گنجور

حاشیه‌ها

فریستا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۵:

چنین گفت گویندهٔ پهلوی شگفت آیدت کاین سخن بشنوی

این سروده برای گاهی است که اسکندر، با سپاهِ روم، دروازه های ایرانشهر را گشود. نقل از کانالِ تلگرامیِ dsdodehesh

محسن جهان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶:

تفسیر ابیات ۵۸ و ۵۹ فوق؛

حکیم طوس از بی ارزشی دنیای خاکی می‌گوید.

می‌فرماید: این جهان و تمام محتویات آن یادبودی است از سلف و گذشتگان، و ما برای مدتی محدود در این سرای فانی عمر را سپری کرده و بجز اقوال و گفته‌های سودمند خود چیزی باقی نخواهیم گذاشت. 

پس ادامه می‌دهد که، اگر نام و اثر نیکویی از من باقی بماند سزاوار و روا باشد. و این جسم من در نهایت دچار مرگ و نیستی خواهد شد. 

زاد روز بزرگ شاعر و حکیم ایران، ابوالقاسم فردوسی گرامی باد.

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

در زیبایی، خوش خلقی و وفاداری کسی هم‌پای معشوق ما نیست و تو در جایگاهی نیستی که در این خصوص عظمت ما را انکار کنی!
۲- گرچه زیبایی‌ها را به نمایش گذاشته‌اند(ازین جهت به انکار ما اندیشیدی) ولی به زیبایی و دلنشینی معشوق ما نمی‌رسند.
۳- سوگند به هم‌نشینی دیرینه که هیچ رازداری به معشوق یک‌دل استوار در عشق ما نمی‌رسد.
۴-خامه آفرینش هزار نقش زیبا می‌نگارد، ولی یکی به دلریایی معشوق ما نمی‌رسد.
۵- هزار سکه خالص زر در بازار جهان می‌آورند، ولی یکی به سکه حقیقی معشوق ما نمی‌رسد(ایهام: قوام الدین صاحب عیار وزیر شاه شجاع که ممدوح حافظ بوده‌اند)
نکته: با ۵ بار تکرار یکتایی معشوق نسبت به دیگر زیبارویان و ... لسان‌الغیب جوهره عشق را به تصویر می‌کشد و این جوهره اساس توحید نیز هست(هیچ پرستش شونده‌ای چون خداوند نیست- شعار توحید-)
۶- افسوس قافله زندگانی چنان رفت که گرد آن هم به شهر ما نمی‌رسد( ایهام: تاسف از رفتن صاحب عیار و از بین رفتن خوشی)
۷- ای دل از سرزنش( خانلری: طعن حسودان)حسود رنجه نشو! استواردل باش که به درون امیدوار مشتاقمان گزندی نمی‌رسد.
۸- آنچنان زندگی کن که پس از مرگ، غبار تنت هم خاطر کسی را نیازارد.
۹- سوخت حافظ در عشق تو یگانه!می‌ترسم که شرح مثنوی عشقم به گوش پادشاه کامروایم(ایهام: معشوق یا ممدوح) نرسد.
دکتر مهدی صحافیان

 پیوند به وبگاه بیرونی

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

اگر در پی معشوق شیرین بروم، غوغا به‌پا می‌شود(یا معشوق غوغا می‌کند) و اگر دست از شوق شیرینش بردارم به دشمنی برخیزد( کینه از حالات قهر معشوق، قهر و لطف ممزوج هستند)
۲-حال که سودای وفاداری(خانلری: هواداری)، مرا چون گرد به دنبالش روان کرده است، او چون باد دور می‌شود.(تشنه‌تر شدم و تو دورتر می‌شدی)
۳- اگر از آن نازنین بوسه کوتاهی هم بخواهم، از ظرف شیرین دهانش صد فسوس و ریشخند می‌ریزد.
۴- آری! آن جادویی که در چشمان تو میبینم، آبروهای(ایهام:اشک) بسیاری برده است( رسوایی و عشق)
۵- آری! پستی و بلندی بیابان عشق دامی پر بلاست، کجاست شیردلی که از آن نهراسد؟!
۶-از خداوند عمر همراه با شکیبایی بخواه تا هزاران جادوی طرفه‌تر، از سرنوشت ببینی!(مقایسه جادوی معشوق با سرنوشت)
۷- ای حافظ عاشق!در برابر معشوق سر تسلیم بسپار، اگر بستیزی، سرنوشت با تو به دشمنی برمی‌خیزد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

ایلیا گرم آبی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۸۹:

این شعر یکی از اشعار خواجه نصیرالدین توسی است، که به گزارش مورخین این شعر را برای عطار نیشابوری سرود.

 

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۵۹ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

گر بی وفایی کردمی ، یَرغو به قاآن بردمی 

کآن کافر اعدا می کُشد ، وِاین سنگ دلِ احباب را

هم پیمان شکن است و هم بی وفایی می کند  و هم شکایت ؟

جالب نیست؟

شکایت چیست؟ کافر دشمن می کشد و این سنگ دل ، دوستان را می کشد؟

یعنی علیرغم بی وفایی ، هنوز خود را دوست آن سنگ دل می شمارد ، هرچند خطایی دارد اما این جزا را مستحق آن جرم نمی داند
لاکن به گمان من ، سعدی خطایی ندارد و این بیت ، شرطی شروع شده است "گر"
یعنی اگر بی وفایی هم می کردم که نکردم باز شکایت به قاآن می بردم که .... کافر ، دشمن می کشد و این سنگ دل ، دوستان را می کشد یعنی از کافر هم بدتر می بود اما .... بیت بعدی معنا را می سازد .. فریاد می دارد رقیب

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲:


جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید      وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید

صدقة. [ص َ دَ ق َ ] ( ع اِ ) آنچه بدرویش دهی در راه خدای تعالی. ( منتهی الارب ).آنچه در راه خدا به فقرا دهند و بسکون دال خطاست ( غیاث اللغات ). 

اما آنچه به اقرار غیاث اللغات خطاست در این غزل مولوی بدان شکل خوانده می شود و نباید خطایی چنین بزرگ از شاعری چنان بزرگ روی دهد مگر اینکه .... 


... 
در کتابت و کتاب لغتنامه دهخدا ، ص َ دْ ق ه    با سکون دال تانیث صدق [ص َ دْ ق ]  است و صدق در دهخدا چنین آمده است:
صدق  [ص َ ] (ع ص ) راست . (مهذب الاسماء). راست و سخت و درشت یقال : هذا الرمح الصدق ؛ یعنی نیزه ٔ راست و سخت و درشت و کذا الرجل الصدق بالتوصیف ؛ یعنی مرد درشت و راست و چون بدان اضافت کنی صاد را کسره دهی . (منتهی الارب ). نیزه ٔ راست و سخت . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء).کامل از هر جیز ، رجل صدق اللقاء والنظر؛ مرد سخت ملاقات و سخت نظر،   صادق در ملاقات و صادق در نظر.  (مص ) راست شدن در سخن . راست گفتن . راست شدن . راست کردن حدیث را.  راست کردن جنگ را.  آگاهیدن کسی را بدان چه در دل است . (منتهی الارب ). || راست گردانیدن وعد. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی )

با این اوصاف صدقه به معنی رایج آن یعنی سهمی از مال که به فقرا دهند ، مدنظر مولانا در این بیت نیست ، چرا که نه عشق فقیر است نه گلزار و نه هیچ چیز و کس دیگری که محتاج صدقه باشند (نه یوسف محتاج است و نه غیره ) . پس اگر فارغ از اختیارات شاعر و مفروضات ادبی ، صدقه اگر به درستی ادا شود (با فتح دال و  به معنی بخشش به فقرا ا)، وزن شعر درست نمی شود و میزانش به هم می خورد در حالیکه اگر بصورت تانیث صدْق خوانده شود وزن شعر درست است.

و اگر نه بعد از کلمه صدقه ، بلکه بعد از  " از آن " ویرگول نیز گذاشته شود (یعنی به صورت وز پی صدْقه از آن، خوانده شود، نه اینکه به صورت وز پی صدقه، از آن رنگ ، به گلزار ... ) هم وزن شعر درست می شود و هم آواز و آوای آن و هم معنی شعر ماورائی می گردد. 

پس در خوانش به صورت دوم ، باید از یک جایی رنگ بگیریم تا به جایی دیگر مثلا گلزار یا گلزارها رنگ بدهیم در حالیکه روح شده ایم و روح را واجد رنگ و روئی نمی دانیم پس چگونه می توانیم رنگ بدهیم؟


پیوند به وبگاه بیرونی

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲:

جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید      وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید

معلوم شد که یوسف مصری مولانا با آن همه حشمت و جلال ، همان عشق است که باید جان به او داد و روح شد. 
جان به عشق دادن به معنای فدا کردن جان بابت و برای عشق نیست که در این صورت جانی برای عاشق نخواهد ماند تا دم زند و آتش در این عالم زند ، بلکه جان به عشق دادن ، به معنای زنده نگاه داشتن عشق است، با عشق زندگی کردن است، هر لحظه ، عاشق بودن است و به همه ذرات وجود و با تمام اتم های جان عاشق شدن است تا همه ذرات وجود آدمی ، روح شوند و اثر از جان و جسم نماند  (همه روح شوید) ، چرا ؟ که در این صورت حتی رنگ گلزارها در برابر شما ، رنگ خواهد باخت و شمائید که باید رنگ به گلزارها دهید ، آن هم از پی صدقه.
صدقه !!!!

پیوند به وبگاه بیرونی

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲:

اقرار در لغت عرب به معنی بستن (قرارداد)، منعقد کردنّ، تصویب، پذیرش، تثبیت کردن، تحکیم و تأیید نیز استفاده می شود. آیا نظر به مصری بودن یوسف در این غزل (یعنی سلطانی یوسف و قدرت داشتن آن) می توان از پذیرش یا بیعت در معنی کردن اقرار استفاده کرد.؟ و دستور به بیعت با یوسف مصری را خواهش یا دستور مولوی دانست؟ یا مفهوم و ترتیب دیگری نیز می توان با ترکیب دو مصرع بیت اول دریافت!! یعنی یوسف می آید و همه شما اذعان بکنبد و بپذیرید که شیرین می آید.

می‌خرامد چو دو صد تنگ شکر ، بار دهید
خرامیدن ، راه رفتن به ناز ، تکلف و زیبایی است و اینجا خرامیدن یوسفی زیبا و شاید شاهانه با چنان شیرینی و زیبایی که گوئی یکصد تنگ شکر شیرینی دارد و هر قدمش چون دوصد یا دویست تنگ شکر است که راه می رود و می خرامد. آیا مولانا می گوید همه اقرار و بیعت کنید و بار دهید یعنی اجازه شرفیابی و ورود یا اذن دخول به یوسف مصری بدهید.؟ اما این یوسف مصری با این همه توصیف کیست که باید چنین گرامی داشته شود و اصولاً مگر کسی را جرات و توانی هست که به این تنگ شکر ، نه بگوید و آن را بار ندهد؟

پیوند به وبگاه بیرونی

محمدحسین مسعودی گاوگانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲:

 اما چرا در این غزل مولوی ، از صفت مصری برای یوسف استفاده شده است در حالیکه می شد بدون تغییر وزن از " یوسف کنعان " استفاده کرد. ؟
مولانا از یوسف مصری استفاده کرده است چون به زیبایی توام با قدرت نظر دارد. یوسف کنعان نشان از زیبایی و بلا دارد اما یوسف مصر نشان زیبایی و قدرت است.

حافظ می سراید:
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور 
و در جای دیگر :
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور    پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی

از سوی دیگر، زاهدان اعتقاد داشتند یوسف به دلیل حکومت زمینی (حکومت مصر)، باید پیش از ورود به بهشت ، مدتی منتظر آن بماند. اما مولانا در این غزل ، انتظار را نه برای یوسف که (می رسد) بلکه برای بهشت قایل است و صد البته آن انتظار را برای بهشتی شدن و رویت روی یوسف جایز نمی داند تا اقرار کردن را به بعد از رویت یوسف منوط کند چونکه از فعل شرطی "برسد" استفاده نمی کند بلکه از فعل "می رسد " استفاده کرده است. یعنی رسیدن آن را حتمی و زودهنگام می داند یعنی حرکتی که از یوسف آغاز شده است ، به پایان می رسد و شمائید که بشتابید (اینک توپ در زمین شماست و باید حرکت از طرف شما باشد) و قبل از رسیدن یوسف ، همه اقرار دهید که ...

پیوند به وبگاه بیرونی

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۹ در پاسخ به مهدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

سلام اقا مهدی

  خلد به معنی بهشت وخلد برین به بالاترین مرتبه و جایگاه بهشت اطلاق میگردد.

شاد وسرافراز باشی

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۷ در پاسخ به علی کشازرع دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

علی اقا سلام

    بنظر حقیر معنی قلب در اینجا به معنای تحت اللفظی وعام آن که یکی از اندام بدن است نیست ومنظور تقلبی است یعنی سکه یا اصطلاحا پول‌سیاه  وهمانطور که مستحضرید کیمیا‌گری در قدیم به علمی اطلاق میگردید که با آن میخواستند مس ویا شاید سایر فلزات را به طلا تبدیل کنند (ناگفته نماند که بنده تایید نمیکنم که چنین کاری ممکن بوده وفقط در توضیح کیمیاگری که در بیت بکار رفته  خدمتتان معروض داشتم)حال معنی بیت البته بنظر بنده 

مجالست‌وهمنشینی‌بادرویشان وتاثیرکلام حق ونفس گرم ایشان همچون کیمیایی است که نفاق درونی شما با جریان هستی وزندگی  ویا بهتراست بگوییم خداوند  را به طلای ناب ایمان مبدل میکند 

البته بنده حاشیه‌های سایر دوستان را نخوندم واگر تکرار مکررات بود ببخشید 

شاد باشید در پناه حق

نادر.. در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۰:

تو دو صد یوسف جان را ز دل و عقل بریدی..

نادر.. در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۳:

می شکستم..

علی کشازرع در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

آنچه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه 

کیمیایی ست که در صحبت درویشان است...

در مصرع اول یک ایهام نحوی وجود دارد... آیا زر از پرتو آن(یعنی مصاحبت درویشان) قلب سیاه می شود یا قلبِ سیاه از پرتو آن زر می شود؟! این بیت طنزآمیز به نظر می‌رسد.

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵:

با سلام وادب واحترام ،محضر شما فرهیختگان عزیز و ارجمند،

 

خم ِ ابروی کجت قبله ی محراب ِ سجودم

بی تـوَلّای تو امکان نپذیرد نه قیام و نه قعودم

ذکر نام تو شده بارقه ی ذکر  رکوع ام

به خداوند ، که برهم زده ارکانِ وجودم

تا تو از لطف در آیینه ی دل رخ بنمایی

گـرد ِ زنگار تعلق ز دل ِ خویش زدودم

رخ ِ زیبای تو دیدم،طمع از جان ببُـریدم

چار تکبیر زدم بر همه ی بود و نبودم

نقطه ی خال ِ سیاهت شرر افکنده به جانم

دود ِ آهم به فلک شد ،غمت از دل نزدودم

شهد ِ شیرین لبت ،بـُـرده گرو از رطب ِ بم

به ملاحت نمکین تر ز کلامت نچشودم

لشکر صف شکن ِ حـُسن ِ توکردست شهیدم

صفِ مژگان ِ سیاه تو گواه هست و شهودم

تا تو ایمن شوی از چشم ِ حسودان ِ زمانه

ذکر ِ لا حـــول وَ لا قُــوَّةِ  حـــرزِ تو نمودم

قامتِ سـروِ تـو شد کعبه ی آمال ِ (عبودی)

به طوافِ تو ، چو پروانه پَـر و بال گشودم

 

با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

باسلام وعرض ادب محضر استادان فرهخته و ارجمند.

در دل مُدام دیدن ِ جانانم آرزوست

آن را که دیـده ندید ، آنـم آرزوست

هجران یار بُرده ز من صبر و عقل و هوش

دیـدار ِ آن شهنشه خـوبانم آرزوست

زان خال ِ جانگداز که آتش به جان زند

اسپند به مجمر ِ دل ِ سوزانم آرزوست

وز آن لسان که همچو صدف کانِ گوهراست

در گوش ِ جان ،گوهر ِ غلطانم آرزوست

و اندر زجاج دیده ، به هر صبح و هر مَسیٰ

نقش ِ جمال ِ آن مـَــه تابانم آرزوست

از آن کمان ِ ابـرو و ، وَز نــُوک ِ آن مـژه

تیری به قلب و دیده ی گریانم آرزوست

جانم بـه لب رسید (عبودی) ز هجـر ِ یار

انفاسِ روح بخش ِ عیسی ِ دورانم آرزوست

 

با احترام، چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی

 

 

 

مصطفی علیزاده در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

این دوستانی که نظر میگذارند که: به نظر من بهتر است (یا درست تر است) به‌جای دردِ سخن نمی‌کند، درکِ سخن نمی‌کند بیاید، یا بهتر است فلان کلمه جای بهمان کلمه باشد، به روشنی نشان می‌دهند که کاتبان و نسخه‌برداران دیوان حافظ چه بلایی و چطور بر سر غزلهای حافظ آورده‌اند و سبب شده اند این‌همه نسخه‌های متفاوت حاصل شود.

 

هادی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۱۳ در پاسخ به نازیلا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵۰:

موافقم 

شهناز ولی پور هفشجانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۶ در پاسخ به مینو مختاری دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین:

ز معروفان این دام زبون‌گیر بر ...

آتش دل: سوز جگر و منظور اینجا عشق و فراق است دماغ مغز سر

ز گرمی سوخته همچون چراغش: رقص ضمیر دارد از گرمیش همچون چراغ سوخته بود. معنای بیت: حرارت آتش عشق از دل فرهاد تا مغز سرش رسیده بود و آن را همچون چراغ سوزانده بود.

۱
۷۳۷
۷۳۸
۷۳۹
۷۴۰
۷۴۱
۵۲۷۱