گنجور

 
سیدای نسفی

مکن از بهر روزی پیشه خود بینوایی را

بنه چون کوهکن بر دست خود زورآزمایی را

شود از گوشه گیری نام تو مشهور در عالم

چو عنقا گر کنی مقراض بال خود نمایی را

به درها می دواند آدمی را نفس گردنکش

خریداری نباشد غیر سگ نان گدایی را

به مفلس رو دهد دنیا کند سوداگری پیشه

گدا منعم چو گردد می فروشد آشنایی را

نصیحت می کند با اهل دنیا بیشتر واعظ

نمی گویند مردم بی طمع حرف خدایی را

دل منعم ملایم کردن از هر کس نمی آید

رخ چون سنگ باید جذبه آهن ربایی را

کند روشن طلوع صبح کاذب دعویی خود را

گواهی می دهد مسواک و فش زهد ریایی را

به زیر چرخ آه نارسا را نیست تأثیری

نباشد بهره مندی از نشان تیر هوایی را

مراد از آسمان در خورد کوشش می شود حاصل

دهد خورشید و مه مقدار روزن روشنایی را

ز شاخ آرزو گل چیدن از دستم نمی آید

خدایا دور کن از پنجه من نارسایی را

توکل کرده یی تن پروری را نام ای زاهد

کلید رزق خود تا کی کنی بیدست و پایی را

کفایت می کند سالی صدف را قطره باران

به سایل لذت دیگر بود رزق هوایی را

کند بی قدر و قیمت از خسیسان آرزو کردن

نباشد حاصلی جز زرد رویی کهربایی را

حصار عافیت شد بهر یوسف دامن عصمت

مکن دور از برم یارب لباس پارسایی را

ندیدم عالم آبی که تر گردد لب ساقی

زدم آخر به دریا چون صدف طاس گدایی را

ارسطون قدح هر دم به افلاطون خم گوید

ز طفلان یاد گیر ای ذوفنون حرف هوایی را

به هر کس صاحب احسان کرد جودی برنمی گردد

نخواهد جست ایزد از من این جان عطایی را

به جغد ای سیدا ویرانه بهتر باشد از گلشن

طبیبی نیست جز صحرا مزاج روستایی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

نبودی دین اگر اقبال مرد مصطفایی را

نکردی هرگزی پیدا خدای ما خدایی را

رسول مرسل تازی که برزد با وی از کوشش

همین گنج زمینی را همان گنج سمایی را

گواهی بر مقامی ده که آنجا حاضران یابی

[...]

صائب تبریزی

رسانیده است حسن او به جایی بی وفایی را

که عشاق از خدا خواهند تقریب جدایی را

مرا سرگشته دارد چشم بی پروا نگاه او

نگردد هیچ کس یارب هدف تیر هوایی را!

تویی کز آشنایان گرد بر می آوری، ورنه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را

که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را

دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم گندم

اگر در خواب بیند همچو گردون آسیایی را

جهان آمیزشی با ذات حق دارد ولی فانی ست

[...]

فیاض لاهیجی

بیا ساقیّ و آتش در زن این زهد ریائی را

چو زاهد تا به کی سازم بت خود پارسایی را

به کاه عشق کوهی برنیاید، زور بازو بین

که چون با ناتوانی می‌کند خیبر گشایی را!

سبک پروازتر در اوج همّت هر که فارغ‌تر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیاض لاهیجی
اسیر شهرستانی

جنون کو تا نثار دل کنم آشفته رایی را

زعریانی لباس تازه بخشم خود نمایی را

خورد نیش آنکه تأثیر محبت از هوس جوید

به شهد موم کی بخشند نفع مومیایی را

شوم نومیدتر چندانکه بینم بیشتر سویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه