آمد خزان نسیم گل و یاسمن نماند
باد بهار رفت و هوای چمن نماند
تاراج کرد باد خزان اهل باغ را
در غنچه رنگ و در بر گل پیرهن نماند
بیرون شدم ز بیضه و گشتم اسیر غم
آسایشی که بود مرا در وطن نماند
صد ره به یار نامه نوشتم نکرد گوش
اکنون به نامبر چه نویسم سخن نماند
بگداختم ز گرمی خویش و به دیگران
مهری که بود در دل از آن سیمتن نماند
فرهاد همچو لاله برآمد ز کوهسار
داغ غمت شهید تو را در کفن نماند
بستند قمریان ز چمن بار سیدا
در شاخسار سرو به غیر از زغن نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به حسرت و نابودی در فصل خزان اشاره دارد. شاعر از دلتنگیها و غمهای ناشی از بیپناهی و فقدان زیبایی سخن میگوید. باد خزان همه چیز را ویران کرده و رنگ و زیبایی را از گلها گرفته است. شاعر خود را در غم رها شده و ناتوان میبیند و نامههایی که به محبوبش نوشته، بیپاسخ مانده است. او همچنین از سردی و از دست رفتن محبت در دلش میگوید و در نهایت به ناکامی عشق و زیبایی اشاره میکند که دیگر جایی در زندگیاش ندارد. احساسات تلخ و حس تنهایی از مضامین اصلی این شعر هستند.
هوش مصنوعی: پاییز رسید و نسیم گل و یاسمن دیگر نیست، باد بهار رفت و حالا فضای چمن هم دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: باد خزان باغ را خراب کرد و رنگ غنچه و زیبایی گل را نابود کرد.
هوش مصنوعی: از زادگاه خود خارج شدم و گرفتار غمی شدم که دیگر در وطنم آرامشی نداشتم.
هوش مصنوعی: من بارها برای معشوق نامه نوشتم، اما او به آنها توجهی نکرد. حالا نمیدانم به چه چیزی باید اشاره کنم، چون دیگر چیزی برای گفتن ندارم.
هوش مصنوعی: از شدت عشق و محبت به خودم سوختم و حالا دیگر آن محبتی که نسبت به دیگران در دل داشتم، از بین رفته است.
هوش مصنوعی: فرهاد مانند لالهای از کوهها سر بر آورد، اما غم تو او را کشته است و به خاطر عشقش دیگر نتوانسته در کفن تو باقی بماند.
هوش مصنوعی: قمریها به خاطر آمدن سیدا به چمن خوشحال شدند و درختان سرو را زینت بخشیدند، اما غیر از زغن، هیچ پرنده دیگری در آنجا باقی نماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
در بیستون من اثر از کوهکن نماند
تا رنگ من شکسته خود را درست کرد
گلگونه در بساط سهیل یمن نماند
با من ز عرضحال زبان در دهان نماند
اکنون ز حال خویش چگویم سخن نماند
گوهر ز بحر و لعل ز کان شکوه می کنند
آسوده خاطری به کسی در وطن نماند
با کهربا رجوع کنند اهل روزگار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.