گنجور

 
فیاض لاهیجی

مو به موئیم دل و بهر غم یار کم است

همه تن دیده شدیم و پی دیدار کم است

یک جهان شکوه و یک روز قیامت چه کنم؟

حرف بسیار و مرا فرصت گفتار کم است

با چنین قامت و رفتار که من می‌بینم

حسرت دور و درازم کم و بسیار کم است

دل همه خون شد و داد مژه از گریه نداد

وه که دریا بَرِ این دجلة خونخوار کم است

پرده بردار و درآ بزم ز بیننده تهی‌ست

مستِ خوابند همه، دیدة بیدار کم است

حرف بیرون نرود لب به تکلّم بگشا

همه مستند درین میکده هشیار کم است

همه جا از تو نشانست و نشان از تو کم است

همه عالم خبر تست، خبردار کم است

هر که بینی لبش از دعوی منصور پُرست

لیک رندی که کشد سرزنش دار کَم است

حُسن چون عرض دهد جلوه، کمش بسیارست

عشق اگر لب بگشاید گله بسیار کم است

همه تن جمله زبانیم ولی گوش کجاست

سرّ حکمت چه گشاییم چو بیمار کم است؟

پرده عمریست کز آن روی نکو افتادست

لیک چشمی که برد راه به دیدار کم است

کم‌نصیبی من از پُرهنری‌های منست

جنس بسیار چو شد میل خریدار کم است

واعظ کار تو بیهوده سراییست مدام

این چه کارست که برداشته‌ای؟ کار کم است!

عاشق ار دعوی همرنگی معشوق کند

گر چو منصور بر آویزیش از دار کم است

کشور یأس ندارد غم دشمن فیّاض

همه یارند درین مرحله اغیار کم است

 
sunny dark_mode