گنجور

 
قصاب کاشانی

صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را

کز تنگی جا بسته به من راه نفس را

این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری

مستی است که بندد به قفا دست عسس را

چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک

از ناله چه سان منع توان کرد جرس را

یا رب نشود کشته به شمشیر جفایت

هر کس که به دل راه دهد غیر تو کس را

از دامنت ای شاخ گل گلشن خوبی

کوته نکند خار جفا دست هوس را

از کوی تو عنقا نتوانست گذشتن

کی قوت پرواز بود بال مگس را

شد عرصه جولانگه تو دیده قصاب

هرگه که برانگیختی از نار فرس را

 
 
 
کمال خجندی

سیری نبود از لب شیرین تو کس را

کس سیر ندید از شکر ناب مگس را

نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است

در قافله کعبه روان بانگ جرس را

با صبح بگویید که بیوقت مزن دم

[...]

نظیری نیشابوری

با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را

همه نغمه داوود که دیدست جرس را

در معرض خورشید سها را چه نمایش؟

با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟

بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت

[...]

صائب تبریزی

از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟

از ناله بلبل چه خبر چوب قفس را؟

بربند به نرمی دهن هرزه درایان

از پنبه توان کرد زبان بند جرس را

بیدل دهلوی

هستی به‌تپش رفت واثرنیست نفس را

فریادکزین قافله بردند جرس را

دل مایل تحقیق نگردید وگرنه

ازکسب یقین عشق توان‌کرد هوس را

هر دل نبرد چاشنی داغ محبت

[...]

طبیب اصفهانی

جا در صف عشاق مده اهل هوس را

حیفست که از هم نشناسی گل و خس را

تا بر دلت از ناله غباری ننشیند

از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را

زآهم که شبیخون بفلک میزند امشب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه