گنجور

 
اسیر شهرستانی

چه دردسر دهم دیوانگی با سخت‌جانی را

غرورش طعن الفت می‌زند شیرین و لیلی را

لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد

ز منصب‌های گوناگون چه حاصل اهل دنیی را

ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند

اگر گلچین کند آیینهٔ دل پیش‌بینی را

جزایی می‌دهد هرکس به رنگی در مکافاتش

بود هر مجمعی حشر خجالت دزد معنی را

غبارم نقش بالین می‌شود خواب قیامت را

چنین گرمی دهد نازت شراب سرگرانی را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode