گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

تیغ ابرویش اگر مد نظر باشد مرا

ذوالفقار شاه مردان بر کمر باشد مرا

پنجه اش را کرده رنگین چون حنا از خون من

بهر دامنگیریش دست دگر باشد مرا

می رود برگ خزان از جای با اندک نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بهر روزی آسمان کردست سرگردان مرا

مور لنگم نیست امیدی ازین دهقان مرا

از متاعم دامن افشان بگذرد نظاره گر

بس که از گرد کسادی پر بود دکان مرا

قسمت من چون هما نبود به غیر از استخوان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

می کند سرو از حد غماز بازار مرا

راهزن از راه گرداند خریدار مرا

کوچه ها شبها سفید از پرتو مهتاب نیست

آسمان کردست پای انداز دستار مرا

غنچه ام از سینه نتواند نفس بیرون کشید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

مکن از بهر روزی پیشه خود بینوایی را

بنه چون کوهکن بر دست خود زورآزمایی را

شود از گوشه گیری نام تو مشهور در عالم

چو عنقا گر کنی مقراض بال خود نمایی را

به درها می دواند آدمی را نفس گردنکش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

لطف کن یارب ازین سودا رهایی ده مرا

مرحمت فرما به صحبت آشنایی ده مرا

نخل امید مرا لبریز گردان از ثمر

بی تردد چون شجر رزق هوایی ده مرا

خانه بر دوشم ولیکن متکای من تویی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

در صدف آب شد از کسب هوا گوهر ما

ریخت از بیضه برون ناشده بال و پر ما

شمع از تربت پروانه زیارتگاه است

جنگ دارند بتان بر سر خاکستر ما

بر زمین دوخته چشمیم ز کوتاهی دست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

کدامین بزم از عکس رخت گلزار بود امشب

که مژگان سر به سر در دیده من خار بود امشب

نگاهم بود همچون شمع بازوبند مژگانم

زبانم در دهن پیچیده چون طومار بود امشب

به یاد زلف و مژگانت ز جا تا صبح میجستم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ز رویش خانه ام لبریز بود از ماهتاب امشب

به گرد کلبه ام چون هاله می گشت آفتاب امشب

عرق از روی شرم آلود او می ریخت چون شبنم

دماغ بزم روشن بود از بوی گلاب امشب

به دست خاطر خود داشتم دامان دل جمعی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

پی صید افگنی بیرون شد از بزم شراب امشب

ز شاخ شعله در پرواز شد مرغ کباب امشب

من و معشوق در یک پیرهن بودیم از مستی

گریان کتان را بخیه می زد ماهتاب امشب

ز خواب خویش تا صبح قیامت برنمی خیزم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

جنت سپند سوز گلستان روی توست

دوزخ چراغ کشته فانوس خوی توست

کوثر که بحر رحمت ازو جوش می زند

آب به خاک ریخته یی از سبوی توست

شامی که صبح حشر بود زیر دامنش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

فلک گردباد ره کاروانت

زمین گرد نعلین سرو روانت

خضر برگ سبزی ز گلزار جودت

مسیحی بود شبنم بوستانت

مراد از شب لیلة القدر باشد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بر گلویم تیغ خون افشان چو آب کوثر است

داغ سودا بر سر من آفتاب محشر است

تابش خورشید و مه از پرتو رخسار اوست

جبهه نورانی آئینه از روشنگر است

نیست خوبان را به جز آغوش عاشق جای امن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

پیشانی ناز او از موج نگه چین بست

مژگان ستم برخاست ابروی کمر کین بست

چشم به عتاب آمد خونم به تغافل ریخت

شمشاد خرامانش در پای نگارین بست

از داغ سراپایم انگشت نما گردید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دل مرا با داغ آن ناآشنا پیچیده است

طفل بدخوی من آتش در قبا پیچیده است

مور خط زنجیر تا در پای زلف افگنده است

دود سودا بر دماغ اژدها پیچیده است

عشق اگر خواهی برو دست از حیات خود بشوی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

خال او در بند آن زلف چو شست افتاده است

مژده باد ای دل که دزد من به دست افتاده است

بر سرش خورشید همچون ذره می آید به رقص

هر که درین کوی همچون خاک پست افتاده است

از در میخانه تا آن شوخ چشم من گذشت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

همره اغیار آن گل سر به صحرا کرد و رفت

آتش داغ مرا چون لاله بالا کرد و رفت

مدتی چون سرو بودم پای بست یک زمین

تند بادی آمد از یکسوی بیجا کرد و رفت

می کشد سوی زمین هند بخت تیره ام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

در برم دل عندلیب بوستان گم کرده است

جان در اعضایم چو مرغ آشیان گم کرده است

لاله صحرا دهد از خیمه لیلی نشان

گردبادش خاکسار خان و مان گرم کرده است

سایه اقبال می جوید سریی مغز را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دست کلیم داغ دل شعله رنگ ماست

دیوانه کوه طور ز سودای سنگ ماست

یکدانه حرص خاک نشین کرد دام را

افلاس ما ز خاصیت چشم تنگ ماست

یوسف شد از دعای زلیخا عزیز مصر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

دلم به پرده دریهای اشک خورسند است

محبت پدری عیب پوش فرزند است

به غیر محنت و غم نیست قسمت فرهاد

همیشه خون جگر روزیی هنرمند است

ز اهل جود صدایی بروز نمی آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

دلبر سوداگر من عزم کابل کرده است

داغم از اعضا چو شاخ ارغوان گل کرده است

می برد آغوشم از حسرت ز جا چون برگ گل

محمل خود را مگر از بال بلبل کرده است

بهر قتلم کرده با او خونم انشا نامه یی

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۸
sunny dark_mode