فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
ما به این بیاعتباری چرخ سرگردان ماست
با هزاران دیده هر شب آسمان حیران ماست
با وجود آنکه مُهر از نامة ما برنداشت
هیچ مکتوبی ندارد آنچه در عنوان ماست
بر سر خوان هوس عمریست مهمان خودیم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
شیشه هم بزمست با او، ساغرش هم مشرب است
ای دل ارخون در جگر داری برای امشب است
دست و پایی میتوان زد مطلب دل گر یکی است
این دل بیدست و پا سردرگم صد مطلب است
وعدة پابوست از بس عقدهام بر عقده ریخت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
یوسف بازار ما هم خود خریدار خودست
خوش قیامت کرده غم هر کس گرفتار خودست
راز دل پوشیده کی ماند به منع گفتگو
لب اگر خاموش گردد رنگ در کار خودست
بر زمین ننهاد تا بر کف گرفت آیینه را
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است
یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است
دیدهام در گریة غم کیسه خالی کرده بود
آنقدر خون در دلم کردی که مدّتها بس است
ما دل خود را به بوی زلف دلبر دادهایم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
اختر بینور ما شمع مزار ما بس است
تیرهبختیهای عالم یادگار ما بس است
در وداع دوستان دیدیم شور رستخیز
ای قیامت زحمت مشت غبار ما بس است
صد گلستان داغ پروردیم در یک غنچه دل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
صحرا خوش است و دشت خوش است و چمن خوش است
هر جا که هست غیر دل تنگ من خوش است
در زندگی فراغت خاطر چه آرزوست!
اینآرزو خوش است ولی در کفن خوش است
از گفتوگو دری نگشاید به روی دل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
ناز آتش، غمزه آتش، خویِ سرکش آتش است
پای تا سر آتش است آن مه ولی خوش آتش است
آن شکارافکن دگر آتش به صحرا میزند
برز بر خود آتش و در زیرش ابرش آتش است
مرغ تیرش بال و پر ترسم بسوزد از غضب
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
چارة ما بیدلان در دفع سودا آتش است
آنچه آبی میزند بر آتش ما آتش است
نوش و نیش هر دو عالم یک حقیقت بیش نیست
آنچه موسی را چراغ خانه ما را آتش است
بر خلیل آتش گلستانست و بر ما دود دل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
چون نسیمم در ره عشق تو نقش پا گم است
در سر کوی تو همچون قطره در دریا گم است
از که حیرانم؟ که پرسد کس سراغ خویش را
در سر کویی که هر کس میشود پیدا گم است!
ای که فردای قیامت وعده کردی وصل خویش
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
عشق بازی جستجوی یار در دل کردنست
عمر خود را صرف در تحصیل حاصل کردنست
سهل باشد بر خود آسان کردن مشکل ولی
مشکل آسان را ز شغل عشق مشکل کردنست
گر کنی تقریر مطلبهای عالم علم نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
دستگاه حسن لیلی گوشهای از کار تست
جلوة شیرین فرامش کردة رفتار تست
نقش خط بر آب بستن را تو پیدا کردهای
سبزه از آتش برآوردن گل رخسار تست
کلبة تاریک عاشق روشن از خورشید نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
تا به رخسار تو زلف مشکفام افتاده است
من که باشم! آفتاب اینجا به دام افتاده است
خم به خم زلف دراز و چین به چین ابروی ناز
هر کجا دل میرود صد حلقه دام افتاده است
ای که نام نیک داری آرزو در کوی عشق
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
جسم خاکی گر بمیرد آتش جان زنده است
گرد میدان گر نباشد مرد میدان زنده است
بهر خامیها جفای روزگاران کیمیاست
آتش افسردگان دایم به دامان زنده است
گر ننالد کس چه فرق از زندگی تا مردگی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
جز تو عاشق را کسی کی سر به صحرا داده است
سرو قمری را ببین بر فرق خود جا داده است
دل چنان نشکست کز سعی توام گردد درست
سنگ بیداد تو داد شیشهی ما داده است
وسعت میدان همّت بین که خرج گریه را
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
با وجود ضعف کی ما را کس از جا برده است
جادویها کرده زلفش تا دل ما برده است
دشت عمری از لگدکوب جنون آسوده بود
عشق مجنونِ دگر اینک به صحرا برده است
خواهش آغوشِ موجِ فتنه بیتابانه باز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
باز ذوق عاشقی بر عقل زور آورده است
یاد مستی رخنه در ملک شعور آورده است
نالة بلبل سرودی یاد مستان داده است
بوی گل دیوانة ما را به شور آورده است
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
گر ز زلف آزاد گشتم دام کاکل در پی است
گر نگه رد شد ز من تیر تغافل در پی است
بهرهای گلچین ازین گلها که چیدی کی بری
هر یکی را صد هزاران چشم بلبل در پی است
یا سر زلف تو، یا بیداد گردون، یا رقیب
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
برفروزد جان و تن با آنکه داغ دل یکیست
بینوایان را چراغ خانه و محفل یکیست
لطف فرما ناوکی هر جا فرود آید خوشست
قدر تیر غمزهات در دیده و در دل یکیست
دشمنیهای دو عالم با من از بیداد اوست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
باز با مژگان ما سیلاب عهدی تازه بست
کوتوال چرخ از آهم در دروازه بست
صرصر آسودگی بازم پریشان کرده بود
گردباد عشق اجزای مرا شیرازه بست
بسکه میبالد ز ذوق خود نگنجد در نیام
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
عشوهاش چون در چمن آیین لطف و ناز بست
رنگ بر رخسار گل صد ره شکست و باز بست
بلبلان را شرم رویش ناله بر منقار دوخت
قمریان را سرو نازش جلوة پرواز بست
کیست یارب این شکارافکن که دوران بهر آن
[...]