گنجور

 
نظام قاری

بالا بلند عشوه گر نقش بازمن

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

در جواب آن

تخفیفه فراخ بر سر فراز من

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او

گردد بآستین گرم کار سازمن

کردم به بی ازاری خود دامنی فرو

غماز بود چاک عیان کرد راز من

خاصم ببر گرفته بامید ارمکی

تا کی شود قرین حقیقت مجاز من

آنصوف سبز چون نگرم دگمها بر او

گویم نگاه کن ببر سرو ناز من

ترسم شوم برهنه زطاعت که میبرد

ناپاکی لباس حضور نماز من

قاری بغیر حجله رخت زفاف نیست

بالا بلند عشوه گر نقش باز من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

بالابلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

[...]

ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

[...]

محتشم کاشانی

یارب که خواند آیت عجر و نیاز من

بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار

با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان

[...]

صائب تبریزی

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟

یک کوچه است زلف ز راه دراز من

چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر

بی پرده شد ز پرده بسیار راز من

غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست

[...]

بیدل دهلوی

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من

هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من

دامن به چین شکست ز نومیدی رسا

دستی در آستین به هر سو دراز من

آخر تلاش لغزش پا دامنم‌ کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه