گنجور

حاشیه‌ها

کوروش در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۴ - گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش کی الک حاجة خلیل جوابش داد کی اما الیک فلا:

میگه هر عملی که وجود داره دلیل و فایده ای برای انجامش هست مثلا اگه تو دنبال دزد میدویی فایدش اینه که بگیریش و مجازاتش کنی و دوباره اونم فایدش اینه که عدالت برقرار شه و دوباره فایده برقراری عدالت هم یه چیز دیگس پس صورت اون دوویدن مهم نیست فایده و دلیلشه که مهمه حالا صورت این جهان با همه پیچیدگی هاش فایده و دلیلی داره که بوجود اومده وگرنه سازندش حکیم حساب نمیشه اگه حکیمی وجود نداره پس این ترتیب و نظم چیه

کدوم ترتیب و نظم ؟

برگ بی برگی در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:

سحرگه ره ‎روی در سرزمینی

همی گفت این معما با قرینی

سحرگاه وقتی ست که هنوز خورشید طلوع نکرده باشد و راه رو در اینجا سالکِ طریقت است، "سرزمینی" یعنی یک سرزمین اما بدلیلِ ناشناخته بودنش می تواند خیالی باشد، قرین در اینجا به معنایِ یار و همراهِ معنوی آمده است اما همراهی در سفرهای سرزمینی را نیز به ذهن متبادر می کند. پس حافظ می‌فرماید در سحرگاهی که هنوز خورشیدِ درونِ آن قرین و یارِ همراه طلوع نکرده است راه رویِ سالکی که دلش به نورِ معرفت روشن شده خطاب به آن قرین همی نکته ای را بصورتِ معما گونه بیان می کرد تا ضمنِ اینکه مطلب را به وی می رساند موجبِ رنجشِ خاطرش نگردد.

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

پس سالکِ راه رو آن "قرین" را صوفی خطاب می کند تا با عنوانی که شاید او می پسندد وی را مخاطب قرار داده باشد چرا که در آن دوران صوفی‌گری فضیلت بود اما روشنگری هایِ حافظ را در بارهٔ غالبِ صوفیان که ریا کار هستند می دانیم و می بینیم که در دیوانِ شعرش بندرت صوفی را در معنایِ مثبت بکار برده است. پس به طرحِ معمایِ خود پرداخته و می فرماید ای صوفی شراب آنگاه صاف می شود که برای مدتِ چهل روزی در شیشه و ظرفی که نگهداری می شود برآرد یا تاب آورده و بماند، برای حلِّ  معمایِ حافظ بلادرنگ چله نشینی و کارهایی از این دست به ذهن می آید که از قضا چندان هم توصیهٔ حکیمان و عارفان نیست و کمکی به سلوکِ عارفانه نمی کند، پس با نگاهی اجمالی به متنِ غزل و تأملِ بیشتر در خواهیم یافت حکیمی چون حافظ معمایی که پاسخی سهل و آسان داشته باشد را طرح نمی کند. از چگونگیِ رفتارِ آن قرین که موجب شد حافظ صوفی خطابش نموده و چنین معمایی را بیان کند خبر نداریم اما می تواند خودنماییِ او در مواجهه با حافظ یا سالکِ راه رویِ دیگر باشد به اینصورت که در بیانِ دانشِ معنویِ خود خویشتنداری نکرده و چنانچه صوفیان در بیانِ مطالبِ عرفانی اصطلاحاتی را که فهمش برای مردم عادی دشوار است بکار می برند، او نیز چنین کرده باشد. اگر این حدس و گمانی بجا باشد گمان می رود حافظ بصورتِ معما گونه به آن "قرین" تفهیم می کند که صوفیِ حقیقی هرآنچه از شرابِ آگاهی را که در شیشهٔ درون دارد بمنظورِ خودنمایی و یا تخفیفِ دیگران بیرون نمی ریزد و با سعه ی صدر اجازهٔ سخن گفتن به شاگرد و مریدِ خود یا دیگر همراهان را می دهد و بعبارتی این دانشِ معنوی یا کشف و شهودِ خود را برای "اربعینی" یا مدتی در وجودِ خود نگهداری می کند تا شاید با شنیدنِ نظراتِ دیگران دُردِ آن دانش ته نشین و شرابش صافی گردد که در اینصورت نفعِ صوفی در آن خواهد بود و خود نیز با درکشیدنِ جامی از آن شراب تبدیل به صوفیِ صافی می شود.

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

پس حافظ در ادامه اینچنین ابرازِ دانش های معنوی را یکی از صدها بُتی می بیند که صوفی یا شخصِ مدعیِ عرفان در آستینِ گشادِ خود قرار داده است تا در هنگامِ ضروری و مواجهه با سالکِ نوآموز آن واژگانِ ثقیلِ صوفیانه را بکار بندد و به اصطلاحِ امروزی بمنظورِ رو کم کنی خودی نشان دهد، و بیچاره سالکِ تازه‌کار می پندارد که چقدر بی سواد و از قافله جا مانده است، حافظ می فرماید خداوند صدها و هزاران بار از چنین خرقه ای که صوفی یا مدعیِ عرفان بر تن کرده است بیزار است و آنرا نمی پسندد.

مروَّت گرچه نامی بی نشان است

نیازی عرضه کن بر نازنینی

پس‌حافظ ادامه می دهد اگرچه از مروت و جوانمردی نام و نشانی برجای نمانده است تو که از دانشِ معنوی برخورداری در مواجهه با سالک نوآموز که نازنین است و با صدقِ دل پای در این راه گذاشته است خود را کوچکتر از آنچه هستی نشان ده و نیازی بر او عرضه کن، یعنی وانمود کن فلان نکتهٔ معرفتی را درک نمی کنی و نظرش را در آن باره جویا شو تا به این ترتیب به او اعتماد به نفس دهی و علاوه بر آن وادارش کنی بیندیشد و بدونِ هراس از تحقیر نظرِ خود را بیان کند.

ثوابت باشد ای دارایِ خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

حافظ در ادامه مثالِ کشاورزی را می زند که در هنگامِ درویِ محصول جوانمردانه خوشه ها را تُنُک درو می کند تا سهمی هم نصیبِ خوشه چینانِ فقیری گردد که به امیدِ روزی در دنبالهٔ درو حرکت می کنند، پس خطاب به قرین یا صوفی می فرماید به عنوانِ کسی که دستی بر آتش داری و به خرمنِ حکمت یا دانشی معنوی دست یافته ای رحمی بر سالکِ نوآموز کن که به امیدِ بهره و سهمی از این دانشِ تو را همراهی می کند به این ترتیب که در حینِ بحث پیرامونِ یک موضوع، توضیحِ برخی مطالبِ حِکمی و معرفتی را به عمد برجای بگذار تا نصیبِ او گردد و به این ترتیب ثواب یا رضایتِ خداوند نیز شاملِ حالِ تو شود. تعلیمی که امروزه نیز کاربرد دارد و اگر اساتیدِ دانشگاهی هم چنین رویکردی داشته باشند چه کمک ها که می تواند به خلاقیتِ ذهنِ دانشجو بکند.

نمی‌بینم نشاطِ عیش در کس

نه درمانِ دلی نه دردِ دینی

در ادامه حافظ که مروتِ ذکر شده در دو بیتِ فوق را موجبِ نشاطِ عیشِ عرفانی می داند در اینجا زبان به ملامت گشوده و می فرماید چنین نشاطی را در کسی نمی بیند، یعنی این خود نمایی ها و معرفت فروشی ها روالِ معمول شده است که ناشی از بیماریِ دل است، "دردِ دین" در اینجا یعنی دردِ عشق و حافظ می فرماید چنانچه می بیند نه کسی در پیِ درمانِ بیماریِ دلِ خویشتن است و نه در کسی درد و غمِ عشقی دیده می شود وگر نه آنچه تاکنون ذکر شده از اصولِ اولیهٔ دین یا عاشقی ست که باید رعایت شود.

درون ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

حافظ اوضاعِ زمانه ای را که در آن می زیست بنحوی که صوفیانِ ریا کار مظهرِ معرفت شناخته می شدند را بدلیلِ نبودِ پیر و راهنمایی حقیقی می داند که موجبِ تیرگی و سیاهیِ درونِ تمامیِ جامعه و مدعیان شده است، پس‌آرزو می کند تا دستِ پیرِ خلوت نشینی حقیقی( همانندِ مولانا) که دلش به نورِ عشق روشن شده چراغِ هدایتی را از عالمِ غیب بر کند و با برافروختنش دلِ انسان‌ها را به نورِ آگاهی و عشق روشن کند تا جهان را از این تیرگی جهالت رهایی بخشد و البته که حافظِ خلوت نشین خود چنین چراغی را از غیب برکنده و به همین کار پرداخته است.

گر انگشتِ سلیمانی نباشد

چه خاصیت دهد نقشِ نگینی

مدعی و صوفیانی که صدها بُت در آستین دارند حتی اگر انگشتریِ سلیمان را در اختیار داشته باشند که بر نگینِ آن اسمِ اعظم نقش بسته باشد اهریمنانی بیش نیستند که آن را ابزاری برای فریبِ خلق کرده اند که نه تنها هیچ خاصیتی نمی دهد بلکه موجبِ تیرگیِ درون شده است، پس‌ خلوت نشینی حقیقی باید که باشد و انگشتری یا نگینی که اسمِ اعظم بر آن حک شده را بر انگشت کند تا با چراغی که از عالمِ غیب بر می کند نور و آگاهی را در جهان بیفشاند. یعنی ابزارها اهمیتی ندارند بلکه خلوت نشینِ حقیقی یا سلیمان مهم است و باید که سخنِ راست را از راستان شنید، چنانچه حافظ در جایی دیگر می فرماید این قوم قرآن را نیز دامِ تزویر می کنند.

اگرچه رسمِ خوبان تند خویی ست

چه باشد گر بسازد با غمینی؟

سلیمان یا خلوت نشینی که خوب و زیبا شده است وقتی چراغی از غیب بر کند ممکن است به رسمِ خوب رویان با دیدنِ چنین تیرگی های درونی تند خویی کند اما حافظ می فرماید چه می شود اگر او با غمینی چون حافظ بسازد و راهِ میخانهٔ عشق را بنماید که تنها راهِ نشاطِ عیش را در آنجا می توان جستجو کرد.

رَهِ میخانه بنما تا بپرسم

مَآل خویش را از پیش بینی

 راهِ میخانهٔ عشق را خلوت نشینانِ حقیقی و حکیمانی چون حافظ می دانند و نه مدعیانی که نقشی از نگین بر انگشت کرده اند، پس حافظ می فرماید سالکانِ طریقت باید که تند خوییِ خوبان را به جان خریده و به هر طریقِ ممکن آدرس و راهِ میخانه را از او بپرسند تا مَآل یا سرانجامِ کارِ خویش را پیشاپیش ببینند. دیدنِ مَآل و سرانجامِ کار که زیبا و خوب روی شدن است سالکِ طریقت را مقیمِ چنین میخانه ای می کند بنحوی که از فریبِ نقش و نگین های جعلی در امان می ماند.

نه حافظ را حضورِ درسِ خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی

اما صِرفِ اینکه خوبانِ خلوت نشین راهِ میخانه را نشان دهند کفایت نمی کند و باید که پویندهٔ طریقتِ عاشقی با ثبات و پیوستگی در درسِ خلوت یا همان میخانهٔ عشق حضور یابد تا به علم و دانشِ معنوی دست یابد البته که رسیدن به علم و دانشمند شدن و آگاهی به رموزِ عرفانی نیز کافی نیست، پس از نگاهِ حافظ بکار بستنِ این علم و دانش است که موجبِ علم الیقین شده و مَآلاََ سالک را به حق الیقین یا خوب رویی و زیبایی می رساند.(حافظ با شکسته نفسی خویش را از غایبِانِ درسِ خلوت معرفی می کند).

 

 

 

 

جعفر عسکری در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۰:

سلام. با ارجاع به متن کامل پیشنهادات جناب میرافضلی که دوست گرامی آقا مهدی در کامنت بالا اشاره کردن، صورت پیشنهادی و احتمالا صحیح رباعی رو می نویسم:

خاقانی! اگر با زر و می داری رای

نه دین به نوا داری و نه عقل به جای

عقل از می لعل رنگ، سنگ اندر بر

دین از زر گل به دست، خار اندر پای

حافظ قائمی در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

ز نام و نشان و گمان برتر است ...

برشده: بالارفته؛ بلندشده؛ مرتفع.

به در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۱ در پاسخ به به دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

لغتنامه دهخدا

لولی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث ). لوری . فیج . غره چی . زط. چیگانه .زنگاری . کولی . غربالبند. غرچه . قرشمال . سوزمانی . توشمال . زنگانه . کاولی . کابلی . کاول . کاوول . بکاوول . بکاول . زرگر کرمانی . حرامی . لوند. غربتی . یوت .الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان )

به در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۶ در پاسخ به لیدا طلایی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

خیر دیدگاه بنده اینست که لوریان همان لولی ،کولی ها،غربتی ها هستند. اگر درباره لولی بپژوهید خواهید دانست که آنها همان لوریان هستند و با آنها همخوانی دارند.چه از نظر نام و چه از نظر پیشه‌شان.

سیدحمیدرضا عقدایی در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۲ - گفتار اندر گردش روزگار:

این شعر را بارها خوانده بودم و با خوانش زیبای استاد محمد نوری بارها شنیده، تااینکه امشب با دختر عزیزتر از جان، شطرنج بازی میکردم، که یکباره منظور اصلی سعدی را فهمیدم. که مهره سرباز وقتی به انتهای صفحه می رسد می تواند بجای خود وزیر بیرون رانده شده را باز گرداند. اینجاست که سعدی میگوید مهره سرباز (بیدق) را دستکم نگیرید شاید روزی به وزیر (فرزین) بدل شود. احسنت بر تو ای استاد سخن.

که افتد که با جاه و تمکین شود

چو بیدق که ناگاه فرزین شود

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

هرگز نبود چو شعر سعدی 

هرگز نبود چو فکر سعدی

هر جا سخن از لطافت آمد

اندیشه بود به ذکر سعدی

آراسته جان زگفت نیکش

پیراسته دل زمهر سعدی

این مادر گیتی کهن سال

شد تازه زگفت بکر سعدی

باید به خدا پس از خداوند

عالم بکنند    ذکر سعدی

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

چو گفت کلام سعدی  شکر شکن گفتند

به تخت ملک سخن صاحبش ببین بنشت

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

سعدی از این  شیوه که گویی سخن

جان ودل جمله جهان گشت مست

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

اگر هر شن شود شکر به دنیای سخن سعدی

کجا باشد به شیرینی گفتار شکر ریزت

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

شده سعدی شه گفتار وباید

دگر کسها به دنبال وزارت

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

سعدی از جادوی گفتار شدی شاه ونگار

طوطیان از همه جا سیر شده از شکرت

 

 

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

به خدا که نام سعدی دو جهان گرفت دردا

توخبر چرا نداری زاسیر درد مندت

 

جلال ارغوانی در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

برفت به اوج فلک سعدی شکر سخن در عشق

بماند زاهد خودبین زکم خردی به کنج عبادت

محمد نبی‌زاده در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۵ در پاسخ به امیرحسین صباغی دربارهٔ کمال‌الدین اسماعیل » مثنویات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضاً فی هجو شهاب الدّین عمر اللنبانی (مثنوی):

حقیقتا که بسیااااار زیبا بود

وحید شعری در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸:

سوی آوه و سمکنان کرد روی که بودند شیران پرخاشجوی

آوه ٔ سمکنان . نام یکی از سران سپاه کیخسرو 

وحید شعری در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸:

ز گردان شمشیرزن سی هزار بیاورد جهن از در کارزار

جَهن، نام یکی از پسران افراسیاب

۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۵۲۶۰