گنجور

 
سیدای نسفی

سبزه خط بخشد از لعل لب او جان به ابر

می دهد این خضر آب از چشمه حیوان به ابر

کشت ما بی حاصلان از تشنگی لب خشک ماند

گوشه چشمی نما ای دیده گریان به ابر

جود ذاتی بس که از اهل مروت برده اند

می ستاند گردم آبی دهد عمان به ابر

کشت زار عالم از چشم تر ما خرم است

در زمان ما ندارد حاجتی دهقان به ابر

آستین از گریه من حلقه گرداب شد

می شود دریا چو بگذارد کسی دامان به ابر

سد راهم آن سر کو گر نگردد سیدا

موج اشکم می رساند تیغ چون توفان به ابر

 
sunny dark_mode