در صدف آب شد از کسب هوا گوهر ما
ریخت از بیضه برون ناشده بال و پر ما
شمع از تربت پروانه زیارتگاه است
جنگ دارند بتان بر سر خاکستر ما
بر زمین دوخته چشمیم ز کوتاهی دست
عمرها شد که فتادست کلاه از سر ما
دهن ساقی ما پر ز دعای قدح است
شیشه از دور زند بوسه لب ساغر ما
اثر سوختگان تا به قیامت باقیست
می توان شمع برافروخت ز خاکستر ما
خواب آسودگی و بالش مخمل دور است
می برد شبنم گل آرزوی بستر ما
سیدا شانه صفت پنجه او خشک شود
هر که خواهد که نهد دست کرم بر سر ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد زیبایی و ارزش وجود ما و همچنین غم و درد ناشی از فاصله و جدایی از محبوب است. شاعر به استعارههای طبیعی مانند مروارید و شمع اشاره میکند و بر خاکستر و سوختگی ناشی از عشق تأکید میکند. زندگی را به کوتاهی دست و عدم دستیابی به آسایش تشبیه میکند و در نهایت، به پیوندی معنوی با محبوب اشاره میکند که تنها با لطف و کرم او میسر میشود. شعر حسرت و yearning (آرزو) را به خوبی بیان میکند.
هوش مصنوعی: در صدف، ما از جستجوی هوا به شکل مروارید درآمدیم و حالا آن را مانند جواهراتی که از تخم بیرون نیامدهاند، پخش کردیم. بال و پر ما هنوز درون آن تخم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: شمعی که از خاک پروانه به وجود آمده، نیایشگاه و محل احترام است. در حالی که در این مکان، بتها بر سر خاکستر ما در حال جدال و نزاع هستند.
هوش مصنوعی: ما به زمین نگاه میکنیم، زیرا به خاطر طول عمر کوتاهمان، کلاه از سرمان افتاده است.
هوش مصنوعی: دهان ساقی ما پر از دعا و آروزهای خوب برای مینوشیهایش است، و از فاصلهای دور، شیشه بطری به لبهای ساغر ما بوسه میزند.
هوش مصنوعی: آثار کسانی که در عشق سوختهاند تا همیشه در تاریخ باقی میماند و از وجود آنها میتوان برای روشنایی و الهام گرفتن استفاده کرد.
هوش مصنوعی: آرامش خواب و نرمی بالش دور از دسترس ماست و تنها سرمای شبنم گل، آرزوی بهترین بستر را برای ما به همراه دارد.
هوش مصنوعی: هرکسی که میخواهد دست رحمت و لطف خداوند را بر سر ما بگذارد، باید بداند که در این مسیر، باید به شایستگی و ویژگیهای خوب دست یابد، وگرنه به نتیجهای نخواهد رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
[...]
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.