گنجور

 
نظام قاری

دوش در سودای زلف و چشم جانان بوده ام

شب همه شب تا سحر مست و پریشان بوده ام

در جواب آن

برنهالی مجرح دوش غلطان بوده ام

تا سحر با جامه خواب افتان و خیزان بوده ام

با نگارستان زیلوو حصیر زرفشان

که ببستان جلوه گر که در گلستان بوده ام

گاه نقش آرای آرایش بانگیز خیال

گاه در حجله تتق بند عروسان بوده ام

هردم از پشتی والای زرافشان آمده

چون صبا با گل سحردست و گریبان بوده ام

از هوای بندقی گردیده ام عمری بسر

و زخیال زوده قرنی در صفاهان بوده ام

در زمستان گشته ام پیوسته سرگرم برک

در بهاران واله روسی و کتان بوده ام

در جهان زیرافکنی نبود بسان نرمدست

بشنو این از من که عمری در پی آن بوده ام

بوی مشک و عنبر از جیب آید ایقاری چرا

زانکه اطلس را چو مجمر زیر دامان بوده ام

 
sunny dark_mode