گنجور

 
۲۷۴۱

بیدل دهلوی » ترجیع بند

 

... ریشه برعکس می دود اینجا

نفس از عاجزی فغان گردید

تا نوای فنا عیان گردد ...

بیدل دهلوی
 
۲۷۴۲

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

... که پا تا سر بلاگردان شوم سر تا به پایش را

مکن منع دل خود از فغان قصاب در راهش

جرس کی می تواند داشتن پنهان صدایش را

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۳

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... مستی است که بندد به قفا دست عسس را

چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک

از ناله چه سان منع توان کرد جرس را ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۴

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

دارم از دست تو شب تا صبح با چشمی پر آب

ناله همدم باده خون مطرب فغان راحت عذاب

روز بر من چار چیز از عشق می آرد هجوم ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۵

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

همرهان بر سینه بی دلدار سنگ ما عبث

می کند آه و فغان بسیار زنگ ما عبث

ما حریف حیله بازی های گردون نیستیم ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۶

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

... آیا چه فتنه ها که به دور قمر شود

از دیده ام فغان که به تحریر نامه ات

چندان نماند آب که مکتوب تر شود ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۷

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

... خلاف نفس سرکش از هوس باشد اگر باشد

ز شوقت با دل صد چاک همراز فغان من

در این وادی همین بانگ جرس باشد اگر باشد ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۸

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

... با دل صد چاک در دنبال محمل چون جرس

سر به زانو مانده ام کافغان به فریادم رسد

بلبل نالان راه گلستان گم کرده ام ...

... شهسوار عرصه میدان به فریادم رسد

چشم آن دارم که چون در حشر بردارم فغان

بی تأمل صاحب دیوان به فریادم رسد ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۴۹

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... کاه ما از جذبه رنگ کهربا را کرده حفظ

کاروان شب گذشت از دل فغانی برنخاست

پنبه غفلت به گوش ما صدا را کرده حفظ ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۰

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

... چو زخم خورده شکاری است بسته بر فتراک

فرو گذاشت زآه و فغان نخواهم کرد

ز ناوکت چو جرس گر شود دلم صد چاک ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۱

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

... گر آنکه گرفتار تو جانانه نباشم

دل را ز فغان می کنم از درد تو خالی

فریاد از آن روز که دیوانه نباشم ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۲

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

... مرده ای احیا نما تا عیسی مریم شوی

بندبند استخوانم همچو نی دارد فغان

خواهی ام کردن نوازش گر به من همدم شوی ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۳

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴

 

... ناله ای کز ابر می آید صدای رعد نیست

عالم آب است از مستی فغان دارد بهار

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۴

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - غم تنهایی

 

... دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

اول گل رخسارت سرگرم فغانم کرد

وآنگه خم ابرویت قصد دل و جانم کرد ...

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۵

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - آتش طور

 

... اگر قصاب بستند اندر این عالم زبان من

صف صحرای محشر می شود پر از فغان من

نفس در سینه تنگم دم صور است پنداری

قصاب کاشانی
 
۲۷۵۶

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

غم دل کس به امید چه گوید دل ستانش را

چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را

مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم ...

مشتاق اصفهانی
 
۲۷۵۷

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

... خروشد دل به پای ناقه اش همچون جرس دایم

که شاید بشنود محمل نشین یک دم فغانش را

دلم دارد ز هجر او حکایت ها که نتواند ...

مشتاق اصفهانی
 
۲۷۵۸

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

از عشق گلبنی است چو بلبل فغان ما

کز سرکشی بخاک فکند آشیان ما ...

مشتاق اصفهانی
 
۲۷۵۹

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

از گلشن است دور اگر آشیان ما

گو باش اگر رسد بگلستان فغان ما

دور از چمن چه غم بود ار آشیان ما

زانجا رسد به گوش گلی گر فغان ما

بیحاصلی است حاصل سودای بار عشق ...

مشتاق اصفهانی
 
۲۷۶۰

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

... ظالم جفا بس است دل ما دل تو نیست

سرگشته روز و شب چو جرس می کنم فغان

در وادیی که رهگذر محمل تو نیست ...

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۱۳۹
۱۴۰
۱۸۰