نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰ - درویش اشرف نمد پوش فرماید
ترا یار نازک میان گفته ایم
بقدجان بقامت روان گفته ایم
بالباغ نازک میان گفته ایم
بپیراهن آرام جان گفته ایم
بپشمینه شلوار ظاهر کنیم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱ - خواجه حافظ فرماید
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من کاری چنین کمتر کنم
ایخوش آنساعت که صوفی موجزن در بر کنم
فخر بر جمله قدک پوشان بحرو برکنم
چند ازین رو جامه گردانم بدان روی دگر
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲ - شیخ کمال الدین خجندی فرماید
نام آن لب بخط سبز بجائی دیدم
کاغذی یافتم و قند در و پیچیدم
روی تقویم ز خط خوش مخفی دیدم
جامه روزی که نکو بود بقد ببریدم
بود دسمالچه چون وصله اندام کتان
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳ - شیخ سعدی فرماید
خرما نتوان خورد ازین خارکه کشتیم
دیبا نتوان بافت بدین پشم که رشتیم
اطلس نتوان دوخت از ین پنبه که کشتیم
کمخا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم
با جامه چرکن بسیه چال جحیمیم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴ - وله ایضا
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیر ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک مانسیم
رخت بین بر حمل وخیز از جامه خواب ای سلیم
بس که پوشد خلق بیما سالها دلق سلیم
انکه بر دنیا براه از رخت پا انداز رفت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵ - وله ایضا
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم
قبای صوف بادستار بیرم
همه کس دوست میدارند من هم
اگر گوئی که میل اطلسم نیست
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶ - سلمان ساوجی فرماید
دوش در سودای زلف و چشم جانان بوده ام
شب همه شب تا سحر مست و پریشان بوده ام
برنهالی مجرح دوش غلطان بوده ام
تا سحر با جامه خواب افتان و خیزان بوده ام
با نگارستان زیلوو حصیر زرفشان
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷ - ایضا او فرماید
به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم
بروی مهوش والا که من از شده در تابم
بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸ - سید نعمت الله فرماید
مائیم کز جهان غم دلبر گرفته ایم
دل داده ایم و دامن دلبر گرفته ایم
ارمک عزیز ماست که در بر گرفته ایم
سر تا بپای او همه در زر گرفته ایم
از پیشک طلا و در دگمهای جیب
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹ - شیخ کمال الدین خجند فرماید
شب که زحسرت رخت روی بماه کرده ام
سوخته ماه و زهر را بسته چو آه کرده ام
هیئات چتر و خیمه را چونکه نگاه کرده ام
گاه نظر بمهرو گه روی بماه کرده ام
هر که برخت خوش مرا کرده تواضعی نخست
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰ - خواجه عماد فرماید
گدای حضرت اوباش و پادشاهی کن
مکن مخالفت او و هر چه خواهی کن
گدای وصله خیاط باش و شاهی کن
بعاریت مستان رخت و هر چه خواهی کن
نوشته برزه مفتون معقلی خطیست
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱ - خواجو فرماید
یارب زباغ وصل نسیمی بمن رسان
وین خسته را بکام دل خویشتن رسان
یارب تن مرا زکتان پیرهن رسان
جانست پیرهن زنوم جان بتن رسان
این آستین تیرز از یکدیگر جدا
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲ - لاادری قائله
در بدخشان لعل اگر از سنگ میآید برون
آب رکنی چون شکر از تنگ میآید برون
پیش درزی جامه کز تنگ میآید برون
چند تنقیصم دهد از سنگ میآید برون
یادم آرد ار برآن نرمدست چون حریر
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳ - خواجو فرماید
نرگس چشمت قبله مستان
تشنه لعلت باده پرستان
اطلس و کمخا باغ و گلستان
شده و والا شمع و شبستان
در چمن رخت آی که بینی
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - امیرحسن دهلوی فرماید
چه خوشست از دو چشمت نظری بناز کردن
مژه را گشاد دادن در فتنه باز کردن
چه خوشست بهر پوشش سر بقچه باز کردن
بقبا چو آستین دست هوس دراز کردن
توکه برک که داری علم طلا تمنا
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵ - سلمان ساوجی فرماید
چو دیده در طلبت واجبست گردیدن
سرشک را بهمه جانبی دوانیدن
ببر چو معجر روسی گرفت لرزیدن
عمامه خواست زعشقش بسر بگردیدن
بپوستین تن لرزان مابدی در یاب
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶ - خواجه عماد فقیه فرماید
بجان آمد دل تنگم زدست عقل سرگردان
بده ساقی می باقی زخویشم بیخبر گردان
کتان سان شد تنم بی تاب وچون موئینه مو ریزان
زپار جامه سرما و فکر رخت تابستان
زمانی میخورم در بحر حبر موجزن غوطه
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷ - مولانا عبید زاکانی فرماید
جمال یار و اشک من گلست آن و گلابست این
وصال او و فکر ما خیالست آن و خوابست این
دو صنج حمل را بنگر مهست آن آفتابست این
بروی آن شمط معجر سپهر است آن سحابست این
بتشریف خشیشی گر ببینی قبه دگمه
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸ - خواجه حافظ فرماید
بالا بلند عشوه گر نقش بازمن
کوتاه کرد قصه عمر دراز من
تخفیفه فراخ بر سر فراز من
کوتاه کرد قصه عمر دراز من
آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹ - ایضا خواجه حافظ فرماید
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
چرخ سنجاب شمارو دم قاقم مه نو
ایدل از راه بدین ابلق بیراه مرو
گرزنم دست در آن دگمه زر بفروشم
[...]