گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

نیست غم، گر شد گریبان من از غم چاک چاک

سینه‌ام چاک است، از چاک گریبان خود چه باک؟

می‌کشی بر غیر تیغ و می‌کشی از غیرتم

از هلاک دیگران بگذر، که خواهم شد هلاک

نیست جان را با تن پاک تو اصلا نسبتی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال

جلوه حسن و جمالت همه در حد کمال

با چنین حسن ترا ماه فلک چون گویم؟

آفتابی، بتو، یارب، نرسد هیچ زوال!

کاتبان قلم صنع، که مشکین رقمند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی غم نتوان گفت غم دل

جا کن به دل و دیده، که غیر از تو نشاید

سلطان سراپرده چشم و حرم دل

ای صبر، کجایی؟ که ز حد میگذرد باز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل

نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل

دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست

یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

آمد بهار و خوشدلم از رنگ و بوی گل

آن به که می کشم دو سه روزی به روی گل

گل دیدم، آرزوی کسی در دلم فتاد

کز دیدنش کسی نکند آرزوی گل

این دم که بوی دلکش گل می دهد نسیم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

ای در دلم ز آتش عشق تو صد الم

هر یک الم نشانه چندین هزار غم

وصل تو زود رفت و فراق تو دیر ماند

فریاد ازین عقوبت بسیار و عمر کم!

دانی کدام روز عدم شد وجود ما؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

نیست حد آن که گویم: بنده روی توام

دیگری گر بنده باشد، من سگ کوی توام

چشم شوخت ناوک اندازست و ابرویت کمان

کشته چشم تو و قربان ابروی توام

بر امید آنکه یک دشنام روزی بشنوم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

عجب شکسته‌دل و زار و ناتوان شده‌ام!

چنان که هجر تو می‌خواست، آنچنان شده‌ام

تو آفتابی و من ذره، ترک مهر مکن

که در هوای توام، گر بر آسمان شده‌ام

به گفت‌وگوی تو افسانه گشته‌ام همه‌جا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

روزی که در فراق جمال تو بوده‌ام

گریان در اشتیاق وصال تو بوده‌ام

هرسو که رفته‌ام به هوای تو رفته‌ام

هرجا که بوده‌ام به خیال تو بوده‌ام

هرگه شکرلبی به کسی کرد گفت‌وگو

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

ز سوز سینه کبابم، ز سیل دیده خرابم

تو شمع بزم کسانی و من در آتش و آبم

مرا عقوبت هجر تو بهتر از همه شادیست

تو راحت دگران شو، که من برای عذابم

بدیگران منشین و بجان من مزن آتش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

به یارِ بی‌وفا عمری وفا کردم ندانستم

به امیدِ وفا بر خود جفا کردم ندانستم

دل‌آزاری، که هرگز دیده بر مردم نیندازد

به سان مردمش در دیده جا کردم ندانستم

اگر گفتم که: دارد یار من آیین دلجویی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

هر شب بسر کوی تو از پای در افتم

وز شوق تو آهی زنم و بی خبر افتم

گر بار غم اینست، که من میکشم از تو

بالله! که اگر کوه شوم از کمر افتم

خواهم بزنی تیر و بتیغم بنوازی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم

بهر جا پا نهی، از شوق پا بوست بسر غلتم

بهر پهلو، که می افتم، بپهلوی سگت شبها

نمیخواهم کز آن پهلو بپهلوی دگر غلتم

بدان در وقت بسمل از تو میخواهم چنان زخمی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم

وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم

کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت

چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم

تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

بصد امید هر دم گرد آن دیوار و در گردم

بسی امیدوارم، آه! اگر نومید برگردم

چه حسنست این؟ که از یک دیدنت دیوانه گردیدم

بیا، تا بار دیگر بینم و دیوانه تر گردم

چون آن مه فتنه شد در شهر، من هم عاقبت روزی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

عیدست، برون آی، که حیران تو گردم

قربان خودم ساز، که قربان تو گردم

خاکم برهت، جلوه کنان، رخش برانگیز

تا خیزم و گرد سر میدان تو گردم

جمعیت آسوده دلان از دل جمعست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ز پیر میکده عمری در التماس شدم

که خاک درگه دیر فلک اساس شدم

غم مرا بغم دیگران قیاس مکن

که من نشانه غمهای بی قیاس شدم

مرا ز حسن تو صنع خدای ظاهر شد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

کاشکی! خاک حریم حرمت می‌بودم

می‌خرامیدی و من در قدمت می‌بودم

بی‌غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت!

پیش ازین، کاش! گرفتار غمت می‌بودم

گر به پرسیدن من لطف نمی‌فرمودی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

دو روز شد که ز درد فراق بیمارم

ازین دو روزه حیاتی که هست بیزارم

چو لاله سینه من چاک شد، بیا و ببین

که از تو بر دل پر خون چه داغها دارم؟

مرا ز گریه مکن منع، ساعتی بگذار

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

من نه آنم که دل خویش مشوش دارم

هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم

گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند

پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم

چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۹