گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

آمد خزان نسیم گل و یاسمن نماند

باد بهار رفت و هوای چمن نماند

تاراج کرد باد خزان اهل باغ را

در غنچه رنگ و در بر گل پیرهن نماند

بیرون شدم ز بیضه و گشتم اسیر غم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

فصل خزان رسید به گلشن صدا نماند

در شاخسار برگ و به بلبل نوا نماند

گلها چو غنچه مشت زر خود گره زدند

در باغ روزگار گر دست وا نماند

موران ز دانه خاطر خود جمع کرده اند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

ساقیا برخیز از طاق طرب مینا فتاد

ساغر می رفت از دست و نشاط از پا فتاد

باغ از بی شبنمی در عهد ما گردید خشک

گل سر خود را گرفت و لاله بر صحرا فتاد

بر امید دانه خود را بلبل ما کرد اسیر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

نوبهار آمد تماشای گل و سنبل کنید

نور چشم خود چو شبنم طرف روی گل کنید

بر در گلزار گلچینان هجوم آورده اند

خار دیوار چمن گل کرده فکر مل کنید

روی باغ از سبزه و سنبل مزلف کشته است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

نگار جامه فروشم کلاه پوش آمد

گشاده چاک گریبان قبا به دوش آمد

پیاله پر ز می ارغوان چو لاله رسید

ز داغ سینه من خون دل به جوش آمد

چو شمع سر زده ای ماه من کجا رفتی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

مگو در انجمن مینا ز دست چرخ دون گرید

به روز ماتم آینده خود شیشه خون گرید

ز مرگ آشنایان نیست پروای بزرگان را

کجا بر ماتم فرهاد کوه بیستون گرید

مگو از دیده ابر است بارانی که می آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

نگاهم بی رخش گردید اشک و غنچه گل شد

ز چشمم خار مژگانها پرید و بال بلبل شد

به یاد روی او رفتم به باغ و ناله ها کردم

فغانم شد نسیم صبح و آهم نکهت گل شد

نکرد آن بی ترحم جانب من گوشه چشمی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

مرا هر شب تب هجران آن بدخو بسوزاند

به هر پهلو که گردم بسترم پهلو بسوزاند

به روی صفحه دل هر فسونی را که بنویسم

دچارش گر شوم آن نرگس جادو بسوزاند

نمی دانم کدامین سبز خط در باغ می آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

عقل و هوشم رفت تا آن تندخو خنجر کشید

کاروان گردد روان جایی که آتش سرکشید

دست افسوس است زنجیر نگه در کوی بخل

حلقه نتواند خموشی را ز گوش کر کشید

چشمه آئینه را پر کرد از آب حیات

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

مرا نگاه تو عالی جناب خواهد کرد

ستاره را نظرت آفتاب خواهد کرد

گهی که پای سعادت نهی به خانه زین

هلال ابروی خود را رکاب خواهد کرد

مهابت تو نشاند ز شور دریا را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

رخ تو رونق گل در نقاب خواهد کرد

تبسم تو دل غنچه آب خواهد کرد

اگر چه زینت روی چمن بود سنبل

نسیم زلف تو بی آب و تاب خواهد کرد

نهال قد تو را سرو باغ اگر بیند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

شب چو آن شمع ز کاشانه برون می آید

ناله از مرده پروانه برون می آید

رشک اگر خاطر مشاطه پریشان نکند

زلف کی از بغل شانه برون می آید

اگر آن سنگدل از کوچه مستان گذرد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

صدای مقدم گلچین چو در گلزار می آید

گریبان چاک بلبل بر سر بازار می آید

چو گل وا کرده اند آغوش های خود خیابانها

مگر در بوستان آن سرو خوشرفتار می آید

نمی باشد خلاف وعده در خاطر بزرگان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

مو سفیدی حرص دنیا دور نتوانست کرد

طبع ما را سرد این کافور نتوانست کرد

روزگاری کرد خسرو قصرهای زرنگار

خانه ای شیرین تر از زنبور نتوانست کرد

برشکست کاسه دست گدا افسوس نیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

نفس سرکش را مسخر عقل پرتدبیر کرد

سگ چو شد دیوانه او را می توان زنجیر کرد

بی مربی زیر گردون معتبر نتوان شدن

ماه نو را رفته رفته چرخ عالمگیر کرد

با بزرگان جهان گستاخ بودن خوب نیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ز موج اشک آخر پای در زنجیر خواهم شد

اگر اینست دوران در جوانی پیر خواهم شد

به تهمت بند می سازی اکثر نامرادان را

به خون کوهکن دنبال جوی شیر خواهم شد

قد خود چون کمان بر هر دری تا کی کنم حلقه

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

جنت لبالب است ز نام چهار یار

رضوان بود غلام غلام چهار یار

آنها که پی به کعبه مقصود برده اند

آورده اند رو به مقام چهار یار

تا روز حشر منبر و محراب جا بجاست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

ز مهر روی تو گشتیم خاکسار آخر

چو آفتاب به عالم شدیم کار آخر

نهان در آئینه ام از تو هر غبار که بود

خط غبار تو آورد روی کار آخر

چرا به خون نه نشینم که همچو رنگ حنا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

از وصال او مرا شد ناتوانی بیشتر

تا مرا دولت میسر شد شدم درویشتر

داد مرگ کوهکن مژگان شیرین را رواج

خون خود ریزم برای آبروی نیشتر

چون چراغ صبحدم اکنون ندارم اعتبار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

سبزه خط بخشد از لعل لب او جان به ابر

می دهد این خضر آب از چشمه حیوان به ابر

کشت ما بی حاصلان از تشنگی لب خشک ماند

گوشه چشمی نما ای دیده گریان به ابر

جود ذاتی بس که از اهل مروت برده اند

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۲۸