چه دردسر دهم دیوانگی با سختجانی را
غرورش طعن الفت میزند شیرین و لیلی را
لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد
ز منصبهای گوناگون چه حاصل اهل دنیی را
ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند
اگر گلچین کند آیینهٔ دل پیشبینی را
جزایی میدهد هرکس به رنگی در مکافاتش
بود هر مجمعی حشر خجالت دزد معنی را
غبارم نقش بالین میشود خواب قیامت را
چنین گرمی دهد نازت شراب سرگرانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی دردسرها و پیچیدگیهای عشق و زندگی میپردازد. شاعر از احساسات عاشقانه و ناپایداریهای دنیا صحبت میکند، به خصوص اینکه افراد در روابط خود چه تجربیات و عواطفی را میچشند. او به انتقاد از وابستگی به ظواهر (مانند لباس عاریتی) و بیفایدگی جستجوی مقامهای دنیوی اشاره میکند. در نهایت، شاعر به شدت احساسات و تبعات آنها در زندگی اشاره میکند و اشاره میکند که هر کس بر اساس اعمالش پاداش و کیفر میبیند. شعر به عمق احساسات انسانی و تناقضهای آن میپردازد.
هوش مصنوعی: دیوانگی من چه مشکلاتی برای کسی که سرسخت است، به وجود میآورد؟ غرور او مانند تیر زهرآلود به عشق شیرین و لیلی ضربه میزند.
هوش مصنوعی: لباس عاریتی به معنای این است که آنچه که از دیگران قرض گرفتهایم، هرگز بهطور کامل به ما تعلق ندارد. از شغلها و مقامهای مختلف چه سودی برای اهل دنیا میتواند داشته باشد، وقتی که این possessions واقعی نیستند و همیشه ممکن است از دست بروند.
هوش مصنوعی: اگر گلچینی با دقت و توجه به زیباترین لحظات زندگیش نگاه کند، میتواند از تأثیرات ناشی از سختیها و مشکلات در زندگیاش، به وجود آتش و طوفانی در دل خود پی ببرد. در واقع، این آیینهای است که تجربهها و احساسات او را بازتاب میدهد و به او نشان میدهد که چگونه میتواند از چالشها عبور کند.
هوش مصنوعی: هر کس بر اساس کارهایش و رنگ و نوع رفتارش، پاداش و نتیجهای را دریافت میکند و هر جمعی در روز محشر، به خاطر اعمالشان شرمنده و خجالتزده خواهند بود.
هوش مصنوعی: غبار من بر روی زمین به مانند یک بالین میشود و خواب قیامت را با زیبایی خود گرم میکند، همانطور که ناز و لطافت شراب سرخوشی را به دل میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی
[...]
بیا ای موسیی کز کف عصا سازی تو افعی را
به فرعونان خود بنما کرامتهای موسی را
به یکدم ای بهار جان، کنی سرسبز عالم را
ببخشی میوهٔ معنی درخت خشک دعوی را
بده هر میوه را بویی، روان کن هر طرف جویی
[...]
زهی با صورت خوبت تعلق اهل معنی را
ز نقش روی تو زینت نگارستان دنیی را
درین ویرانه قالب ندارد جانم آرامی
که دل بردی بدان صورت سراسر اهل معنی را
مرا روی تو محبوبست همچون مال قارون را
[...]
اگر حُسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را
به گِل رضوان بر انداید، درِ فردوس اعلی را
وگر سروِ سر افرازت، ز جنّت، سایه بردارد
دگر برگ سر افرازی، نباشد شاخ طوبی را
بهار عالم حُسنت، جهان را تازه میدارد
[...]
بهشت و حور، بی وصلت، حرام است اهل معنی را
کزان وصل تو مقصود است مشتاق تجلی را
قیامت گر بیندازی ز قامت سایه طوبی
به زیر سایه بنشانند اهل روضه، طوبی را
جمالت گرنه در جنت نماید جلوه ای هر دم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.