گنجور

 
بیدل دهلوی

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را

وقف طاووسان رعنا کن گل نیرنگ را

دل چو خون‌ گردد بهار تازه‌رویی صید توست

موج صهبا دام پرواز است مرغ رنگ را

طبع ظالم را قوی‌سرمایه سازد دستگاه

سختی افزونتر کند الماس‌ گشتن سنگ را

از کواکب چشم نتوان داشت‌ فیض تربیت

ناتوان‌بینی‌ست لازم دیده‌های تنگ را

مانع جولان شوقم پای خواب‌آلود نیست

تار نتواند دهد افسردگی آهنگ را

خار شوق از پای مجنون غمت نتوان کشید

شیر کی خواهد جدا بیند ز ناخن چنگ را

با نسیم خندهٔ گل غنچه از خود می‌رود

دل صدا باشد شکست‌ شیشه‌های رنگ‌ را

می‌کند دل را غبار درد تعلیم خروش

طوطی مینای ما آیینه داند سنگ را

گر نداری طاقت از اظهار دعوی شرم دار

شوخی رفتار رسوایی‌ست پای لنگ را

زندگی در بندوقید رسم عادت مردن است

دست‌، دست توست‌، بشکن این طلسم ننگ را

ز آمد و رفت نفس آیینهٔ دل تیره شد

موج صیقل آبیاری کرد بیدل زنگ را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

مطرب امشب ساز کن با ناله من چنگ را

آتشی دیگر فروز این سوزناک آهنگ را

بس که نالیدم ز درد دوری آن سنگدل

دل به درد آمد ز آه و ناله من سنگ را

دورم از یار و نیارم سوی او رفتن که اشک

[...]

صائب تبریزی

خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را

می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را

بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا

راحت افزون است در کندن، قبای تنگ را

خورد از بس زخم های منکر از نادیدنی

[...]

سیدای نسفی

دلبر حکاک من با چرخ دارد جنگ را

می کند سوراخ با الماس مژگان سنگ را

بیدل دهلوی

عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را

ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را

گردل ما یک جرس آهنگ بیتابی‌کند

گرد چندین‌کاروان سازد شکست رنگ را

شوخی‌مضراب‌مطرب گر به‌این کیفیت‌است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه