نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
دیدمش در دل نهفتم آه بیتأثیر را
در کمان از بس که دزدیدم شکستم تیر را
پای رفتن نیست زین بزمم که در بیرون در
بخت دارد در کمین هجر گریبان گیر را
خوشدل از غیرم که در بزم وصال او نیافت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
چند از مؤذن بشنوم توحید شرکآمیز را
کو عشق تا یک سو نهم شرع خلافانگیز را
ذکر شب و ورد سحر نی حال بخشد نی اثر
خواهم به زناری دهم تسبیح دستآویز را
ترک شراب و شاهدم بیمار کردست ای طبیب
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
ز بس بود دل خود کام ناسپاس مرا
ز روی هم رسد اندوه بی قیاس مرا
بلا مقام مرا پیش ازین نمی دانست
غم تو کرد درین شهر رو شناس مرا
چه روز بود که تشریف عشق پوشیدم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را
همه نغمه داوود که دیدست جرس را
در معرض خورشید سها را چه نمایش؟
با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را
به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم
که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
بانگ نی می برد ز هوش مرا
می دهد می ز راه گوش مرا
ناله نای تا حریم وصال
می برد بر کنار و دوش مرا
مادرم نای و من چو طفل رضیع
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
فراق دوستان بسیار پیش آمد دل ما را
غم بیرون گرفت از ما هوای منزل ما را
گل افشان بود با تو هر بن خار و سر سنگی
تو چون رفتی از اینجا آفتی زد حاصل ما را
عفاک الله به قید عشقم از هستی برآوردی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
ای از کرم نریخته خون سبیل را
وز لطف عید کرده عزای خلیل را
در ملک مصر یوسف کنعان به یاد تو
دریای نیل ساخته چشم کحیل را
گویی به غیر واسطه در گوش خاکیی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
در خور اگر نییم می لعل فام را
ای کاش تر کنند به بویی مشام را
بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند
زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را
بر بام ما دریغ نپایید هفته یی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
مستی ربوده از کف هستی زمام ما
مطرب نمی دهد خبری از مقام ما
تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم
پدرام می شویم که وحشی است رام ما
دانی که نور مردمک چشم عالمیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
تمکین خرد برد ز سر شور و شرم را
پیری برهاند از شب غفلت سحرم را
مانند ترنجم که خزان است بهارش
دم سردی دی تازه کند برگ و برم را
تا سدره بپرم اگرم در بگشایند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
ساقی بشو دورنگی امید و بیم را
بنما به ما حقیقت رنگ قدیم را
حرف فریب آدم و ابلیس تا به چند
چندی بگو ترانه نقل و ندیم را
از ساغر درست خودم بخش جرعه ای
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
بر رخ شکستم از خطا رنگ امید و بیم را
بیند منجم طالعم از هم درد تقویم را
علم ارادت گر کند ذوقی نصیب جان من
مستوفی امر قضا باطل کند تقسیم را
عشق از برای داغ من آتش به جانان می زند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
پروانه ایم و شعله بود آشیان ما
آب از شرار اشک خورد گلستان ما
موریم و در گذار شکر اوفتاده ایم
در راه پایمال شود کاروان ما
تا با نصیب ساخته اند از حلاوتی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
ز حرمانم غمی در خاطر یاران شود پیدا
چو بیماری که مرگش بر پرستاران شود پیدا
چو پیدا گردم از راهی، چنان یاران رمند از من
که بدمستی میان جمع هشیاران شود پیدا
کسی نگریزد از ما، گر ازین تقوی برون آییم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
ز عاشق می شود معشوق را نام و نشان پیدا
ثمر نیکو نیاید تا نگردد باغبان پیدا
خودی ها محو گردد گر تو از رخ پرده برداری
گمان پوشیده گردد هر کجا گردد عیان پیدا
من آن روزی که بر رخ فتنه می شد زلف می گفتم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
گل خلعت نو داد دگر شاخ کهن را
بر سلطنت حسن سجل ساخت چمن را
شاخ گل خوش بو به ره باد سحرگاه
بگشود سر نافه غزالان ختن را
شد لاله به خمیازه به یاد می لعلت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
جز نام صنم نقش مکن لوح جبین را
تا چپ نکنی راست نخوانند نگین را
از شوق شهیدان حریم سر کویش
چون دانه در آغوش نگنجند زمین را
پیداست رهایی من از ضعف وجودم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلا گداز که آیینه کرده سنگ تو را
کدام صیقل ابرو زدوده زنگ تو را
تو کعبه در دل ما کافران چه می جویی
گر آزری نتراشیده است سنگ تو را
کسی شکاری عشق تو را چه می داند
[...]