گنجور

 
نظام قاری

جمال یار و اشک من گلست آن و گلابست این

وصال او و فکر ما خیالست آن و خوابست این

در جواب آن

دو صنج حمل را بنگر مهست آن آفتابست این

بروی آن شمط معجر سپهر است آن سحابست این

بتشریف خشیشی گر ببینی قبه دگمه

شود اینمعنیت روشن که آبست آن حبابست این

خیال بیرمی باریک می بستم که بخشیدم

خط مخفی چو بر خواندم خیالست آن و خوابست این

بحبر سبر چون گردد قرین صوف سفید آندم

بداند کهل ابیاری که شیخست آن و شابست این

زجیب خرقه کهنه چویابی کیسه نقدی

چه دانم من خرد داند که گنجست آن خرابست این

از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون

شنو این رمز از قاری سوالست آن جوابست این