گنجور

 
بیدل دهلوی

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا

صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا

اگربااین نگونی هاست خوان جود سرپوشش

ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا

فلک در خاک پنهان‌کرد یکسر صورت آدم

مصورگرده‌ای می‌خواهد از مردم گیا اینجا

عیار ربط الفت دیگر از یاران‌که می‌گیرد

سر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا

جهان نامنفعل‌گل‌کرد، اثر هم موقعی دارد

عرق‌واری به روی‌کس نمی‌شاشد حیا اینجا

ز بی‌مغزی شکوه سلطنت شد ننگ‌کناسی

به‌جای استخوان‌گه خورده می‌ گردد هما اینجا

که می‌آرد‌ پیام دوستان رفته زین محفل

مگر از نقش پایی بشنویم آواز پا اینجا

غبار صبح دیدی شرم‌دار از سیر این‌گلشن

ز عبرت خاک بر سرکرده می‌آید هوا اینجا

اگر در طبع غیرت ننگ اظهار غرض باشد

کف پا میکند سرکوبی دست دعا اینجا

طرب عمری‌ست با سازکدورت برنمی‌آبد

سیاهی پیشتاز افتاد از رنگ حنا اینجا

روم درکنج تنهایی زمانی واکشم بیدل

که‌از دلهای پر در بزم‌صحبت نیست جا اینجا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بیدل دهلوی

پل و زورق نمی‌خواهد محیط‌کبریا اینجا

به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا

دماغ بی‌نیازان ننگ خواهش برنمی‌دارد

بلندی زیر پا می‌آید از دست دعا اینجا

غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بی‌ساحل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه