گنجور

 
نظیری نیشابوری

پروانه ایم و شعله بود آشیان ما

آب از شرار اشک خورد گلستان ما

موریم و در گذار شکر اوفتاده ایم

در راه پایمال شود کاروان ما

تا با نصیب ساخته اند از حلاوتی

همچون رطب شکافته اند استخوان ما

زه در گلوی ما کند از کینه روزگار

بیند اگر درست تن چون کمان ما

خورشید عمر بر سر دیوار و خفته ایم

فریاد از درازی خواب گران ما

صد موج را ز رفتن خود مضطرب کند

موجی که بر کنار رود از میان ما

بس در دماغ همنفسان مغز سوختیم

در دیده خواب تلخ کند داستان ما

در پیری از هزار جوان زنده دل تریم

صد نوبهار رشک برد بر خزان ما

ذوقی که جا به وادی مجنون گرفته بود

امروز معتکف شده بر آستان ما

در حیرتم که غنچه به بلبل چگونه گفت

رازی که باد هم نشیند از زبان ما

بنیاد ما خرابی ما استوار کرد

گویی که سود ماست «نظیری » زیان ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی به تماشای گل به باغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرو را ز حیا پای در گلست

[...]

قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت حالت جوع نهان ما

ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما

می گفت قلیه با دل بریان برنج را

غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما

سرگشته ایم در طلب گرده و عسل

[...]

اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه