گنجور

 
سیدای نسفی

بهر روزی آسمان کردست سرگردان مرا

مور لنگم نیست امیدی ازین دهقان مرا

از متاعم دامن افشان بگذرد نظاره گر

بس که از گرد کسادی پر بود دکان مرا

قسمت من چون هما نبود به غیر از استخوان

کرده این روزی خلاص از منت دوران مرا

می گذارم چون چراغ و آب می گردم چو شمع

هر که چون پروانه می گردد شبی مهمان مرا

تا لب نانی چو گندم روز بی من کرده اند

در گریبان چاک ها افتاده تا دامان مرا

از تبسم پسته را مغز سرآمد از دهان

وقف دندان ندامت شد لب خندان مرا

داغها چون لاله از اعضای من گل کرده است

چاک پیراهن نماید رخنه بستان مرا

گر روم بهر تماشا سوی گلشن چون نسیم

غنچه هم چون بوی سازد در بغل پنهان مرا

گشته ام خلوت نشین از تهمت عریان تنی

چاک پیراهن چو یوسف کرده در زندان مرا

چون فلاخون بسته ام سنگ ملامت بر شکم

کرده مشرف بر سر دیوانگان دوران مرا

می رود ای سیدا از دیده ام دریای خون

خار مژگان می نماید پنجه مرجان مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته در اشک جگرخون من است

فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام

[...]

عطار

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

[...]

ابن یمین

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا

زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا

منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر

رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا

بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم

[...]

سلمان ساوجی

ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم

می‌گشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا

تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت

بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا

در زمانت ابر می‌گوید به آواز بلند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا

زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا

خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت

عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا

پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه