دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
گر کنم رندی، سزد، کاندر جوانی وقت گل
محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست
عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست
من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست
زان چنین در دانه های خال او دل بستهام
کاندرین دام بلا بیدانه نتوانم نشست
هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت
من چنین در خانهای بیگانه نتوانم نشست
من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها
بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست
روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ
بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست
عقل عیبم میکند: کافسانه خواهی شد به عشق
گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست
گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب
محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست
اوحدی، گو، زهد خود میورز، من باری به نقد
بشکنم پیمان، که بیپیمانه نتوانم نشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و تمایلات عاشقانهاش سخن میگوید و بیان میکند که نمیتواند در خانه و دور از عشق و زیباییهای طبیعت بماند. او به عشق و دیوانگیاش اشاره میکند و تأکید میکند که در جوانی نباید در قید و بند باشد. شاعر به زندگی پرشور و رندانهاش میبالد و اعلام میکند که با وجود عقاید جامعه و مسئولیتها، نمیتواند از عشق و آزادی خود دست بکشد. او در نهایت نشان میدهد که به رغم توصیهها و انتقادات دیگران، در عشق خود ثابتقدم است و نمیتواند از آن دست بکشد.
هوش مصنوعی: دل از خانه بیرون میرود و نمیتوانم در آنجا بمانم، چون بوی گل به مشام میرسد و نمیتوانم در خانه بمانم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم شجاعانه رفتار کنم، مناسب است، چرا که در جوانی و در زمان شکوفایی، مطمئناً کسی که ناظر است میداند که من در سن پیری نمیتوانم بیکار بنشینم.
هوش مصنوعی: اگر شخص دانایی بتواند با صبر و حوصله بنشیند و منتظر بماند، حق دارد که این کار را انجام دهد. ولی من که عاشق هستم و نمیتوانم به سکون و آرامش ادامه دهم، در چنین حالتی مجاز هستم که دیوانهوار رفتار کنم.
هوش مصنوعی: از آنجا که در دانههای خال او دل خود را گره زدهام، میدانم که در این دام سختی بدون دانه نمیتوانم آرام بگیرم.
هوش مصنوعی: هر کسی با دوستی و آشنایی، راهی را در زندگی پیش میگیرد، اما من نمیتوانم در خانهای که برایم غریبه است، آرامش یابم.
هوش مصنوعی: من که از واقعیت مثل فرزین گذشتهام، بارها نتوانستهام بر روی بساط اندوه و بیخبری با خرد و دانایی بنشینم.
هوش مصنوعی: میخواهم به نشانهٔ ادب و تواضع، صورتم را به پای او بگذارم، اما اگر نتوانم با موهایش مانند شانه، آرامش پیدا کنم، از این پس همچون سنگی بیحرکت خواهم ماند.
هوش مصنوعی: عقل به من میگوید که در عشق به تو زیان میبرم، اما اگر بگویی عشق ورزی کن، من نمیتوانم به این داستان ادامه دهم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم عیش و نوش کنم، اشکالی ندارد، چون در سن جوانی میدانم که نگهبانان اخلاق نمیتوانند مرا در این کار متهم کنند.
هوش مصنوعی: اوحدی، تو به زهد و پرهیزگاری خود ادامه بده، اما من در این لحظه قادر نیستم پیمان و عهد خود را حفظ کنم، چرا که بدون انجام عمل نمیتوانم به آرامش برسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست
در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته ام
تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست
ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپچ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.