محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۰۷ در پاسخ به روفیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
نیازی به پیچیده کردن این چنینی اون هم با زبان انگلیسی نیست دوست عزیز کسب جمعیت معنی کوتاه و سادهای دارد یعنی جمیع و تمام صفات معنوی و کمالات غایی را کسب کردم!!
محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۸ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
لطفا تا به نظر قطعی نرسیدید و نسخ معتبر را مطالعه نکردید نظر ندهید بدون شک و قطع به یقین دولت قرآن به درستی درج شده
محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۶ در پاسخ به علی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
درود بر شما کاملا دقیق و مختصر فرمودید و بنده احساس میکنم این نظرات بر اساس خصومت با دین اسلام است و سعی در تحریف تفکرات عارفانه حافظ و سایر عرفا و از بین بردن آن دارند و ارادت حافظ به قرآن بر هیچکس پوشیده نیست موفق و پیروز باشید..
محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۸ در پاسخ به nazanin دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
باید خدمت شما عرض کنم ملیحه عزیز شما لغات کلیدی بیت را به اشتباه معنی کردند که منجر به تغییر یافتن کل مفهوم بیت شد و اشتباهات را به ایشان متذکر شدم و اشتباهات شمارا هم به شما تذکر خواهم داد...
اینکه شما وادی طلب، چشمه آب حیات و کیمیای سعادت را با چنین قطعیتی یکسان میدانید متاسفانه نشان از ضعف شدید شما در شناخت ادبیات عرفانی و در کل عرفان میباشد چون این سه هر کدام متعلق به دنیا دیگری هستند و بنده برای اینکه اشتباه شمارا به شما متذکر شوم باید چند صفحهای راجع به این سه توضیح داده و مفاهیم آنهارا جداگانه برای شما بشکافم که مجالی برای این کار در این بستر نمیبینم! و همچنین به شما تذکر میدهم که در یک بستر ادبی در حال نظر دادن هستید و اجازه ندارید به کتب آسمانی مخصوصا قرآن که بعد از آن بود که شاعران مطرح از اوزان مفاهیم و دروس اخلاق و معرفت آن آموختند و شروع به سرودن اشعار بینظیر کردند و پانصد سال بر قله ادبیات جهان ایستادند شما اجازه ندارید به این روح مقدس توهین کرده و آنهارا بهانه بخوانید قرآن نه تنها بهانه و توشه راه نیست حتی یک کتاب هم نیست!! قرآن یک روح، معلم و استاد و همدم است و هرکسی به این موضوع پی نخواهد برد زیرا پرودگار این را در خود قرآن مطرح کرده و قضا چنین جاری گشته هرکسی نتواند قرآن را درک کند به جز اهل قرآن و دلیل اشتباه و توهین شما هم از همین عدم توانایی درک شما نشأت میگیرد!
همچنین حافظ میفرماید:عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایتو نیز همچنین تورات به کل وجود ندارد و بر اثر تحریف توسط یک فلسفه غلط به کلی از بین رفته و حتی جملات آن را برعکس کردهاند و یهودی ها تورات نمیخوانند تلمود میخوانند! این هم نشان از عدم دانش شما نسبت به فقه و دین و عرفان و مذهب درویشی و رندی که حافظ در بستر آن میسروده است! و همچنین مذهب رندان را نمیتوان برگزید!!! این مذهب رندان است که رند را بر میگزیند و با همت آغاز شده و تا پایان با محنت ادامه مییابد و رند گشتن تا بتوان از مذهب رندی پیروی کرد مانند سیبی نیست که بر زمین افتاده باشد شما آنرا بردارید شما برای رند شدن باید از درخت بالا بروید و این سیب را بچینید!
شما به حافظ سخنسرای عشق نسبت دادید ولی بنده با توجه به صحبت های شما به شما اطمینان میدهم شما عشق را نادیدهای! از دیگران بشنیدهای!! و نیازی به تذکر شما بابت احترام گذاشتن در خور شأن حافظ نیست زیرا تمام ایران و فارسی زبانان این احترام را از کودکی از پدران و مادران خود ارث میبرند و شما حتی یک نفر از هشتاد ملیون ایرانی نمیتوانید بیاورید که به حافظ احترام نگذارد!پس لطفا مغلطه نکنید!!!!
و با تمام این تفاسیر اینکه شما ایچنین به صورت حق به جانبانه فردی را محکوم به تفسیر بر اساس تفکرات فردی میکنید برای بنده محیر العقول است زیرا دقیقا خود شما در حال اظهار نظر کردن حق به جانبانه بر اساس تفکرات غلط که فرسنگ ها از ادبیات عرفانی لسان الغیب و سایر عارفان شاعر فاصله دارد بودید!!!
به شما تذکر میدهم تا وقتی که به پختگی در زمینه عرفان و ادبیات عرفانی نرسیدهاید به هیچ وجه اظهار نظر نکنید چه برسد به این قطعیت!!
این قطعیت در نظر دادن به شدت غلط و نادرست که بویی از ادبیات عرفانی ندارد موجب تحریف افکار و معنای عمیق آثار به قول خودتان سخنسرای عشق میشود! لطفا اگر نمیدانید نظر ندهید و مغالطه گر نباشید!
محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۲ در پاسخ به هادی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
با عرض سلام و ادب خدمت شما متاسفانه این معنی که شما ارائه کردید به کلی غلط و اشتباه است و قطعا به درستی کلمه قرآن در مصرع دوم درج شده نه غلط! و به این سادگی نمیتوان این بیت را معنی کرد که برایتان عرض میکنم صبح خیزی در بین عرفا، درویشان و رندان امری معمول است زیرا در مذهب این افراد شب زندهداری بسیار باب است و این را از آثار شاعران عارف میتوان یافت به عنوان مثال این بیت حافظ:
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
یا در بیتی از مولانا:
زعشق شمس تبریزی زبیداری وشبخیزی
مثال ذرهای گردان پریشانم به جان تو
یا در بیتی از یک رباعی از مولانا:
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
و یا در رباعی از ابوسعید ابوالخیر:
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
در کل این عرفا شب زنده داری و شب را به سحر رساندن همراه با عشق بازی با معشوق و عبادت او را از قرآن آموختهاند که بیان میکند عبادت خدا در شب بسیار فضیلت بالایی دارد و عرفا این را سرلوحه قرار میدهند و تمام شب را به عبادت میپردازند تا سحر برسد و به صبح برسند و حافظ در این بیت میگوید این فضیلت شب زنده داری تا به سحر و بیدار بودن در صبح را از اقتدار و شوکت و جلال سخنان حضرت حق در قرآن آموختم و به فضیلت شب زنده داری که موجب بیدار بودن من در صبح شد رسیدم و همچنین سلامت طلب کردن هم منظور سلامت جسمانی نیست بلکه به سالم ماندن معنویت والای روح و مقام والای خود اشاره دارد که با لغزشی در لحظهای میتواند از دست برود و نیازمند مراقبت است و نیز حافظ در غزل های خود منظورش از حافظ همیشه خودش نیست گاهی این شخص را خوب و گاهی بد جلوه میدهد و حتی در بعضی از ابیات حافظ را مورد خطاب قرار میدهد مانند این بیت:
زباده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
پس قطعا نام بردن از حافظ صرفا منظور خودش نیست البته که در بسیاری از ابیاتش در مقطع های غزل هایش و همین بیت منظورش خودش است. و همچنین «چون»، در این بیت «مانند» معنی نمیشود «چگونه» معنی میشود «چون حافظ؟» یعنی چگونه حافظ؟ و همچنین دولت در اینجا به معنی اقتدار و شکوه و جلال است.
این بیت چنین معنی میشود:
سحر خیزی (حاصل از شب زنده داری) و در سلامت نگاه داشتن روح معنوی و مقام والای خود را چگونه به دست آوردی ای حافظ؟
(و در مصرع دوم پاسخ میدهد که )از دولت قرآن یعنی اقتدار و شوکت و جلال آیات قرآن آموختم و همه این اعمال را بر اساس سرلوحه قرار دادن قرآن وآیات پر شکوهش انجام دادم.
برگ بی برگی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
هزار جهد بکردم که یارِ من باشی
مراد بخشِ دلِ بی قرارِ من باشی
هزار یا هزاران سعی و کوشش کردم که تو یار و همراهِ من باشی، اما به چه منظوری؟ در مصراع بعد دلِ بی قرار دلی ست که به جستجویِ گم شدهٔ خویش برخاسته و از همین روی بیقرار و ناآرام شده است، پس حافظ می فرماید قصدش از این کوششِ بسیار این است که تو مراد بخشِ دلِ بی قرارِ این عاشق باشی، یعنی حافظ را در راهِ رسیدن به مراد و آرزوی خود یاری سان باشی. با نگاهی گذرا به درونمایهٔ غزل بنظر میرسد مخاطب انسانِ کاملی ست که دلش به عشق زنده و با خداوند به وحدت رسیده است، پس هم اوست که می تواند مراد بخشِ دلهای بیقرار باشد و به عاشقان در برآوردنِ مرادشان که وصالِ معشوق است کمک و یاری رساند.
چراغِ دیدهٔ شب زنده دارِ من گردی
اَنیسِ خاطرِ امّیدوارِ من باشی
"شب " در اینجا شبِ ذهن است که ظلمت و ناآگاهی نورِ دیدگانِ انسان را خاموش کرده و او را به خوابِ عمیقِ ذهن فرو می برد، می توان گفت همهٔ ما انسانها در چنین شبِی هستیم و تنها عاشقانی که به عشق زنده و با خداوند یکی شده باشند بیدار و چراغدارانی هستند که می توانند با روشن کردنِ چراغِ دیدهٔ شب زنده داران به آنان نور و آگاهی داده و آنا را از این خوابِ چند هزار ساله بیدار کنند، و اَنیس و مونسِ حافظ یا عاشقانی شوند که خاطری امیدوار دارند تا به منظورِ اصلیِ خود که بازگشت به یار یا خویشِ اصلی و زنده شدن به عشق است نائل شوند.
چو خسروانِ ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگارِ من باشی
ملاحت یعنی زیبایی و نمکین بودن و خسروانِ ملاحت استعاره از عارفان و عاشقانی ست که به زیبایی رسیده اند و خسرو یا پادشاهِ ملاحت و زیبایی شده اند، آنان به بندگان یا مریدانِ خود نازیده و مباهات می کنند، اما حافظ مرتبهٔ مخاطبِ خود را بسی بالاتر از آن خسروان دانسته و او را در این میان خداوندگار می نامد، یا به بیانی دیگر در میانِ همهٔ عارفان و عاشقان او را سرآمد و خسروِ خسروان خطاب می کند، یکی از القابِ مولانا در قونیه خداوندگار بود که چون سلطان العارفین بوده است در اینجا می تواند مخاطبِ مورد نظر باشد هرچند اشاره ای دیگر به او نشده و این گمان قطعیتی ندارد اما در خداوندگاری یا سروریِ مولانای بزرگ که بیش از شصت هزار بیت شعر در مثنوی و غزلیات سروده است که همگی کاربردی و انسان سازند تردیدی نیست.
از آن عقیق که خونین دلم ز عشوهٔ او
اگر کنم گله ای غمگسارِ من باشی
عقیق که سنگی ست قیمتی که بر انگشتری چه زیبا می نشیند و از قضا به رنگِ سرخ است یعنی به رنگِ خونِ دلِ حافظ و در اینجا استعاره از خویش و یارِ اصلیِ انسان است که چون از انگشتریِ وجودیِ انسان جدا گردد دلِ حافظ و هر انسانی را با عشوه اش خون می کند، یعنی این عقیق پیوسته وعدهٔ بازگشت بر رویِ انگشتریِ وجودِ انسان را می دهد اما این قول و قرار عشوه و فریبی بیش نیست و حافظ می فرماید اگر از این یار و خویشِ اصلی گله مند باشد آن خداوندگار غمگسارِ اوست، یعنی با مراجعه به آثار و پیغامهای ارزشمندِ او دلش قرار و آرامش می یابد.
در آن چمن که بُتان دستِ عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگارِ من باشی
"آن چمن" استعاره از جهانِ دیگر یا سرایِ آخرت است، جهانی که بُتان و خسروانِ ملاحت دستِ عاشقان را خواهند گرفت و شفیعِ آنان می شوند، پس خداوندگارِ موردِ نظرِ حافظ نه تنها در این چمن غمگسار و مونسِ اوست، بلکه در آن سرا و چمن نیز عاشقی چون حافظ را دستگیری و یاری می کند، عارفان معتقدند طریقتِ عاشقی پایانی ندارد و عاشقان در جهانِ پس از مرگِ جسمانی هم به راهِ خود ادامه می دهند و حافظ خطاب به خداوندگار از او می خواهد تا اگر از دستش برآید آنجا هم نگارِ او باشد و در طیِّ طریق به او یاری رساند. درواقع حافظ در این بیت شفاعت را نیز معنی کرده و دستگیریِ بُتان یعنی راهنماییِ عاشقان برای پیمودنِ راه در آن چمن را شفاعت می داند.
شبی به کلبهٔ احزانِ عاشقان آیی
دمی اَنیسِ دلِ سوگوارِ من باشی
"شبی" یعنی همان شبِ ذهن که معنایِ دَم و لحظه را نیز به ذهن متبادر می کند و حافظ ادامه می دهد اگر در شب زنده داری های عاشقان که کلبهٔ احزان و غمهایِ بسیاری ست دَم و لحظه ای وارد شوی در آن دَم اَنیس و مونسِ دلِ سوگوارِ حافظ خواهی شد، یعنی تا وقتی که انسان در شبِ ذهن باشد در کلبهٔ او احزان و غمهای بسیاری لانه میگزینند که غمِ زمانه هستند و دلِ انسان را سوگوار می کنند برای از دست دادن و یا بدست نیاوردنِ چیزهای بیرونی، اما اگر بُتان و خسروانِ زیبا شده و یا خداوندگار مولانا را به کلبه و خانهٔ خود دعوت کرده و همنشینی با آن بزرگان را برگزیند دلش آرام و قرار می گیرد.
شود غزالهٔ خورشید صیدِ لاغرِ من
گر آهویی چو تو یک دم شکارِ من باشی
غزالهٔ خورشید همانِ غزالهٔ فلک است که به معنایِ کُلِّ هستی یا هر دو چمن آمده است، مخاطب همچنان خداوندگار است و آهویی چون مولانا بدلیلِ اینکه انسان شبِ ذهن را همچنان پاس و زنده می دارد گریزپای بوده، کلبهٔ احزانِ او را ترک می کند و شکارِ انسانِ محزون نمی شود، پسحافظ ادامه می دهد اگر آهویی چون تو یک دَم شکار شده و همنشینِ من گردد افلاک یا این چمن و آن چمن با همهٔ عظمت و بزرگی لاغر و نحیف شده و صیدِ حافظ می گردند، یعنی او با بکار بستنِ آموزه های خداوندگار آنچنان بزرگ می شود که بر همهٔ هستی و کائنات احاطه می یابد. مرتبه ای که به یگانگی و وحدت با خداوند می رسد چنانچه پیامبران و اولیا و خداوندگار یا دیگر بُتان و خسروان با او یکی شدند.
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفهٔ من
اگر ادا نکنی قرض دارِ من باشی
حال که حافظ همهٔ انسانهای زنده شده به عشق و از جمله خداوندگار را با خداوند یکی میبیند سه بوسهٔ موعود را از او مطالبه می کند، بوسه هایی که خداوند وظیفه و مقرریِ هر انسانی کرده است که خداوندگار و خسروان ملاحت در کلبهٔ احزانش حضور یافته و انیسِ او شده باشند، این سه بوسه که وعدهٔ آن از دو لبِ معشوق یا خداوند داده شده می تواند یکی بوسیدنِ لبِ معشوق و یارِ این جهانی باشد، دیگری بوسیدنِ پیوستهٔ لبِ جامی که خداوند شرابِ خود را از طریقِ ابیات و غزلهای بزرگان بر او جاری می کند و در نهایت و سومین بوسه بوسیدنِ لبِ معشوقِ الست یا بعبارتی وصالِ حضرتش باشد تا حافظ نیز به عشق زنده و جاودانه گردد. حافظ از خداوند یا خداوندگار می خواهد که این وظیفه یا مقرری را ادا کند که در غیرِ اینصورت قرض دارِ حافظ بوده و دِینی ست بر عهدهٔ او. در حقیقت حافظ قصدِ آن دارد تا بگوید اگر هر انسانی شرایطِ حضورِ خداوندگار یا خداوند را در کلبهٔ احزانش فراهم کند قول و وعدهٔ این سه بوسه تخلف ناپذیر است و تحققش حتمی ست. بوسهٔ اول که بوسیدنِ لبِ معشوقِ این جهانی ست می تواند شاملِ کامیابیِ انسان از همهٔ مواهب و نعمتهای این چمن باشد و نه فقط بوسه بر لب و کامیاب شدن از حضورِ یار و معشوقی زمینی که می توانند با عشق به یکدیگر ارتعاش کنند و تمرینی برای هردو دلداده باشد برای عشقِ جاودانهی آسمانی.
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جایِ اشکِ روان در کنارِ من باشی
به خود دیدن یعنی خود را شایستهٔ رسیدن به موفقیتی دانستن، پسحافظ که هزاران جهد و کوشش نموده است تا خداوند یا خداوندگار یارِ او باشد و مراد بخشِ دلِ بی قرارش در اینجا ادامه می دهد برآورده شدنِ این مراد و آرزومندی ذکر شده را در خود می بیند و چنانچه پیشتر سروده است؛ " مستحق بودم" در اینجا نیز استحقاقِ تحققِ این مراد را در خود می بیند که در نیم شبی و هنگامی که شبِ ذهن رو به پایان است خورشیدِ حضورش دمیده و خداوند را بجایِ اشکِ روان در کنار و آغوشِ خود ببیند، یعنی با او به یگانگی و وحدت رسیده و یکی شود، اشکِ روان در اینجا اشکی ست که ناشی از غمِ عشق است و در اینصورت کلبهٔ احزانش تبدیل به گلستانِ عشق و شور و شادی می شود.
من ارچه حافظِ شهرم جُوی نمی ارزم
مگر تو از کَرَمِ خویش یارِ من باشی
پس حافظ شرطِ دیگر را از نظر دور نمی دارد که تا لطف و کرمِ خداوند نباشد هرچقدر هم که او یا هر عاشقی جهد و کوشش کند و در شهر یا جهان حتی مشهور به حافظِ قرآن باشد این حافظیِ او به جُوی نمی ارزد و این مراد و آرزو حاصل نمی گردد. مولانا نیز در این رابطه می فرماید؛
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیچ بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
بی عنایاتِ حق و خاصانِ حق گر مَلَک باشد سیاهستش ورق
محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۸ در پاسخ به ملیحه رجایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:
با عرض ادب خدمت شما ممنون از اینکه در درک مفهوم این غزل بینظیر زیبا یاری کردید ولی مواردی وجود داشت که به اشتباه برداشت کردهاید:
اولین مورد تعبیر شما از کلمه «قطع» هست شما در این بیت در مصرع دوم قطع را حرکت و عبور معنی کردید در صورتی که در هیچ فرهنگ و لغت نامهای چنین معنی برای این کلمه وجود ندارد و همچنین در کل عبور کردن خود با حرکت کردن معنای متفاوتی دارد و مطمئنا این تعبیر اشتباه است کلمه قطع را با یک کلمه نمیتوان معنی کرد زیرا این یک اصطلاح منطقی و فقهی است و برای درک این کلمه باید به این دو مراجعه کرد قطع اعتقاد جازم است راجع به عقیدهای و اگر بخواهیم با کلمات معنی کنیم حداقل باید بگوییم انکشاف یا علم و یقین یافتن ولی این راه میانبر برای درک مفهوم این بیت پر از محتوی میباشد قطع از لحاظ فقهی قابل توصیف نیست و باید مفهوم آنرا درک کرد قطع اعتقاد جازمی است که در نظر قاطع با واقع برابری میکند حال میتواند این واقع در حقیقت اشتباه باشد ولی در هر صورت شخص قاطع چه به اشتباه چه به درستی آنچه برایش واقع شده را صحیح میداند و هیچ شکی در مکشوف شدن موضوع برای خود ندارد و با ضرس قاطع هیچ اشتباهی در مکشوف خود نمیبیند قطع مرحله را نمیتوان عبور کردن و یا حرکت کردن مرحله خواند زیرا حرکت کردن مرحله و عبور کردن مرحله به کل معنی و مفهوم نمیدهد و قطع به معنی بریدن جدا کردن و در اینجا حداقل میتوان خاتمه یا پایان دادن معنی شود که باز هم اشتباه است زیرا با مفهوم مصرع اول در تناقض قرار میگیرد چون حافظ میفرماید به این مرحله رسیده است و صحبت از خاتمه دادن مرحله و عبور از آن به مرحله بعد نمیکند و همچنین عنقا آخرین مرحله است و بعد از آن چیزی نیست حافظ در این بیت هنر شیوایی بیان در رساندن مفهوم و موضوع را به رخ تمام شاعران جهان کشیده شما «مرغ سلیمان» را پیر و مرشد معنی کردید این معنی درست است ولی از هنر این بیت میکاهد مرغ سلیمان همان هدهد است که سلیمان وقتی دید او در محضرش حضور ندارد عصبانی شد و گفت اگر اورا ببینم سرش را خواهم برید ولی وقتی هدهد به محضرش بازگشت خبری از قوم سبأ آورد که در حال پرستش خورشید هستند و سلیمان به او ماموریت داد تا نامهی او برای دعوت به یکتا پرستی را برای آنها و ملکهشان ببرد و هدهد نامه را در عمارت آن زن انداخت و موجب دیدار سلیمان و ملکه سبأ و ایمان آوردن او به پروردگار یکتا و شناخت معرفت او شد ولی زیبایی این بیت به اینجا ختم نمیشود در مصرع اول حضرت حافظ میفرمایند که به سر منزل عنقا رسیدهاند و سرمنزل عنقا خانه سیمرغ یک مرغ افسانهای است و دارای بالاترین و آخرین درجه کمال در بین پرندگان است و بالاتر از آن و سرمنزلش یعنی عنقا وجود ندارد حضرت حافظ با هنرنمایی فوق العاده کتاب منطق الطیر عطار را در یک بیت خلاصه بیان میکند که سی مرغ به رهبری هدهد عزم رسیدن به محضر سیمرغ را کردند و عطار یک مفهوم عرفانی در سیر سلوک معنوی را با این شیوه تمثیل در منطق الطیر روایت کرد و حافظ با هنرمندی خود یاد عطار، کتابش، و مفهوم کتابش را در یک بیت زنده کرد و این بیت چنین معنی میشود: من به منزل سیمرغ (عنقا) (که بالاترین حد از کمال معنوی که میتوان به آن راه یافت)به تنهایی راه نیافتم( به این درجه بالا در معرفت و کمال نرسیدم) بلکه با رهبری هدهد این مرحله( که بیان گر معرفت و کمال غایی است ) برایم مکشوف شد و به علم و یقین در شناخت این معرفت که هیچ شکی در صحیح بودن و حقیقت داشتن آن ندارم دست یافتم. البته تعبیر شما از کسب جمعیت هم اشتباه است که چون سخن طولانی شد ان شاءا... در فرصت بعد به آن خواهم پرداخت با عرض معذرت به خاطر طولانی شدن عرض بنده.
محمد طلا در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷:
درود، این شعر تو فال برام اومد و گوینده گفت حافظ تو بیت آخر برات نسخه داده، منظورش متوجه نشدم، ممکن کسی منظور توصیه حافظ در بیت آخر بگه؟ باید این شعر همراه داشته باشم؟
سجاد داوری در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:
با تمام وجودم ابتدای شعر به یاد علی بن ابی طالب افتادم
nabavar در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
یکبار دیگر معنی این بیت را درین آدرس
ببینید چگونه گاو از پهلو کارد می خورد تا از خفگی خلاص شود
nabavar در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۱ در پاسخ به ali barani دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
گرامی علی بارانی
زدوده سنان آنگهی درربود
به معنای : نیزه ی صیقلی و برّاق را برق آسا به دست گرفت .
زدوده=صیقلی
سنان = نیزه
شاد زی پایدار
مسعود نژادحاجی فیروزکوهی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۹:
غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت
شراب وصل بتابد زِ شیشه ای حلبیاز دیدگاه مولانا (علیه الرحمة) لحظه ناامیدی و حلول یأس در وجود انسان، لحظه ای ناب و طلایی ست که اگر توأم با «آگاهی» گردد؛ نقطه اتصال به حضرت حق و کسب لذت مستی عالم غیب می باشد آنچنان که شیشه حلبی ( تمثیل بهترین نوع نوشیدنی سکر آور ) چنین است و بدین جهت مولانا خود را بنده و غلام این دم و لحظه می داند.. ناامیدی تولید اضطرار و تشویش می نماید و نفس خرّوب انسانی در این لحظه راهکار توسل به اغیار و دیگرجویی و اطاعت از پیام های جعلی درون را صادر کرده و یاد خدا را در پس پرده غفلت قرار می دهد باید در هر لحظه با خدا بود در تمام لحظات که غلبه یأس چیزی جر کفر نیست « لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛ از رحمت خدا نومید نباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نا امید نمیشود.» (۸۷ سوره یوسف)
Nazanin در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۲ در پاسخ به مریم دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:
با درود ،
همگان میدانند و ثبت هم شده است که شمس تبریز از تبریز بوده است . اینکه چرا مولانا چنین گفته و چه کسی خود را از ترکستان و فرغانه میداند مشخص نیست .
دانشآموز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - تضمین با غزل خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (رحمه الله علیه):
چرا خود غزل حافظ که در این شعر تضمین شده در گنجور موجود نیست؟
Afsaneh Saadati در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۴ - حکایت آن سه ماهی:
بین بلا و فایده باید فاصله بیاید.
گزنفون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۹:
این همان غزل 2740 است که به هر مصراع آن یک سیلاب افزوده شده و به همین واسطه هم کمی تکلف آمیز بنظر میرسد. ممکن است این تصرف از جانب اصحاب مولانا یا حتی خود او بوده باشد تا وزن غزل متناسب با ضرباهنگ خاصی در سماع از «مفعول مفاعلن فعولن» به «مفعول مفاعلن مفاعیلن» تغییر یابد. در هر حال غزل 2740 بسی روانتر و مطبوعتر از غزل حاضر است.
ali barani در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:
سلام به دوستان
معنی : ز دوده سنان آنگهی در ربود ، چیه ؟؟
برگ بی برگی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
نوبهار علاوه بر معنای معمول که آغازِ فصلِ بهار است و هنگامِ شکفته شدنِ گُلها در اینجا می تواند استعاره از بهارِ زندگیِ هر انسانی باشد و دورهٔ جوانی را به ذهن متبادر کند، خوشدلی یعنی سرور و شادکامی که اگر معنایِ نوبهار را همان بهارِ زندگی و دورهٔ جوانی در نظر بگیریم این سرور و بهجت نیز از جنسِ دیگری خواهد بود که مراد شادیِ دل و مرکزِ انسان است و نه شادیِ سطحی و زود گذری که در نتیجهٔ شادی خواری و یا تفریح و مسافرت یا خریدِ اتومبیل و ویلا به انسان دست می دهد، به این ترتیب حافظ میفرماید در جوانی و بهارِ زندگی در راهِ بدست آوردنِ شادکامیِ ذاتی کوشش کن، چنین منظوری یعنی رسیدن به شادیِ بدونِ اسباب و عللِ بیرونی همان مطلوبِ پویندهٔ راهِ عاشقی ست که عارفان و بزرگان انسان را به آن ترغیب می کنند و حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد که اگر در این راه چنین کوششی نکنی بدان که نوبهار های بسیاری در زندگیِ تو می آیند و میروند و سالهای بسیاری میگذرد و روزی در پیری و کهنسالی خواهی دید که هنوز در گِل هستی، گِل کنایه از وجودِ جسمانیِ انسان همراه با ذهن است که می تواند تا پایانِ عمر و رخت بر بستن از این جهان ادامه یابد، یعنی بهار های بسیاری می گذرند اما گُلِ یا بُعدِ معنویِ کسی که در این راه یعنی بدست آوردنِ خوشدلی کوشش نکند شکفته نمی شود.
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر عاقل و زیرک باشی
پس حافظ که در متنِ غزل منظور اصلی از این خوشدلی و شادکامیِ درونی را رسیدنِ پویندهٔ طریقتِ عاشقی به برِ حضرت دوست می داند در اینجا میفرماید لزومی ندارد که حافظ بگوید "اکنون" یعنی در نوبهارِ زندگی با چه کسی همنشین باش و چه بنوش، که اگر عاقل و زیرک باشی به فراست درخواهی یافت که باید با بزرگی چون حافظ همنشین باشی و از بادهٔ عشقی که او به جهان می افشاند بنوشی و در راهِ عاشقی بکوشی تا با بدست آوردنِ خوشدلیِ مورد نظر راهِ رسیدن به برِ دوست یا وصالش هموار شود. حافظ بدلیلِ حُجب و متانتی که دارد بطورِ غیرِ مستقیم توصیه می کند همنشینِ او باشیم و با غزلهای نابش مأنوس شویم تا خوشدلیِ مورد نظر حاصل شود. بفرمودهٔ مولانا "در این بازارِ عطاران مرو هر سو چو بیکاران☆ به دکانِ کسی بنشین که در دوکان شکر دارد".
چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی
چنگ در اینجا استعاره از آهنگِ کُن فکانِ خداوند یا زندگی ست و حافظ خطاب به جوانی که در نوبهارِ زندگی ست ادامه می دهد این چنگ در پرده ای دیگر از موسیقیِ زندگیت همین پندی را می دهد که حافظ در بیتِ پیشین به تو داد، یعنی آهنگِ کُن فکانِ خداوندی نیز میگوید که باید در راهِ رسیدن به خوشدلی کوشا باشی اما این وعظ و پند هنگامی مؤثر واقع می شود و سود می دهد که تو قابل باشی. در اینجا شاید کسی جبری شده و بگوید خوب من که قابلِ شنیدنِ پندِ چنگ و حافظ نیستم و اختیار با من نیست، اما حافظ و بزرگانِ طریقتِ عاشقی بارها گفته اند که قابلیتِ ورود در این راه و بکار بستنِ پند و توصیهٔ عارفان برای هر انسانی بطورِ یکسان وجود دارد، پس قابل بودنِ هر انسانی بستگیِ کامل به انتخاب و سپس کوششِ او دارد چنانچه حافظ در غزلی دیگر میفرماید؛
رویِ جانان طلبی؟ آینه را قابل کن☆ورنه هرگز گُل و نسرین ندمد ز آهن و روی
در چمن هر ورقی دفترِ حالی دگر است
حیف باشد که ز کارِ همه غافل باشی
چمن یعنی همین جهان که روزها و هفته ها و فصلها در آن می آیند و می روند، یعنی جهان پیوسته در حالِ نو شدن است و حافظ می فرماید بلکه این جهان مانندِ دفتر یا کتابی ست که ورق می خورد و هر ورقِ آن قصدِ حالی کردن و تفهیمِ مطلبی دیگر و نو را به ما دارد، در مصراع دوم از کاری غافل بودن یعنی نپرداختن به آن کار و در اینجا نگرفتنِ پیغامی ست که هر ورقِ کتابِ روزگار قصدِ حالی کردن و یاد دادن به ما را دارد، و حافظ می فرماید حیف است که از کارِ همهٔ ورق ها و تک تکِ پیغامهای زندگی غافل باشی.
نقدِ عُمرت ببرَد غصهٔ دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصهٔ مشکل باشی
نقدِ عمر یعنی سرمایهٔ زندگی که همان ورق های کتابِ زندگی و ایام و هفته و سال است، گزاف یعنی زیاد یا یکجا و به یکباره، پسحافظ ادامه می دهد اگر زیرک و عاقل نباشی و ندانی به چه کسی همنشین باشی و از چه باده ای بنوشی تا خوشدل گردی و این قصه ای که برای تو مشکلی بزرگ شده است حالیِ تو نشود بدان که بناچار غم و غصه های دنیا تو را احاطه می کنند و به یکباره سرمایهٔ ارزشمندی را که خداوند در اختیارت گذاشته است به تاراج می برند. یعنی عُمرِ انسان با درد و غم و غصه بسر آمده و پایان می پذیرد در حالیکه او به منظورِ خوشدلی و رسیدن به دوست که از جنسِ شادی ست پای به این جهان گذاشته است.
گرچه راهیست پر از بیم ز ما تا بَرِ دوست
رفتن آسان بُوَد ار واقفِ منزل باشی
پس حافظ بارِ دیگر تأکید می کند که ما خود این قصه را مشکل کرده ایم و اگرچه این راه یعنی راهی که از ما شروع می شود و تا بَرِ حضرتِ دوست یعنی وصال و یکی شدن با او ادامه می یابد راهیست پر از بیم و اضطراب از خطراتی که در آن است اما رفتن و طِیِّ طریق در این راه آسان خواهد بود بشرطِ اینکه با راه آشنایی داشته باشی و به منزل یا هر مرحله از سلوک واقف باشی و البته که حافظ پیش از این توصیه کرد تا سالک با بزرگی چون او که آشنایِ راه است همنشین باشد و از شرابش بنوشد تا خود آشنایِ راه شده و بر خطرات و بیم و اضطرابِ راه فایق آید.
حافظا گر مدد از بختِ بلندت باشد
صیدِ آن شاهدِ مطبوع شمایل باشی
شاهدِ زیبا رویِ مطبوع شمایل یا خوش اندام استعاره از حضرت دوست یا معشوقِ الست می باشد که پیوسته در اندیشهٔ صیدِ عاشقان و آشنایانِ راه است تا آنان را به دامِ خود در بند کند، حافظ میفرماید اگر او یا عاشقی آنقدر بختش بلند باشد که آن بخت به مدد و یاریِ عاشق بیاید و توجهِ آن شاهدِ زیبا روی را بسویِ عاشق جلب کند شاید که توفیقِ صید و یکی شدن با صیاد نصیبش گردد. مولانا میفرماید؛
عشق می گوید به گوشم پست پست ☆ صید بودن خوشتر از صیادی است
Farhad Abbasi در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:
سلام و عرض ادب خدمت دوستان
جناب ناشناس عزیز که فرمودید ناشناخته و ناشناختنی. شما اگه رباعی خیام را خوانده باشید خواهید دید که از ناشناخته سخن نگفته چون ناشناخته به مرور زمان تبدیل به شناخته میشود یعنی شناسایی میشود.
ولی ناشناختنی تا به ابد شناسایی و شناخته نمیشود که البته جناب خیام از ناشناختنی سخن فرموده ( پرده اسرار ) پس برویم شاد زندگی کنیم و افسانه سرایی نکنیم.
سپاس
محمدصادق فیضی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۲ در پاسخ به سعید دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹: