گنجور

 
نظام قاری

چو دیده در طلبت واجبست گردیدن

سرشک را بهمه جانبی دوانیدن

در جواب آن

ببر چو معجر روسی گرفت لرزیدن

عمامه خواست زعشقش بسر بگردیدن

بپوستین تن لرزان مابدی در یاب

زما بود همه لخشیدن از تو بخشیدن

زپیر خرقه شنیدم که هست راه نجات

چو پنبه آستر و روبهم رسانیدن

توان فروختن از بهر خوردنی دستار

ولی بسر که تواند مبار پیچیدن

زطبع من صفت گوی پیشواز طلب

که کار اوست درین باب در چکانیدن

مدر حصیر و چوزیلو بگوشه ساکن شو

بسان تکیه نمد چند هرزه گردیدن

زقرض هفته چو باید خریدن ارمک و صوف

بنزد قاری از ان به لباس پوشیدن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

میان باغ حرام است بی تو گردیدن

که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن

و گر به جام برم بی تو دست در مجلس

حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه

[...]

کمال خجندی

چو زلف یار ز خود لازم است ببریدن

گر اختیار کنی خاک پاش بوسیدن

دلا چو در حرم عشق میروی خود را

چو شمع جمع ادب نیست در میان دیدن

به خاک بوسی پایت هنوز دارم چشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
جهان ملک خاتون

به باغ شد دل من صبحدم به گل چیدن

مراد من بود از گل جمال او دیدن

گرفته دست نگاری به دست در بستان

به ذوق در چمن و لاله زار گردیدن

چه خوش بود سر زلفین پیچ در پیچش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
حافظ

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن

به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات ؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه