گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟

دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر

در بر من، شکر گویم دولت پیروز را

گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

آخر ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا

در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟

همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام

لیک خود روزی بحمدالله نمی‌خوانی مرا

ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟

راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟

آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش

چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟

جان شیرین منست آن لب، بهل تا می‌کشد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست

دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟

روی او در حسن چون ما هست، می‌گویم تمام

قد او در لطف چون سروست، بنمودیم راست

گر زبان در کام من شیرین شود چون نام او

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟

تشنگان عشق را آن آب چون آذر کجاست؟

همچو چشم خویش ساقی مست می‌دارد مرا

ما کجاییم، ای مسلمانان، و آن کافر کجاست؟

آن چنان خواهم درین مجلس ز مستی خویش را

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست

شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست

ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب

بنده آن چشم ترک و زلف هندوی شماست

مشک چینی را ز غیرت بر نمی‌آید نفس

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

آن فروغ لاله یا برگ سمن، یا روی تست؟

آن بهشت عدن، یا باغ ارم، یا کوی تست؟

آن کمان چرخ، یا قوس و قزح، یا شکل نون

یا مه نو، یا هلال وسمه، یا ابروی تست؟

آن بلای سینه، یا آشوب دل، یا رنج جان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست

لیکن از دشمن نمی‌ترسم، که میلم سوی تست

چارهٔ دل در فراقت جز جگر خوردن نبود

وین جگر خوردن که می‌بینم هم از پهلوی تست

سال عمرم بر مهی شد صرف و آن مه عارضت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمده‌ست

خلق شهری از دل و جانش خریدار آمده‌ست

باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب

زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمده‌ست

نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست

روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست

تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک

شکر شیرین دهان او ز تنگی دیگرست

از میان دلبران شنگ و گل رویان شوخ

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست

بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست

گر کنم رندی، سزد، کاندر جوانی وقت گل

محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست

عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

صورت او را ز معنی آشنایی با دل‌ست

ورنه صورت‌ها بسی دانم که از آب و گِل‌ست

صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی

بت‌پرست ار معنی بت بازیابد واصل‌ست

هر که او را دیده‌ای باشد، شناسد صورتی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸

 

ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست

می‌پسندد بر من بیچاره هر خواری که هست

چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او

ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست

ای که بر ما می‌پسندی سال و ماه و روز و شب

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

دلبرا چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟

از من مهجور سرگردان چه دیدی؟ باز چیست؟

ما خود از خواری و مسکینی بخاک افتاده‌ایم

باز دیگر بر سر ما این کلوخ انداز چیست؟

اولم آرام دل بودی و آخر خصم جان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست

تر ک خفتن کن، که بیدارم همی باید گریست

در بلا پیوسته یارم بوده‌ای، امروز نیز

یاریی‌ده، کز غم یارم همی باید گریست

بار دیگر بر دل ریش منست از هجر او

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست

بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست

از قضای آسمانی خلق را بیمست و باز

آفتاب ار باز گشت از آسمان اندیشه نیست

پیش ازین ترسیدمی کز آب دامن‌تر شود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت

چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت

امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو

سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت

من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

گفته بودم با تو من: کان جا نباید رفتنت

ور ضرورت می‌روی با ما نباید رفتنت

دشمن پر در کمین داری و دستی بر کمان

گرنه تیری، ای پسر، تنها نباید رفتنت

راه پر چاهست و شب بیگاه و صحرا بی‌پناه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد

دود زلفت آتشی در جان ما خواهد نهاد

دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار

کان سزا در دامن هر ناسزا خواهد نهاد

از سر زلف دلاویز و لب شیرین تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد

یا شبی بر چین زلف دلستانت بگذرد

بعد ازین چون گرم شد بازار خورشید رخت

مشتری مشنو که: از پیش دکانت بگذرد

ابروانی چون کمان داری و خلقی منتظر

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۵