گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

باد نوروز آمد و آورد بوی یاسمین

بهر رقص آمد برون دست چنار از آستین

نرگس مخمور در صحن چمن زین خرمی

کوفت چندان تا که تا زانو فروشد در زمین

سوسن آزاده را گل دوش می گفت آفتاب

در بدن خونش به جوش آمد زبس کاشفت ازین

در دل آب از خیال روی گل پیدا نشد

خویشتن را از چه رو بر خاک می مالد جبین

با چمن زد لاف از عکس ریاحین هر سحر

زین سبب در آب می بندند فردوس برین

سرخ شد گل با بنفشه در عتاب آمد مگر

گرچه می پوشد لباس تیره در فصل چنین

نه غلط گفتم که حجاب سرای شاه دین

راه در مجلس ندانددش جمل گردید ازین