گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:

ای دل آن دم که خراب از مِیِ گُلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمتِ قارون باشی

خراب یعنی مست، و مِیِ گُلگون یعنی شرابی به رنگِ سرخِ گُل، و گُلِ سرخ از دیرباز نمادِ عشق بوده است علاوه بر آن مست شدن به شرابِ انگوری در سرِ انسان ایجاد می شود و مستیِ عشق در دل، پس حافظ می فرماید ای دل آن دَم یا وقتی که از شرابِ گُلگونِ عشق مست باشی بدونِ زر و گنج به مانند صدها حشمت و جاه و بزرگیِ قارون خواهی بود، قارون بواسطۀ زر و گنجش بود که دارای حشمت شد اما مست و خرابِ شرابِ گُلگون بدلیلِ عشقی که در دل و مرکزِ خود دارد دارای حشمت و شکوه می گردد پس بدیهی ست که حشمتِ عاشقِ مست صدها و هزاران بار برتر از حشمت و جاهِ قارون باشد.

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

مقام یا مُقام یعنی مرتبه، و فقر یکی از مقام های عاشقی ست و صدارت در اینجا یعنی صدر و بالانشینی، پس حافظ در ادامه سخنِ بیتِ پیشینِ خود را اصلاح کرده و می فرماید عاشقی که مست و خرابِ شرابِ عشق است به مقامِ فقر می رسد، یعنی خود را نیازمندِ معشوق در می یابد و در چنین مقامِ فقری ست که حتی چشم امید دارم چنین عاشقِ خرابی به جاه و حشمت و بزرگی از همه افزون باشد، یعنی قارون که سهل است، از هر چیزِ گرانبهایی در جهان و حتی در کُلِّ کائنات افزون و بزرگتر باشد.

در رهِ منزلِ لیلی که خطرها ست در آن

شرطِ اول قدم آن است که مجنون باشی

راهِ منزلِ لیلی همان طریقتِ عاشقی ست و مقصد  منزلِ لیلی یا آستانِ حضرتِ معشوق است، حافظ می فرماید در این راه چه بسیار خطرهایی در کمینِ عاشق است که حافظ در ابیاتی چند به آنها پرداخته است، اما شرطِ اولین قدم یا پای گذاشتن در این راهِ پر خطر این است که خرابِ عاشق مجنون باشد، یعنی عاشق از عقلِ جزوی و مصلحت اندیشِ خود رها  شود یا دیوانهٔ لیلی باشد. چه بسیار کسانی که مدعیِ عشقِ لیلی می شوند اما از این میان تنها یکی ست که مجنون است،‌ یعنی لیلی را معشوقِ زیبا می بیند، بفرمودهٔ مولانا در پاسخ به خلیفه؛ 

گفت لیلی را خلیفه، کاین تویی؟ ☆ کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی☆ گفت خاموش، چون تو مجنون نیستی

نقطهٔ عشق نمودم به تو هان سهو مکن

ورنه، چون بنگری از دایره بیرون باشی

حافظ خطاب به همهٔ انسان‌ها می فرماید با سه بیتِ آغازینِ غزل نقطهٔ عشق را به شما نمایاندم پس‌ هان و آگاه باش که سهو و خطا نکنی که اگر چنین کنی تا به خود بیایی و چشمِ جان بینِ تو بخواهد ببیند و یا اصطلاحن بصیرت یابی خواهی دید که از دایرهٔ عشق بیرونی، یعنی که انسان در بدوِ ورود به این جهان در دایرهٔ عشق است و اما بدلیلِ همین سهو است که از دایرهٔ عشق بیرون افتاده و در دایرهٔ ذهن گرفتار می شود. ( خطای غیرِ عمد را سهو نامیده اند). پس از نگاهِ حافظ نقطهٔ آغازینِ عشق اول از همه مست شدن به شرابِ گُلگونِ عشق است، سپس رسیدن به مقامِ فقر، و دیگر اینکه آگاهی به خطرهایی ست که در طریقتِ عاشقی وجود دارند.

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی، رَه ز که پرسی، چه کنی، چون باشی؟

کاروان درواقع کاروانِ هُشیاری ست که از جماد به نبات و سپس به حیوان و در نهایت با تکاملِ بیشتر به انسان رسیده است و بفرمودهٔ مولانا؛

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر          تا برآرم از ملائک بال و پر

وزملَک هم بایدم جَستن ز جو     کُلُ شیءِ هالک الا وجههُ

حافظ همانطور که مصرعِ اول را در غزل ۴۵۵ آورده است در اینجا نیز بدلیلِ اهمیتِ موضوع بار دیگر هُشدار داده و می فرماید کاروان رفت و تو در خوابِ ذهن از آن جامانده ای در حالیکه بیابانی در پیش است و تو نیز به تنهایی قادر به ادامهٔ این راهِ پرخطر نیستی، پس‌ کِی و چه وقت قصدِ رفتن داری، و راه را از کدامین راهنما و راه بلدی می‌پرسی و چگونه به طیِّ طریق می پردازی؟ چگونه و با چه حالی به این کارِ ضروری پی پردازی؟ درواقع نیز کاروانِ هُشیاریِ ایزدی هزاران سال است که به پیش می‌رود و بازرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ در چند سدهٔ پیش از این پیش قراولانِ راه هستند که با بهترین شیوه به راهنماییِ همهٔ انسانها و بویژه فارسی زبانان پرداخته اند، حافظ از این خواب زدگی و بی تفاوتیِ ما در شگفت است.

تاجِ شاهی طلبی؟ گوهرِ ذاتی بنمای

ور خود از تخمهٔ جمشید و فریدون باشی

حافظ ادامه می‌دهد لااقل طلبی داشته باش چرا که همهٔ شماها شاه زاده و از تخمه یا نسلِ جمشید و فریدون هستید، جمشید و فریدون دو پادشاهِ اساطیریِ ایرانیان در اینجا استعاره از خداوند هستند که تاجِ شاهی را بر سرِ انسان گذاشته تا خلیفه و جانشینِ او بر رویِ زمین باشد، پس‌حافظ می‌فرماید تاجِ پادشاهیِ خود را مطالبه کن اگر از نسلِ پادشاهان هستی، یعنی که حتماََ از نسلِ آن یگانه پادشاهِ جهانی و به همین منظور پای در این سرا گذاشته ای، پس‌ با مطالبه‌ی تاجت یک گوهرِ ذاتی را نشان بده، شاهزاده‌ها عموماََ طلب و دعویِ پادشاهی دارند و بی تفاوت نمی‌نشینند. 

ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان

چند و چند از غمِ ایّام جگر خون باشی؟

جرعه بر افلاک افشاندن کنایه از باز نشرِ شرابِ گلگونِ عشق به افلاک یا جهان است، غمِ ایّام همان غم خواریِ روزگار است که انسان را خون جگر می کند، پس‌ افظ که نداشتنِ طلبِ تاجِ پادشاهیِ شاهزادگان را غمِ ایّام می داند، غمهایی مانندِ بدست نیاوردنِ زر و گنج و یا از دست دادنِ مقام و منصبِ این جهانی، یا از دست دادنِ چیزهایی که به آبرو و اعتبارهای ساختگیِ انسان لطمه وارد می کند، حافظ این خونین جگریِ انسان از غمِ ایام را موجبِ خوابِ عمیقِ انسان در ذهن و در نتیجه نشان ندادنِ گوهرِ ذاتی و نداشتنِ طلبِ تاجِ پادشاهیِ خود می داند که راهِ چاره اش نوش کردنِ ساغری از شرابِ گلگونِ عشق است که توسطِ حافظ بر افلاک افشانده می شود.

حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است

هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

خوش دل عاشقان و کسانی هستند که پیغامهای معنویِ حافظ و بزرگان را دریافت و بکار بسته اند و در نتیجه به عشق زنده شدند، حافظ سخنان و پیغامهای خود در این غزل را ناله و گلایه از فقرِ عشق در انسان‌های جگر خون شده از غمِ ایام توصیف کرده و با منعِ خود از این ناله و شکایت خطاب به خود ادامه می دهد که با چنین شعرِ شگفت انگیزی که سروده است عاشقانِ خوش دل نمی‌پسندند که حافظ محزون باشد چرا که او جرعه ها را به افلاک افشانده و تکلیف را ادا کرده است، حال اختیار با خونین جگران است که از آن ملول شوند یا پند گرفته و با نوشیدنِ ساغری از این شرابِ گلگون مجنون شده و به دایرهٔ عشق باز گردند.

 

مهدی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۱۵:

منظور از صادق هدایت در داخلذپرانتز در معرفی رباعی چیست؟

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷:

یا سلام. 

جان را غلام معرفت بهر حسامت می کنم. بجای غلام لطفا غلاف یا نیام بگذارید.

سعید در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۰ در پاسخ به محمدصادق فیضی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:

با سلام وسپاس فراوان : هم از پاسخ به سوالم هم از دیگر نظرات شما فراوان بهره بردم .مانا و برقرار مانید .

حمیدرضا در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۹:

وقتیست خوش آن را که بود ذکر ...

در صفحهٔ ۴۲ فصلنامهٔ قلم، شمارهٔ ۲۹، تابستان ۱۴۰۳ در مقالهٔ «یوسِف/یونِس» به قلم آقای منوچهر فروزنده‌فرد، اشاره شده که نحوهٔ تلفظ «یونس» در این بیت سعدی که به ضرورت قافیه می‌بایست به کسر نون خوانده شود با تلفظ قرائت قالب امروزی قرآنی آن که به ضم نون است متفاوت و مغایر است و سعدی یونس را به کسر نون ادا می‌کرده.

امیررضا نیک خو در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۲:

این غزل زیبا رو استاد افتخاری در آلبوم غریبستان در قطعه " آواز نهفت و کرد بیات " به زیبایی اجرا کرده اند.

متاسفانه توی لیست این آلبوم نبود که در قسمت آهنگ ها اضافش کنم.

حبیب شاکر در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶:

سلام بر همراهان گرام 

افسوس که رسم این جهان بیداد است 

وز جور زمانه کار خوبان داد است 

زین لطف به اوباش و جفا بر خوبان 

آنچه که بجایی نرسد فریاد است 

سپاس از همه دوستان

دکتر صحافیان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

گوارای دل عاشقم آن است که به شراب خوشبو مشتاق شود، که از زهد ریایی بوی خیری نمی‌آید.

۲- اگر همه عالم از عشق بازدارندم من کاری می‌کنم که صاحب اختیارم می‌فرماید(خانلری: همه گو منع عشق،کنند-ایهام: خداوند و معشوق)
۳- در این گرداب از ریزش آبشار سخاوتنندی ناامید نباش، که خوی کریمانه او هم گناهت را می‌بخشد و هم دلسوزی‌ات کند.
۴- دل سرگشته مقیم حلقه ذکر شده به این امید که حلقه موهای یار را باز کند(فرق میان تفکر و تذکر آن است که تفکر، جستن است و تذکر، یافتن.تذکر سه چیز است: به گوش ترس‌ندای وعید شنیدن، به چشم به وعده دوست نگریستن و به زبان نیازمندی منت را اجابت کردن. صد میدان خواجه عبدالله، ۳۴)
۵- تو که زیبایی خدادادی داری و اقبال بلند، چه نیاز به آرایش و آرایشگر!
۶- و اینک که چمن آراسته و هوا جان افزا و شراب خالص مهیاست، هیچ‌چیز جز دل خوش بایسته نیست.
۷- جهان و کام‌بخشی‌اش چون عروسی زیباست ولی بهوش باش که به عقد کسی در نمی‌آید( تنها فریبت می‌دهد)
۸- با زاری گفتم زیباروی من! چه می‌شود عاشق دل‌خسته‌ای از لبان شکرینت آسوده شود؟!
۹- با خنده پاسخ داد: حافظا! مپسند که بوسه‌ات صورت ماه را بیالاید(و مبصر البدر لا یدعوه للقبل: بیننده ماه، او را به بوسه نمی‌خواند.از کوچه رندان، ۲۱۶)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

mohammad garkani در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۳ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۵:

در لهجه محل زندگی من طاق به معنی تنها و جدا شده هست 

البته نمیدونم واژه طلاق هم از همین باشه یا نه ،و اینجا در شعر  تک و جدا و تنها شدن برداشت کردم موفق باشید 

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:

سعدی عزیز کلام تو جهانیان را واله وشیدا کرد وخلق به احترام تو دست ادب بر سینه نهاده اند 

در عجبم چگونه خود را سعدی کوته نظر می خوانی 

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:

جناب سعید اکبری 

خویش را کنترل کنید .که خشم شما از کلام آغازین شما معلوم است (جایی که عقاب پر بریزد  را اشتباه بیان کردید)

سعدی نه تنها به جامعه فارس زبانان تعلق دارد .بلکه ندای پاک ولطیف وجدان بشر است و تا روزگار وجود دارد آدمی به انسانیت سعدی افتخار می کند.

نقد هر کسی افتخار نیست .

به قول حضرت عشق مولانا

چون خدا خواهد که پرده ی کس درد 

میلش اندر طعنه پاکان برد

بیشتر نگوییم که بهار می فرماید

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیباتش به گل ولاله وریحان ماند

اوست پیغمبر واین نامه به فرقان ماند

وانکه اورا کند انکار به شیطان ماند

بیش از این تورا شماتت نکنم اما این سخن 

ناظم سخن نظامی را آویزه گوش کن اگر گوش شنوایی داری

نخست اندیشه کن آنگه سخن گوی

امیرالملک در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۷:

سست زنخ شاید یعنی دهنت باز مانده از شگفتی که این معنی بر بیت مینشیند

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:

جناب آقای حسن محمدی 

جناب سعدی می فرماید

یار کسی را که با تیر عشق خود کشته  اگر به او سر بزند دوباره زنده می شود

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

به صورت سوالی سعدی بزرگ گفته است که

آیا خون ما ارزش آن رادارد که یار بها ومقداری برای آن در نظر بگیرد (پاسخ خیر پس به همین دلیل معشوق خون بی مقدار عاشق را می ریزد)

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵۶:

دل بی عشق  چه در سینه نگه داشته اید

انصافا یک جهان سخن در همین مصرع است

سجاد خادم در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

این آهنگ با صدای بی نظیر همایون شجریان و آهنگ نوازی استاد پورناظری شنیدنی است.

مسعود کلانتری در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:

از پانزده سالگی با حافظ، مانوس و مالوفم.

هر چه از عمرم کم میشود و به سنم اضافه، درک دیگری از بیانات حضرت حافظ بر من شکل می گیرد.

حالا که بیش از  ۴۲ سال بر من گذشته، در این غزل محو  نذر حافظم.

شادان و غزل خوان بودن حالا برای من هم معنای دیگری نسبت به دوران جوانی دارد.

این روزها من هم دلق ریایی را چاک زده ام و به این گونه نذر میکنم.

فکر میکنم در درگاه حضرت حق این نذر مقبول تر واقع میشه. 

 

 

رسول لطف الهی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۴ در پاسخ به فرخ مردان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

من درعجبم ز می فروشان کایشان.به زانچه فروشند چه خواهند خرید 

ایوب کوشان در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱:

در بیت سوم به نظر سکته و شکستگی وزن عروضی دیده می‌شود. احتمالا یک حرف ز قبل اقبال افتاده باشد و یا قوت را با شد دوم قرایت کنیم. والله اعلم

نیلوفر درویش در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

این غزل را همچنین پریسا با اجرای تار داریوش طلایی، کمانچه‌ی داوود گنجه‌ای، سنتور پرویز مشکاتیان و قانون سیمین آقارضی در آواز افشاری خوانده است.

۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۵۲۶۴