غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را
به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم
که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم
کنون از ناله من خواب آید پاسبانش را
همه در عشق او از رشک با من دشمن جانند
که با من مهربان سازد دل نامهربانش را
مرا زی عشق شورانگیز درد رشک خواهد کشت
که هرکس بر سر هر کوی خواند داستانش را
سوال بوسهای کردم از آن لب رخ گزید از قهر
ضیافت کرد ابرامم به شیرینی لبانش را
«نظیری» قاتلی دارد که آمرزیده میگردد
سگان از کوی او گر بگذرانند استخوانش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با زبانی زیبا و پر احساس، عشق شدید و دردهای ناشی از آن را توصیف میکند. او از غبار نشانه عشق و آرزوی دیدار محبوب سخن میگوید و بیان میکند که اشتیاق به عشق، حالتی مانند مستی به او میبخشد. نالههای او نشاندهنده عمق این احساسات است، تا جایی که پاسبان عشق از او خواب میبرد. شاعر همچنین به دشواریهایی که به خاطر عشقش با دیگران دارد و حسرتی که بر دلش مینشیند، اشاره میکند. در نهایت، او به موضوع بوسه و لبهای محبوبش میپردازد و به طعنه بر این که حتی سگان هم در نزدیکی معشوقش میتوانند جایی پیدا کنند، تاکید میکند. در کل، شعر نمایشدهنده عشق، غم و زیباییهای عاطفی در زندگی انسان است.
هوش مصنوعی: با اشک چشم، غبار دل را میزیم و نشانهاش را میبینیم. خاک را جستجو میکنیم تا به درگاهش برسیم.
هوش مصنوعی: بلبل شوری دارد که به خاطر عشق و شوقش، حال او را نمیشناسد و حتی اگر صد بار آشیانهاش را ببیند، باز هم نمیتواند خود را پیدا کند.
هوش مصنوعی: گاهی نالههایم تأثیر میگذاشت، به قدری که اکنون صدای نالهام باعث خواب آلودگی نگهبانش شده است.
هوش مصنوعی: همهی کسانی که به او عشق میورزند، به خاطر اینکه من مورد محبتش قرار گرفتهام، از حسادت با من دشمنی میکنند و تلاش میکنند که دل او را که به من بیمحبت است، مهربان کنند.
هوش مصنوعی: عشق پرشور و شعف مرا به شدت آزار میدهد و حسادت وضعتی را برایم به وجود میآورد که هر کس در هر گوشهای داستان عشق را تعریف کند.
هوش مصنوعی: من از آن لب زیبا پرسیدم که آیا میتوانم بوسهای دریافت کنم، اما از آنجا که او در قهر بود، مرا به خاطر این درخواستش به شیرینی لبهایش مهمان کرد.
هوش مصنوعی: نظیری دارای قاتلی است که مورد بخشش قرار میگیرد و سگها هنگامی که از کنار او میگذرند، استخوانش را نادیده میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا توفیق ده یا رب که بوسم آستانش را
کشم در چشم خود خاک کف پای سگانش را
گرفتم آن که شب در خواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع، مغزِ استخوانش را
برآمد جان ز تن ، وان زلف می جوید چنان مرغی
[...]
از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را
جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی
که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت
[...]
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را
کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟
مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را
کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم
[...]
فسون نالهام شب بسته خواب پاسبانش را
که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را
ز چاک سینهام دل میکند نظاره زلفش
چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را
نوازد ظاهر و در دل خیال کشتنم دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.