اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
داده ای ذوق شراب بی خمار آیینه را
کرده ای خوش جام سرشاری به کار آیینه را
خوش بساطی بر سر بازار دل وا کرده ای
کرده ای شرمنده نقش و نگار آیینه را
دل نباشد یاد او در دیده بیدار هست
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
برده ای دل از میان آیینه را
گفته ای راز نهان آیینه را
رازدار بیزبان محرم تر است
کرده ای خوب امتحان آیینه را
عکس رخسار تو را حیرت نقاب
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را
آینه جنون کند عقل برهنه پای را
گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند
ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را
پردگیان کعبه را ساقی دیر می کند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
مکن در کار گلشن جلوههای انتخابی را
مده بر باد رنگ و بوی گلهای نقابی را
دلم در سینه تا پر می زند چشمش خبر دارد
نمی دانم کجا آورده این حاضر جوابی را
چه شد طفل است و خوابش می برد در دامن عاشق
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
دلم آیینه گر شرمندگی را
وجودم داغ دارد بندگی را
خجل دارد دل کم فرصت من
فروزان اختر فرخندگی را
متاع کاسدم می کاهد از بیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را
شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را
چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است
ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را
چه در گوش دلم آهسته گفتی چون مرا دیدی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
چه دردسر دهم دیوانگی با سختجانی را
غرورش طعن الفت میزند شیرین و لیلی را
لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد
ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
به پیری بازگشتی هست لازم هر جوانی را
حساب خار خشکی نیست تیر بی کمانی را
گرفتم قاصدی هر جا که دیدم بیزبانی را
بغل بی نامه ای نگذاشتم آب روانی را
تذرو جلوه ات بالا بلندان را به رقص آرد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نماید جلوهاش اکسیر جانها خاکراهی را
خرامش گل زند بر سر ز نقش پا گیاهی را
چو نرگس شیشه گل بر سر زند از دیده حیران
به می گر نرگس مخمور او بخشد نگاهی را
زبان عذرخواهی میشود طومار جرم او
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
جنون کو تا نثار دل کنم آشفته رایی را
زعریانی لباس تازه بخشم خود نمایی را
خورد نیش آنکه تأثیر محبت از هوس جوید
به شهد موم کی بخشند نفع مومیایی را
شوم نومیدتر چندانکه بینم بیشتر سویش
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
فهمیده چشم شوخ تو حال خراب ما
غوغای ناز تا چه کند با حجاب ما
از عشق خاکسار به جایی رسیده ایم
ماییم آسمان و دل است آفتاب ما
افسانه هرزه دردسر خویش می دهد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
نکرده شکوه بیجا زیارت لب ما
اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما
نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی
فروغ آینه صاف ماست کوکب ما
غبار خاطر پرواز گل نمی گردیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
شد شیشه خانه باغ دل از جان سخت ما
جز سنگ فتنه یار نیارد درخت ما
بیگانه الفتیم چه دنیا چه آخرت
در خانه وجود و عدم نیست رخت ما
ابر بهار گریه مستانه خودیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
رام طاعتیم و کشاکش کمند ما
صید دلیم و گردن تسلیم بند ما
شکر فروش خنده او زهر چشم او
تلخی فزای گریه ما زهرخند ما
گلدسته بند شعله دیدار گشته ایم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
ارغوان زار شفق یک آتش بی دود ما
نرگسستان سحر یک اشک آه آلود ما
سجده ای کز جبهه گرد آستانش می برد
می توان دیدن ز سیمای جبین فرسود ما
عکس ماه نو شود در بحر چون ماهی کباب
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
زلف ساقی گر نیندازد گره در کار ما
سبحه گردد شرمسار زهد از زنار ما
برگ باغ بی ثمر آیینه آیینه شد
شهپر طوطی شود خار سر دیوار ما
در پناه غنچه ریگ روان سر کرده (ایم)
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
گر ندانی تا قیامت راز ما
نقش کن بر لوح دل انداز ما
بی جگرتر از نگاه حیرتیم
بر زمین پر می کشد پرواز ما
ما امانتدار نقد وحدتیم
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
چه حرف مهر و وفا گوش کرده ای از ما
چه دیده ای که فراموش کرده ای از ما
بهار سوختگی چاک دلق عریانی است
چه شعله ها که قصب پوش کرده ای از ما
مباد دردسر قیل و قالت ای غفلت
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
گردش چشم تغافل ساغر لبریز ما
اشک گلگون است در راه طلب شبدیز ما
در شهادت رگ برآورده است هر مویی زتن
نشتری دارد ز هر مژگان به کف خونریز ما
شب به یاد آفتاب اول چراغان می کنند
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
آیینه شود دود چراغ نفس ما
خورشید بود سایه خار هوس ما
آن مشت غباریم که در راه محبت
شد ریگ روان قافله بی جرس ما
کوگریه شوقی که دهد رخت به سیلاب
[...]