گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۶ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲:

موسیی نیست که دعویِّ انا الحق شنوَد،

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۶ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲:

مست آن شد ، که لب از باده ی مستانه ببست،

 

 

جهن یزداد در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۳:

 

هشیار باش و راست رو و هر سوی متاز

در جوی و جر جهل چو این ماهیان هیون

ناصرخسرو بسیار خوب واژگان پارسی را میدانسته از این سروده نیز پیداست معنی واژه هیون را میدانسته - ما میدانیم که  به چه چیزی هیون  میگویند معنی ان نمیدانیم

 

دنی داریس در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

تا تو باشی با من ای دوست هم نظر

با تو هستم تا ابد ای عزیزم هم سفر 

 

جهن یزداد در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷:

 

روز رخشان سپس تیره شبان آید

آفرین است روان بر  سپس نفرین

خاک را شوی همین دوست که می‌زاید

شور و تلخ و خوش و زشت و ترش و شیرین

نه چو کافور شود کوه به بهمن ماه

نه شود دشت چو زنگار به فروردین

ای پسر، جان و تنت هر دو زناشوی‌اند

شوی جان است و زنش تنت و خرد کابین

زین زن و شوی بدین کابین، فرزندی

چه همی باید، دانی، که بزاید؟ دین

جانت خاک است و خرد تخم گل و لاله

خاک را تخم گل و لاله کند رنگین

 

برگ بی برگی در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸:

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

واندر این کار دلِ خویش به دریا فکنم

دیده دریا کردن را می توان تعبیر به دریای اشکِ چشم نمود اما بنظر نمی رسد در اینجا چنین معنایی موردِ نظرِ حافظ باشد، بلکه چنین می نماید که مراد از دیده یا چشم همان دیدن، و همچنین پهناوریِ دریا موردِ نظرِ حافظ بوده است و این گستردگیِ دید که وسعتِ اندیشه را بدنبال دارد اساسِ جهان بینیِ اوست که بارها و به اشکال‌ِ مختلف بر آن تأکید می کند، در ادامهٔ مصراعِ نخست این ظن قوی تر می گردد وفتی که حافظ قصدِ آن دارد که صبرِ خود را نیز به صحرا فکند، پس راهی طولانی و بس دشوار پیشِ روی دارد که جز راهِ عاشقی راهِ دیگری نیست و همان صبری را می طلبد که انسان باید در سفر داشته باشد تا بتواند از این صحرا بسلامت عبور کرده و منزل ها را یکی پس از دیگری پشتِ سر بگذارد، در مصراع دوم دلِ خویش همان دلِ دلبستگی هایِ انسان است، پس‌حافظ ادامه می دهد در این کارِ عاشقی کارِ دیگری بجز دیدنِ جهان از دریچه‌ی چشمِ بینهایتِ خداوندی و پیشه کردنِ صبری که لازمه‌ی راهِ عاشقی ست رهایی از دلبستگی ها نیز اصل و شرطِ دیگری برای قرار گرفتن در این راه است که عاشق ناگزیر است دلِ خویش و خواستن هایِ بی حد و مرزِ خود را به دریا افکند تا از یافتن و بازگشتش دل کنده شود.

از دلِ تنگِ گنهکار برآرم آهی

کآتش اندر گنهِ آدم و حوا فکنم

برآوردنِ آه و افسوس از دل یعنی پشیمانی و میل به بازگشت، پس حافظ در ادامه به چراییِ الزامِ انسان برای کارِ عاشقی پرداخته و می فرماید دیده‌ی محدودِ انسان موجبِ تنگی و محدودیتِ دل یا درونِ او می شود و این قبض و تنگیِ دل که موجبِ دلتنگی و غم انسان می شود همان گناهکاریِ انسان است که او با قرار گرفتن در راهِ عاشقی و آهی که از این دلِ گنهکار بر می آورد آتشی بر گناهِ آدم و حوا افکنده و آنرا خاکستر می کند، داستانِ نمادینِ آدم و حوا را که در ادیان آمده است همگان می دانیم و حافظ با ربط دادنِ گناهِ انقباضِ درونیِ انسان به آن داستان قصدِ آن دارد تا بگوید این داستانِ هر انسانی ست، یعنی آدم و حوا هر یک از ما انسان‌ها  هستیم اعم از مرد و زن، که در ابتدایِ پای گذاشتن در این جهان در بهشتِ امنیت و آرامش و با بهرمندی از حمایتِ کاملِ پدر و مادر و طبیعت از مواهبِ این جهان برخوردار می گردیم اما میوهٔ ممنوعه برای ما قرار ندادنِ مواهب و جذابیت هایِ این جهان در دل و مرکز است که اگر با دیده‌ی محدودیت بینِ خود با این کار مبادرت کنیم و دلبسته ی چیزها و اشخاص شویم  گنهکار و دل تنگ خواهیم شد و بناچار حکمِ اهبطو بر ما جاری و به زمینِ ذهن فرود می آییم، پس حافظ و عاشقانی که در اسرعِ وقت به این گناهِ خود واقف شده و آه و افسوس از دلِ تنگِ گنهکارشان بر آید و به اصطلاح از کرده‌ی خود پشیمان و درصددِ جبران و بازگشت به آن بهشتِ امنیتِ اولیه باشند، این آه و افسوسشان بر گناهِ آدم و حوا که درواقع گناهِ خودشان است آتش زده و از آن گناه پاک می گردند.

مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست

می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

حافظ در ادامه می فرماید از اینکه آدم و حوا یا درواقع هر مرد و زنی مرتکبِ گناهِ دیدنِ بوسیلهٔ ذهنِ محدودِ خود گردد که سرانجامش قبضِ درونی، دل تنگی و غم است نباید سرافکنده و نا امید شود، زیرا این نویدِ خوشدلی به انسان داده شده است که علیرغمِ گناهِ تنگ کردنِ دل، دلدار کماکان آنجا حضور دارد و او می تواند با جهد و کوشش بار دیگر خود را آنجا بیفکَنَد و به وصالش نائل شود، و حافظ این جهد را در ابتدایِ غزل توضیح داده است که لازمه اش دریایی کردنِ دیده است و صبری که در صحرای راهِ عاشقی پیشه می کند و دلِ هم هویت شده با جذابیت هایِ این جهان را که به دریا می افکند، پس با این کار و کوشش است که امکانِ وصلِ دوبارهٔ انسان به دلدار میسر می گردد، و این امکانِ بازگشت به بهشت مایه ی دلخوشیِ انسان است.

بِگُشا بندِ قبا ای مَهِ خورشید کلاه

تا چو زلفت سَرِ سودا زده در پا فکنم

ماهِ تمامی که کلاه و تاجِ سلطنتی از جنسِ خورشید و نور بر سر دارد استعاره از اصلِ خداییِ انسان یا همان دلدارِ بیتِ قبل است که نورِ خود را از آن یگانه خورشیِ هستی می‌گیرد، تعابیرِ مختلفی برای روحِ خداوند که در آدم دمیده شد آمده است از جمله نور و سایه، دریا و قطره، جانان و جان اما در اینجا حافظ جانِ خداییِ انسان را ماه توصیف می کند که نورِ خود را از خورشیدی می‌گیرد که همچون تاج بر سرش می درخشد و توصیفی منحصر بفرد است، بندِ قبا را گشودن کنایه از رویِ خوش نشان دادنِ آن ماه روست به عاشقِ حقیقی، در مصراع دوم سرِ سودا زده یعنی سرِ ذهنی که آشفته است و هنوز احساسِ گناه می کند، پس حافظ خطاب به آن ماهِ خورشید کلاه از او می خواهد تا بندِ قبا را بگشاید که در اینصورت چنین سرِ سودا زده ای را که روزگارش همچون زلفِ سیاهِ یار تیره و تار است در پایِ او می افکنَد و این مانعِ اساسیِ وصل را نیز از میان بر می دارد. بنظر می رسد سرِ سودا زده که به سیاهیِ زلف می ماند اضافه تشبیهی باشد و نه اینکه زلفِ بلند در پایِ معشوق افتاده باشد و سرِ سودا زده نیز چنین شود.

خورده ام تیرِ فلک باده بده تا سرمست

عُقده در بندِ کمر ترکشِ جوزا فکنم

در این بیت حافظ به چگونگیِ آگاه شدنِ خود به لزومِ کارهایِ ذکر شده در بیتِ نخست پرداخته و می فرماید فَلَک یا روزگار بر‌نمی‌تابد که انسان (یا آدم و حوا) که از مواهب و نعمت های این جهان برخوردار می گردند به آن میوهٔ ممنوعه دست یازی کنند و آن را در دلِ خود قرار داده و اصطلاحن دلبسته ی آن شوند، پس بوسیلهٔ تیرهایِ قضا و اتفاقات به دلِ انسان و آن چیزِ بیرونی حمله ور و به آن آسیب زده و یا آن را از میان بر می دارد چرا که دل و مرکزِ انسان را جایگاه و مأوای دلدار می داند، و حافظ که تیرِ فلک و روزگار را خورده و از این طریق به گناهِ خود واقف شده است راهکارِ علاجِ مُدام را طلبِ باده و شرابِ خردِ ایزدی می داند تا از آن سرمست شده و به این ترتیب کارِ فلک را متوقف کند تا از دردهایِ ناشی از پرتابِ تیرها در امان بماند، دردهایی نظیرِ از دست دادنِ اموال و یا خراب شدنِ روابطِ عاشق و معشوقی که روزگاری یکدیگر را در حدِ پرستش دوست می داشتند و اکنون کارشان به جدایی کشیده است، عُقده در اینجا یعنی گره انداختن در بندِ تیردانِ ستاره ی جوزا بمنظورِ اخلال در کارِ پرتابِ تیر هایِ قضا، درواقع چنین باوری از روزگارانِ دور وجود داشته و دارد که ستارگان در طالع و سرنوشتِ انسان‌ها دخیل هستند و بخشی از علومِ اخترشناسی نیز مربوط به طالع بینی بوده است، البته که حافظ به چنین اموری معتقد نیست و تنها بمنظورِ بیانِ شاعرانه‌ی منظورِ خود آنرا بکار می بندد، چنانچه در اینجا نیز جلوگیری از پرتابِ تیرِ فلک را در حیطه‌ی اختیارِ انسان می داند و باده ای که باید طلب کند.

جرعه‌ی جام بر این تختِ روان افشانم

غُلغُلِ چنگ در این گنبدِ مینا فکنم

تختِ روان در اینجا کنایه از کاروانِ بشریت است که همواره روان است بسویِ کمال و با سخت ترین اتفاقاتِ تاریخی نیز توقفی در آن مشاهده نمی شود، حافظ ادامه می دهد پس از آنکه تیرهای فلک متوقف شوند و آن ماه رویی که تاجی از خورشید بر سر دارد بندِ قبا و برقع بگشاید، و سرِ سودا زده قربانی شود و عاشق به وصالِ معشوق برسد آنگاه آدمِ زنده به عشقی چون حافظ می تواند از جرعه هایِ جامِ عشق و معرفتی که خود برخوردار شده است بر این کاروانِ انسانی بیفشانَد و دیگران را نیز از این شراب بهرمند کند، در مصراع دوم می فرماید و با افشاندنِ شرابِ عشق در قالبِ غزل و ابیاتی اینچنین است که او غُلغُلِ چنگ و طرب و طنینِ شادی را در این گنبدِ مینایی می افکَنَد تا بازتابِ آن همگان را از خوابِ ذهن بیدار کرده و جهان پُر از شادمانی و عشق به یکدیگر شود.

حافظا تکیه بر ایّام چو سهو است و خطا

من چرا عشرتِ امروز به فردا فکنم

حافظ پس از ترسیمِ جهانِ ایده‌آلِ خود در بیتِ پیشین مانعِ اصلی بمنظورِ تحققِ آن را تکیه بر ایّام می بیند درحالیکه چنین جامعه ای خواستِ هر انسانی ست اما آنچه مانعِ هر آدم و حوایی می گردد تا از خوردنِ میوهٔ ممنوعهٔ همانیدگی ها اظهارِ پشیمانی نموده و از دلِ تنگ و بستهٔ خود آهی بر آوَرَد، تکیه بر ایّام است و کارِ امروز را به فردا فکندن، پس حافظ می فرماید چنین اهمال کاری و امروز و فردا کردن امری سهوی و غیرِ عمد است و در عینِ حال خطا و اشتباهی بزرگ، و دلیلی ندارد کسی آن عشرتِ حقیقیِ ذکر شده را که هم اکنون و امروز قابلِ دسترس است به فردا حواله دهد.( همانیدگی از واژگانِ ابداعیِ استاد شهبازی ست و معنایی معادلِ دلبستگی را می رساند.)

ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکن

یا ز دیوانِ قضا خطِ امانی به من آر

 

 

نون الف در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۲:

قضیه‌ی دست جستن عیسی از خر چیست؟

 

ف‌م‌ن در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳:

ز کرم مشکوک میزنه 

 

یوسف شیردلپور در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۲ در پاسخ به نادر.. دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:

درود آقای نادر عزیز واقعا هم دلنشین و قوی اجراشده است بارهای بار گوش کردم هربار لذت وصف ناپذیر خوشا به حال ماکه همچو حفظ وسعدی ها واستاد شجریان ها داریم 💛💛👌👌👍👍💐💐

 

مبین نوری در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۸ در پاسخ به ایمان پارسا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴:

به معنای واقعی شعر گفتی

 

فرهود در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۸ - مقالت پنجم در وصف پیری:

شیفته شد عقل و تبه گشت رای ...

زمن یعنی زخمی.  در کردی و بلوچی زام یعنی زخم.

 

 

عبدالرضا فارسی در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۳ - سخن دقیقی:

گرفت از گرامی نبرده گریغ گرامی کفش بود برنده تیغ

گریغ به معنی گریز

 

محمدرضا زارعیان در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵:

 این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو...

 

آصف در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۴ در پاسخ به بزرگمهر وزیری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

داو معانی مختلفی دارد و بسته به بافت جمله باید تشخیص داد که کدام معنی مراد است، در اصطلاح نرد و شطرنج به معنی نوبت بازی و در قمار هم. و نیز  داو اول مجم‌عا اصطلاحی در قمار به معنی نوبت اول ، داو طلب که فرمودید صحیح است و از همین خانوادخ‌است و این کلمه در تداول عامه به «دو» تبدیل شده که دو به شک همان داو به شک اینکه شک دارد که نوبت اوست یا دیگری و دو به هم زدن یعنی بر هم زدن نوبت در بازی

اما کلمه داور که فرمودید ، آن در اصل دادور بود که به نظر نمی‌آید با این کلمه ارتباطی داشته باشد. 

 

حمیدرضا در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۱ در پاسخ به بهمن کلانتری دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵ - ای شیراز:

با درود، بیت مزبور در صفحه ۱۳۹ از کتاب «شهر یار جلد چهارم» قابل مشاهده است:

پیوند به وبگاه بیرونی

 

 

رضا از کرمان در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۸ در پاسخ به مهدی دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴:

آقا مهدی سلام 

 

شعرهای ایرج میرزا انتقادی است نه مستهجن  نقد مسایل اجتماعی بوده که هنوز پس از گذشت مدت مدید از زمان سرایش باز هم جزمشکلات لا ینحل جامعه  امروزاست که خود نشان از وسعت دید  وآینده نگری ایشان داشته و حال هرکس ازمنظر خود به قضیه نگاه میکند وهیچ عیبی هم نداره  جناب سعمن هم از این قاعده مستثنی نیست ولیکن نکته حایز اهمیت اینه که هنر باید مردمی وجامعه پسند و راوی مشکلات مردمی باشه و در خصوص شعر شنونده از اون به نوعی منتفع بشه وبقول حافظ :

  نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند// نه هر که آیینه سازد سکندری داند 

هزار نکته باریکتر زمو اینجاست // نه هرکه سر بتراشد قلندری داند 

   شاد باشی عزیز

 

پرویز شیخی در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۴ در پاسخ به مهدی رفیعی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱:

دوست محترم

موسی برگزیده و خلیفه خداوند در زمین است که او را با نام «روح القدس» می شناسیم، کورش پاسارگاد را ساخت و موسی ، شبهای یلدا در آنجا فرود می آمد و به کسانی که با او صلح می کردند ، نور عطا میکرد تا به حیات جاودانه برسند.... پاسارگاد توسط زرتشت زمانیکه خود را بدروغ بردیا پسر کورش جا زده بود تخریب و با خاک یکسان شد .... داریوش ، متوجه دروغ زرتشت میشه و اونو میکشه ، سپس معبد مقدس که خانه خدا در آن بود رو بازسازی میکنه.... تا اینکه محمدرضاپهلوی ، بخاطر اینکه خودش رو به کورش بچسبونه ،در جشنهای 2500 ساله ، معبد مقدس رو تخریب میکنه و خانه خدا رو بعنوان مقبره کورش جعل میکنه و میگه کورش آسوده بخواب که ما فرزندانت بیداریم!...درحالیکه کورش هرگز ایرانی و آریایی و زرتشتی نبود و از همه مهمتر او زنده ای جاودانه است...

منابع:

سنگ نوشته های بیستون

سنگ نوشته های پارسه

کتاب مقدس

قرآن

شاهنامه

اشعار مولوی ، سعدی و حافظ و افسرالملوک عاملی

 

پرویز شیخی در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸:

 

کنون نو شود در جهان داوری

چو موسی بیاید به پیغمبری

پدید آید آنگه به خاور زمین

نگر تا نتابی بر او بر به کین

بدو بگرو آن دین یزدان بود

نگه کن ز سر تا چه پیمان بود

تو مگذار هرگز ره ایزدی

که نیکی ازویست و هم زو بدی

.

دوستان محترم

موسی برگزیده و خلیفه خداوند در زمین است که او را با نام «روح القدس» می شناسیم، کورش پاسارگاد را ساخت و موسی ، شبهای یلدا در آنجا فرود می آمد و به کسانی که با او صلح می کردند ، نور عطا میکرد تا به حیات جاودانه برسند.... پاسارگاد توسط زرتشت زمانیکه خود را بدروغ بردیا پسر کورش جا زده بود تخریب و با خاک یکسان شد .... داریوش ، متوجه دروغ زرتشت میشه و اونو میکشه ، سپس معبد مقدس که خانه خدا در آن بود رو بازسازی میکنه.... تا اینکه محمدرضاپهلوی ، بخاطر اینکه خودش رو به کورش بچسبونه ،در جشنهای 2500 ساله ، معبد مقدس رو تخریب میکنه و خانه خدا رو بعنوان مقبره کورش جعل میکنه و میگه کورش آسوده بخواب که ما فرزندانت بیداریم!...درحالیکه کورش هرگز ایرانی و آریایی و زرتشتی نبود و از همه مهمتر او زنده ای جاودانه است...

منابع:

سنگ نوشته های بیستون

سنگ نوشته های پارسه

کتاب مقدس

قرآن

شاهنامه

اشعار مولوی ، سعدی و حافظ و افسرالملوک عاملی

 

سُلگی قاسم . در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

در خصوص  بیتی که بیشترین  اختلاف بر سر آن است / شاخ نبات....

با توجه اینکه نبات‌ از نیشکر درست می‌شود یکی از  خصوصیت شعر حافظ هم ، همچنان که برای زمان ما شیرین و قابل توجه و پر از معانی متفاوت است و در زمان خود حافظ همین  خصوصیت ابهام وعلی الخصوص مطرح بودن  شعر حافظ  در زمانه خود نیز و بیشتر به سبب ایهام  و ابهاماتی در شعر  حافظ وجود  دارد  از این رو   توجه به شعر حافظ  چه در گذشته چه الان . خود حافظ هم به  نوعی از این توجه  دیگران بهره جسته و بیتی از شر غرور  گفته و حال خود شیرینی سخن   و حال خوش خود را اینگونه بازگو کرده در واقع میخواد بگه من حافظ  که از  نی و  زبان قلم که از جنس نی بود و نی هم منشاء نیشکر و شیرینی است  بهره ادبی نموده می‌فرماید من حافظ  که  شهد و شکر  از زبانم و قلم  می‌چکد  به خاطر سختی بوده که از گذشته‌  در راه  این هنر کشیده ام 

وگرنه نه  اسم همسر  یا  معشوقه اش بوده  

شهد  از نی شکر می‌چکد  

از نوک قلم  حافظ  هم کلمات  شیرین  و دل نشین می‌چکد.  با تشکر  قاسم سُلگی

 

پرویز شیخی در ‫۷ روز قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۹ در پاسخ به دوست دار شاهنامه دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸:

دوست محترم

موسی برگزیده و خلیفه خداوند در زمین است ، کورش پاسارگاد را ساخت و موسی در شبهای یلدادر آنجا فرود می آمد و به کسانی که با او صلح می کردند ، نور عطا میکرد تا به حیات جاودانه برسند.... پاسارگاد توسط زرتشت زمانیکه خود را بدروغ بردیا پسر کورش جا زده بود تخریب و با خاک یکسان شد .... داریوش ، متوجه دروغ زرتشت میشه و اونو میکشه ، سپس معبد مقدس که خانه خدا در آن بود رو بازسازی میکنه.... تا اینکه محمدرضاپهلوی ، بخاطر اینکه خودش رو به کورش بچسبونه ،در جشنهای 2500 ساله ، معبد مقدس رو تخریب میکنه و خانه خدا رو بعنوان مقبره کورش جعل میکنه و میگه کورش آسوده بخواب که ما فرزندانت بیداریم!...درحالیکه کورش هرگز ایرانی و آریایی و زرتشتی نبود و از همه مهمتر او زنده ای جاودانه است...

منابع

سنگ نوشته های بیستون

سنگ نوشته های پارسه

کتاب مقدس

قرآن

شاهنامه

اشعار مولوی ، سعدی و حافظ و افسرالملوک عاملی

 

۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۰۷۷
sunny dark_mode