گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

ای مکان پاسبانانت فراز آسمان

زآسمان تا آستانت از زمین تا آسمان

گر نبودی زهر چشمت فتنه گستردی بساط

ور نبودی نوش خندت امن برچیدی دکان

آسمان خواهد که ره یابد به بام قدر تو

زان سبب بر دوش دارد نردبان از کهکشان

هست بر جاگر جوانی گیرد از سر روزگار

اندرین دوران که هم خانست و هم بختش جوان

چند روزی جای ده بر آستان خود مرا

زآن که کوتاه ست دست آسمان زین آستان