گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را

جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را

روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل

که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را

به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

معلم سرکند هر لحظه کلک آن طفل بدخو را

به خون غلتد که مشق سر بریدن می‌دهد او را

نزیبد صنعت مشاطه آن رخسار نیکو را

به سعی بوستان‌پیرا چه حاجت باغ مینو را‌؟

نشان ناوکش غیر است و من پنهان ردیف او را

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

نبستم از چمن طرفی به کام دل پریدن‌ها

خوشا در حلقه دامی به ناکامی تپیدن‌ها

رفوی خرقه ناموس عقلم ساخت دیوانه

دریغ ایام شیدایی و پیراهن دریدن‌ها

نخواهم غیر خار از تربتم روید پس از مردن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

طراز خرمی نوشد جمال نوبهاران را

سرود خارکن برخاست جا بر جا هزاران را

نگر بی پرده روی گل برافکن برقع ساقی

ایاغ لاله بین بر کف صلازن باده خواران را

خورد خون دلم ور زار گریم مغتنم داند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

به خاک تیره خون دختر رز ریخت از پندت

برو واعظ که این خون باد دامنگیر فرزندت

خلل گر نیستت در گوهر واعظ چرا مادر

به عهد کودکی در دامن محراب افکندت

تو را تحت الحنک عابد، نبی دانی چرا فرمود

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

نه آن دیبای گلناری است بر سرو خرامانش

که دست خون ناحق کشتگان بگرفته دامانش

سپاه خط مگر بر کشور حسنش شبیخون زد

که بر گیسو شکست افتاد و بر گردید مژگانش

سراپا خاکیان مستند یا مخمور پنداری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

بهار ار باده در ساغر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

ز ساغر گر دماغی تر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

هوا تر، می به ساغر، من ملول از فکر هشیاری

اگر اندیشه دیگر نمی‌کردم چه می‌کردم؟

عرض دیدم به جز می هرچه زان بوی نشاط آید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

نمی‌گویم به بزمم باش ساقی می به مینا کن

چو با یاران کشی می یاد خون آشامی ما کن

چو ناحق کشتیم ایمن مباش از دعوی محشر

من از خون نگذرم حاشا نظیری گفت حاشا کن

فلک تا چند مرغان دگر را آشیان بندی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

به جانان درد دل ناگفته ماند ای نطق تقریری

زبان را نیست یارای سخن ای خامه تحریری

رقم کردم ز خون دیده شرح روز هجران را

به سوی او ندارم قاصدی ای باد شبگیری

تماشا برده از جا پای شوقم جلوه ای ای رخ

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

وطن ناچار رندان را چو در میخانه بایستی

حرم میخانه قندیل حرم پیمانه بایستی

به زاهد تا ز می بوئی رسد بعد از شکستن ها

سفال می فروشان سبحه صد دانه بایستی

جنون غوغا ز شهرم سوی هامون برد و دل تنگم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

به ساغر ریز ساقی آن شراب ارغوانی را

که یک ته جرعه‌اش آدم کند مازندرانی را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲

 

صبا گر عقده‌ای زآن زلف عنبربار بگشاید

دل دیوانه‌ام را صد گره از کار بگشاید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴

 

مرا در گوش جانان از زبان خود سخن باید

چو راز از دل دگرگون گوش و دیگرگون دهن باید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱

 

به هشیاری خوشم شب‌های می اما چه هشیاری

به قدر آنکه گویم ساقیا پیمانهٔ دیگر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷

 

به خون من به وصل تو هوای جان مراد دل

به یک ایما به صد لابه تو را آسان مرا مشکل

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴

 

کمر بستی به خون ای پیر گردون نوجوانی را

بخواری بر زمین افکندی آخر آسمانی را

به دام فتنه از منقار تیر و مخلب خنجر

شکستی پر همایون طایر عرش آشیانی را

بهار آید همی تا خار بومی را خزان کردی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵

 

زهی از دست سوگت چاک تا دامن گریبان‌ها

ز آب دیده از سودای لعلت دجله دامان‌ها

چه خسبی تشنه لب از خاک هان برخیز تا بینی

به هر سو موج زن صد دجله از سیلاب مژگان‌ها

تو خود لب تشنه یک جرعه آب و بارها از سر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۶

 

حریم عصمت آنگه ناقه عریان سواری‌ها

نگون باد ازهیون چرخ این زرین عماری‌ها

سراری عز و دولت را ستیزه چرخ کرد آخر

به دل دولت به درویشی عوض عزت به خواری‌ها

یکی چونان که نیلوفر در آب از اشک ناکامی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۹

 

شهنشاهی که بودی گوی گردون گوی چوگانش

سر از چوگان کین گردید گوی آسا به میدانش

سکندر حشمتی کآب خضر از خاک ره بردی

به ظلمات عطش در تیره گون شد آب حیوانش

خلیلی کش فدا زیبد چو اسمعیل صد قربان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۷

 

درین ماتم خلیل از دیده خون بارید آذر هم

به داغ این ذبیح الله مسلمان سوخت کافر هم

شگفتی نایدت بینی چو در خون دامن گیتی

کزین سوگ آسمان افشاند خون از دیده اختر هم

به سوگ فخر عالم از بنی جان وز بنی آدم

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode