گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

بکه نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را

انه اعظم من کل عظیم قدرا

می نماید بر او نیک بدیهای رقیب

این نه نیک است که او نیک نداند بد را

حد اظهار الم نیست مرا پیش بتان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

عشقت از دایره عقل برون کرد مرا

داخل سلسله اهل جنون کرد مرا

در غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست

نظری کن که غم عشق تو چون کرد مرا

من نبودم به غم عشق چنین به طاقت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گلرخا، نوش لبا، سیم برا، سرو قدا

ما بدا قبلک ما فیک من الحسن بدا

من نه اینم که دهم غیر ترا در دل ره

اکره الشرک فلا اشرک ربی احدا

در راه عشق بتان بود تردد دشوار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

این که در سر هوس آن قد رعناست مرا

فیض خاصیست که از عالم بالاست مرا

اثر نور الهیست که در دل دارم

این که پیوسته نظر بر رخ زیباست مرا

بخود از عشق نه من خواسته ام رسوایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

عشق مضمون خط لوح جبین است مرا

سرنوشت از قلم صنع همین است مرا

روی بر راه سگ کوی تو سودن صد ره

بهتر از سلطنت روی زمین است مرا

ترک کوی تو نمی گیرم اگر می میرم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

نیست تا صبح بجز فکر تو کارم همه شب

کارم اینست جز این کار ندارم همه شب

همه روزم شده شب اختر آن شبها اشک

آه ازین درد چسان اشک نبارم همه شب

لطف کن یک شب و در کلبه من گیر قرار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ماه من نخل قدت سرو خرامان منست

سرو من ماه رخت شمع شبستان منست

می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش

هجر تو درد من و وصل تو درمان منست

دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست

این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست

سرو و گل تا ز قد و روی تو دیدند شکست

باغبان را سر و برگ چمن آرایی نیست

همدمی چون غم او نیست دم تنهایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مه دلاک من آیینه اهل نظر است

هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است

در تمنای وصال دم تیغش همه دم

عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است

همه را غرقه بخونست دل از غمزه او

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

مه من شام غمت را سحری پیدا نیست

آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست

بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب

چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست

دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت

پرده دیده سراپرده خاک قدمت

وعده داد مرا ماه من امشب ای صبح

بخدا گر همه صدقست نگه داردمت

بعلاجی دگرم حال مگردان که مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است

غم دل سوخت مرا پیش که آرم بزبان

قصه درد درونم که ز حد بیرون است

شده از ناوک آهم دل گردون مجروح

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

شده ام بسته گیسوی شکن پر شکنت

مکش ای گل که بگردن نفتد خون منت

غایت لطف تن از چشم منت کرد نهان

این چه جورست که من می کشم از لطف تنت

خاک گشتم که مرا سایه ات افتد بر سر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست

تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست

نیست معلوم غم من همه عالم را

همچو من غمزده در همه عالم نیست

می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

در دل لاله غمت آتش سودا انداخت

شمع را آتش سودای تو از پا انداخت

یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین

نافه مشک خود از شرم بصحرا انداخت

تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

هست با خلعت گلگون قدت ای حور سرشت

الفی کش قلم صنع به شنگرف نوشت

جامه گلگون من آن طرفه نهالیست که دهر

آبش از خون جگر داد از آن روز که کشت

خلعت آل تو آن آتش ابراهیم است

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نه همین قد من از بار غم دور خم است

خمی قامت گردون هم ازین بار غم است

ز سرور دل ما بی المان را چه خبر

پرده دار حرم ذوق نهانی الم است

پای در راه بلا نه که تقرب یابی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بی لبت قطع نظر کرده ام از آب حیات

دارد از شام غمت آب حیاتم ظلمات

رفت با درد وغمت صبر و ثباتم از دل

غم و درد تو بدل شد بدل صبر و ثبات

شیوه مهر و وفا از تو نمی باید خواست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است

عرصه جلوه خورشید میان دو شب است

جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم

دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است

نه وفا از تو به دل می‌گذرانم نه وصال

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

هجوم سیل سرشکم ز دل اثر نگذاشت

ز من که آتشم این آب یک شرر نگذاشت

درون سینه من هر چه بود آتش عشق

همه بسوخت غمی چند بیشتر نگذاشت

جفا نگر که ز بهر تسلیم شب هجر

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode