بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا
صدای نان شکستنگشت بانگ آسیا اینجا
اگربااین نگونی هاست خوان جود سرپوشش
ز وضع تاج برکشکول میگریدگدا اینجا
فلک در خاک پنهانکرد یکسر صورت آدم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا
رقص هستی همهدم شیشه سوار است اینجا
عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیداییست
هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا
عافیت چشم ز جمعیت اسباب مدار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
نه طرح باغ و نه گلشن فکندهاند اینجا
در آب آینه روغن فکندهاند اینجا
غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست
همه به دیدهٔ روشن فکندهاند اینجا
رسیده گیر به معراج امتیاز چو شمع
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
کسی در بندغفلتماندهای چون من ندید اینجا
دو عالم یک درباز است و میجویم کلید اینجا
سراغ منزل مقصد مپرس از ما زمینگیران
به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
پریشان نسخهکرد اجزای مژگان تر ما را
چهمضمون است درخاطر نگاهتحیرتانشا را
نگردد مانع جولان اشکم پنجهٔ مژگان
پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را
نهاز عیشاستاگر چونشیشهٔ می قلقل آهنگم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را
مگر در آب چون یاقوت گیرند آتش ما را
دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد
گهر دزدیدهاست اینجا عنانِ موج ِدریا را
بهشتِ عافیترنگِ جهانِ آبرو باشی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
ز بزم وصل خواهشهای بیجا میبرد ما را
چو گوهر موج ما بیرون دریا میبرد ما را
ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان
نگه تا میرود از خود به یغما میبرد ما را
چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
حسابی نیست با وحشت جنون کامل ما را
مگر لیلی به دوش جلوه بندد محمل ما را
محبت بسکه بود از جلوهمشتاقان این محفل
به تعمیر نگه چون شمع برد آب و گل ما را
ندارد گردن تسلیم بیش از سایهٔ مویی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
سری نبود به وحشت ز بزم جستن ما را
فشار تنگی دلها شکست دامن ما را
چو اشک بی سر و پایی جنون شوق که دارد
ز کف نداد دویدن عنان دیدن ما را
رسیدهایم ز هر دم زدن به عالم دیگر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
خاکسار تو تپیدن کند آغاز چرا
جرس آبله بیرون دهد آواز چرا
جذب حسنتگره از بیضهٔ فولادگشود
دیدهٔ ما به جمال تو نشد باز چرا
گرد ما راکه نشستهست به راه طلبت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا
مینمایی چشم حق بین را ره باطل چرا
مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع ماندهای
شاهباز قدسی و بر جیفهای مایل چرا
بحرتوفان جوشی وپرواز شوخی موجتست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳
حیفکز افلاس نومیدی فواید مرد را
دست اگرکوتاه شد بر دل نشاید مرد را
از تنزلهاست گر در عالم آزادگی
چین پیشانی به یاد دامن آید مرد را
چون طبیعتهای زنگلکردهگیر آثار ننگ
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
ستم است اگر هوست کشد که بهسیر سرو و سمن درآ
تو ز غنچه کم ندمیدهای، در دل گشا به چمن درآ
پی نافههای رمیدهبو، مپسند زحمت جستجو
به خیال حلقهٔ زلف او گرهی خور و به ختن درآ
نفست اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را
ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت
که هرچه زینکاروانگرانشد بهدوشم افکند بار خودرا
بهعمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش وکم ز غفلت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
نمیدزدد کس از لذات کاهشآفرین خود را
فرو خوردهست شمع اینجا به ذوق انگبین خود را
به لبیک حرم ناقوس دِیر آهنگها دارد
در این محفل طرف دیدهست شک هم با یقین خود را
به همواری طریق صلح را چندی غنیمتدان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
آنجا که فشارد مژهام دیدهٔ تر را
پرواز هوس پنبهکند آبگهر را
وقت است چوگرداب به سودای خیالت
ثابت قدم نازکنم گردش سر را
محوتو ز آغوش تمنا چهگشاید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
لب جویی که از عکس تو پردازیست آبش را
نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را
به صحرایی که من در یاد چشمت خانهبردوشم
به ابرو ناز شوخی میرسد موج سرابش را
هماغوش جنون رنگ غفلت دیدهای دارم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را
به رنگ موی چینی سرمه میگیرد فغانش را
ز فیض خاکساری اینقدر عزت هوس دارم
که در آغوش نقش سجدهگیرم آستانش را
زبان حال عاشق گر دعایی دارد این دارد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را
مگر حیرت شفیع جرأت ندیشد بیانش را
بهار عافیت عمریستکز ما دور میتازد
بهگردش آورم رنگی که گردانم عنانش را
مشو ایمن ز تزویر قد خمگشتهٔ زاهد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
سادگی باغیست طبع عافیتآهنگ را
وقف طاووسان رعنا کن گل نیرنگ را
دل چو خون گردد بهار تازهرویی صید توست
موج صهبا دام پرواز است مرغ رنگ را
طبع ظالم را قویسرمایه سازد دستگاه
[...]