گنجور

 
اسیر شهرستانی

شد شیشه خانه باغ دل از جان سخت ما

جز سنگ فتنه یار نیارد درخت ما

بیگانه الفتیم چه دنیا چه آخرت

در خانه وجود و عدم نیست رخت ما

ابر بهار گریه مستانه خودیم

گلهای باغ ما جگر لخت لخت ما

زیر نگین ماست دو عالم گذشتگی

بیزاری کلاه و نمد تاج و تخت ما

گوهر چکد ز شبنم گلزار فقر اسیر

ابر بهار چون نشود پوست تخت ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما

خنجر به جای برگ برآرد درخت ما

الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم

در زخم بستن جگر لخت لخت ما

با اینهمه خجالت و ذلت که می‌کشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه