کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را
که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را
جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی
چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را
نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه
به خاک از سرکشی افکند صد بار آشیانش را
دو جوی خون که عاشق از دو چشم خونفشان دارد
نظر کن گر نمیبینی عیان زخم نهانش را
کیم حاصل شود کام از سوار برق جولانی
که سوزم چون گیاه خشک اگر گیرم عنانش را
شبم تار است و روزم تیره کافکند از ازل عشقم
در آن عالم که نبود مهر و ماهی آسمانش را
به یک زخمم به خاک افکند و رفت و چشم من بر ره
که شاید بر سر آید کشته در خون تپانش را
شد از خط آخر حسنش به از اول چه باغست این
که باشد از بهارش بیش کیفیت خزانش را
خروشد دل به پای ناقهاش همچون جرس دایم
که شاید بشنود محملنشین یک دم فغانش را
دلم دارد ز هجر او حکایتها که نتواند
به صد دستان بیان سازد کسی یک داستانش را
گلی کز باغ وصلش قسمت مانیست جز بویی
چه حاصل باغبان گر در نبندد گلستانش را
نه کس آگاه از او نه منزلی او را نمیدانم
که نامش از که پرسم وز کجا جویم نشانش را
نه اکنون آزمایش میکند مشتاق از جورم
من از اول هدف بودم خدنگ امتحانش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و درد جدایی اشاره دارد. شاعر از غیرت و تعصب خود نسبت به معشوق سخن میگوید و تلاش میکند تا او را از خطر دور نگه دارد. دل شاعر مانند پرندهای است که نمیتواند آشیان خود را بیابد و نگران آسیب دیدن معشوقش است. او از زخمهای عمیق عشق خود میگوید و احساس میکند که عشقش همچون شبی تاریک و روزی تیره است.
شاعر به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر دلش اشاره میکند و میگوید که حتی یک زخم میتواند او را به زمین بیندازد. او از شدت عشق و فراق، داستانهای زیادی در دل دارد که نمیتواند بیان کند. در پایان، شاعر ابراز میکند که علیرغم تمام دردها، عشقش همواره در حال آزمون است و او از همان ابتدا هدفی بوده در این عشق.
هوش مصنوعی: من همیشه از عشق و غیرت خود مراقبت میکنم و از آن چشمپوشی نمیکنم، تا اجازه ندهام کسی به آستان محبوبم نزدیک شود و آن را ببوسد.
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه مانند پرندهای در حال پرواز است که از شاخ گل جدا شده و به جستجوی آشیانهاش میگردد، اما در این مسیر گم میشود.
هوش مصنوعی: پرندهی دل نمیتواند جایی جز بر روی آن سرو زیبای دلانگیز بماند، وگرنه به خاطر سرکشی و نافرمانیاش، بارها آشیانهاش را به زمین خواهد انداخت.
هوش مصنوعی: دو چشمی که به خاطر عشق، اشکهای سرخ و زیادی را از خود سرازیر کرده، به آنها نگاه کن. اگر زخم پنهان دل او را نمیبینی، حداقل از این اشکها نگاهی به دردش داشته باش.
هوش مصنوعی: از سوار پرقدرت و برقآسا چه برخورداری میتوانم داشته باشم، وقتی که اگر مهار او را بگیرم، مانند گیاه خشکی میسوزم.
هوش مصنوعی: شبهای من تاریک و روزهایم هم برخلاف انتظار روشن نیست. عشق من از همان آغاز در جهانی حضور دارد که نه ماهی در آسمانش است و نه ستارهای برای روشنی.
هوش مصنوعی: من زخمی دارم که با آن به زمین افتادهام و او رفت. چشم من به راه است تا شاید کسی بیاید که مثل من در این حال، جانش را از دست داده باشد.
هوش مصنوعی: این باغی که میبینی، زیباییاش در پایانش بیشتر از آغازش است. حتی حالتی که در فصل خزان دارد، بسیار فراتر از آنچه در بهار دارد، جلب توجه میکند.
هوش مصنوعی: دل مانند زنگی که مدام در حال صدا زدن است، به خاطر شترش به تپش درآمده و آرزو میکند که شاید بارنشین بتواند یک لحظه صدای نالهاش را بشنود.
هوش مصنوعی: دل من پر از داستانهای ناشی از دوری اوست، که هیچکس حتی نمیتواند با صدها دست، یکی از آن داستانها را روایت کند.
هوش مصنوعی: اگر گلی از باغ وصال او نصیب ما نشود، بوی آن چه فایدهای دارد؟ اگر باغبان در گلستانش را هم نبندد، باز هم هیچ گلی برای ما نخواهد بود.
هوش مصنوعی: هیچ کس از او اطلاعاتی ندارد و منزلی برایش نمیشناسم. نمیدانم باید از چه کسی نامش را بپرسم و کجا میتوانم نشانهای از او بیابم.
هوش مصنوعی: امروز کسی که مشتاق است، من را مورد آزمایش قرار میدهد، ولی من از ابتدا هدف او بودم و این آزمایش مانند تیرک و هدف است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا توفیق ده یا رب که بوسم آستانش را
کشم در چشم خود خاک کف پای سگانش را
غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را
به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم
که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
اثر میکرد گاهی نالهام، از بس که نالیدم
[...]
گرفتم آن که شب در خواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع، مغزِ استخوانش را
برآمد جان ز تن ، وان زلف می جوید چنان مرغی
[...]
از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را
ربودم دلنشین زخمی که میبوسم دهانش را
جنونم میبرد تنها به سیر آن بیابانی
که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را
چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت
[...]
چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را
کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را
کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟
مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را
کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.