گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

بنشست دلم عمری چون گرد به راه او

برخاست به ناکامی می‌ترسم از آه او

دردم چو شود افزون گویم سر خود گیرم

می‌گویم و می‌گیرم در دم سر راه او

دلگیر شدم از جان شاید که کند کاری

یا بخت سیاه من یا چشم سیاه او

گر رنجه شدی از دل اینک تو و اینک وی

ما را ز چه می‌سوزی جانا به گناه او

بر سرّ بسی پنهان آگاه شدم اما

آگاه نگردیدم از سرّ نگاه او