گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

دوزم شکاف سینه چو دل جلوه گاه کرد

خود هم به روز رشک نیارم نگاه کرد

دل خو به آه کرده بنوعی که روز وصل

هرچند خواست درد دلی گوید آه کرد

ای برق آه، تیرگی از روز ما مبر

روزیست این که چشم سیاهش سیاه کرد

مردم در آرزویت و ترسم که روز حشر

باید زبیم خوی تو ضبط نگاه کرد

گفتم نظر به بندم و از گریه بس کنم

از چاک های سینه خونابه راه کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode