گنجور

 
بیدل دهلوی

آنجا که فشارد مژه‌ام دیدهٔ تر را

پرواز هوس پنبه‌کند آب‌گهر را

وقت است چوگرداب به سودای خیالت

ثابت قدم نازکنم گردش سر را

محوتو ز آغوش تمنا چه‌گشاید

رنگیست تحیرگل تصویر نظر را

زین بادیه رفتم‌که به سرچشمهٔ خورشید

چون سایه بشویم ز جبین‌گرد سفر را

یارب چه بلا بودکه تردستی ساقی

بر خرمن مخمور فشاند آتش تر را

از اشک مجوبید نشان بر مژة من

کاین رشته ز سستی نکشیده‌ست‌گهر را

تسلیم همان آینهٔ حسن کمال است

چون ماه نو ایجادکن از تیغ سپر را

تاکی چو جرس دل به تپیدن بخراشم

در ناله‌ام آغوش وداعیست اثر را

از اشک توان محرم رسوایی ما شد

شبنم همه‌جا آینه‌دارست سحر را

چون قافلهٔ عمر به دوش نفسی چند

رفتیم به جایی‌که خبر نیست خبر را

بیدل چو سحر دم مزن از درد محبت

تا آنکه نبندی به نفس چاک جگررا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

اندیشه ز طوفان نبود دیده تر را

گیرد ز هوا کشتی من موج خطر را

از صحبت ناجنس به کامل نرسد نقص

از تلخی بادام چه پرواست شکر را؟

فریاد که قسمت ز عقیق لب خوبان

[...]

قدسی مشهدی

همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه

کی این همه مهر است به فرزند، پدر را

چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز

هرگز نکند شانه کسی موی کمر را

بیدل دهلوی

ای آب رخ از خاک درت دیدهٔ تر را

سرمایه ز خون‌گرمی داغ تو جگر را

تاگشت خیال تو دلیل ره شوقم

جوشیدن اشک آبله پاکرد نظر را

شد جوش خطت پردة اسرار تبسم

[...]

صفایی جندقی

مردم عوض اشک فتد دیده ی تر را

تا از نظر انداخته ای اهل نظر را

از زاری ما شد به جفا سخت ترش دل

وین طرفه که باران نکند نرم حجر را

با اشک من از دجله مگو باز که با بحر

[...]

ادیب الممالک

ای لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را

وی ساخته شیرین کلمات تو شکر را

شیروی بامر تو درد ناف پدر را

انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را

تقدیر به میدان تو افکنده سپر را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه