مجنون در ۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۴ در پاسخ به بابك دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
بابک خان گرامی،
خوش است از تاریخ عرفان و عرفا گفتن و خواندن ولی از آن خوشتر وجود عرفای امروزی ستکه متاسفانه دیگر وجود خارجی ندارند.
متاسفانه دیگر عصر عرفان و عرفا به سر آمده.
چنانچه از این بابت خاک بر سر کنم کم است. با مهر
مجنون در ۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۹ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
مهربانوی گرامی سپاس از شما اما،
من نگویم فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
لیک گویم شعر چون نقل و نبات
مولانا جان
مهدین در ۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۱ در پاسخ به Dariush Afchangi دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷:
سلام، به نظر من درست نوشته شده است و نباید تغییر کند. چونکه مصرع دوم ادامه مصرع اول است و این چنین معنی میشود؛ من به امید وصالی که خودت وعده داده بودی دلی که داشتم را در تو بسته بودم. و تو دری نمیگشایی.... شاعر میخواهد بگوید چشمم مدام به در است و منتظر تو هستم که در باز شود و ببینم که تو پشت در هستی. چونکه در زمان قدیم، درب اکثر خانهها مثل این روزها دایم بسته نبود صبح موقع نماز کلون درب باز میشد و بعد از نماز مغرب بسته میشد و اگر آشنایی پشت درب میآمد بدون اینکه کوبه درب را بزند وارد میشد اگر غریبه هم بود یکی از دو کوبه پشت درب را میزد(کوبه مردان یا کوبه زنان) . بنابراین شاعر میگوید تو با من وعده کرده بودی که به دیدنم بیایی و من هم به امید همان وعده دل در تو بسته بودم(اینکه تاکید میکند دلی که داشتم را، میخواهد بگوید یک دل داشتم و در تو بسته بودم یعنی فقط تو دلدارم یا معشوقه ام بودی یعنی دلم را فقط با تو یک دله کرده بودم) و تا الان این درب بدست تو باز نشده است
محمد آ.ش.ر در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع:
ویرایش رو انجام دادم، فقط یه نکته لازم بود بگم، اینکه توی ویرایش زدم شگر بجای شکر در بیت 44 مصرع دوم، برای این خاطر هست که شکر هیچ معنایی در کلی بیت نخواهد افزود، اما شگر که قبلا هم با این صور ت شنیده بودم این شعر رو، معناش واضحه، شگر به معنای زنبور سیاه هست، زنبور سیاه از سینه های این زنان مهتر که نظامی توصیف میکنند، شیر خوردند و به همین دلیل سینه های ایشان به سیاهی گراییده، که استعاره از زیبایی در این نوع(تیرگی متفاوت) این اندام هست.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۱ در پاسخ به Mahdi Izadi دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
اتفاقا سعدی بسیار مطلع بوده است.
بیش از ۵ درصد از شاهنامه فردوسی مربوط به اسکندر است. و ۲۰درصد از خمسه نظامی گنجوی به اسکندر پرداخته است و هر دو به نیکی از اسکندر یاد کرده اند که هر دو قبل از سعدی و جز منابع مطالعاتی سعدی بوده است.
بهرحال کشورگشایی و جنگ , جز خرابی چیزی دیگر عاید مردم نمی کند, حال چه زمان اسکندر باشد یا زمان عمربن خطاب, یا چنگیز یا تیمورلنگ و یا ...
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴۱:
بزرگش نخوانند اهلِ خرد
که نامِ بزرگان به زشتی بَرَد
پریوش شفیعی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۵:
ازتاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
سید احمد مبلّغ در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵:
با سلام خدمت بزرگواران و صاحب نظران
گمان میکنم در بیت چهارم مصرع دوم ، "کشاند" به معنای "وزن کردن" باشد. در این صورت نیازی به علامت سوال نخواهد بود.
با تشکر
اسدالله در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷:
سلام و عرض ادب
به نظر بنده مقصود از هنر معنای فعلی نیست بلکه معنای ذاتی آن در فعل کیمیای عشق می گنجند . آنگاه که شما کیمیای عشق را رهایی از وابستگی های غیر معشوق ببینی هنر را در ذات آن تعریف نمایی والسلام
همایون در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸:
من و ما و تو و او و اسامی دیگر و حتی گاو و گوسفند و پشه و ماهی و پروانه و حتی کاج و شمعدانی و یا هر موجود دیگری نمیتواند وجود را معرفی کند هرچند ما همه عمر با همین ها سر وکار داریم ولی با وجود کاری نداریم و با همین ها سفر میکنیم و شادی میکنیم و خوب و بد را شناسایی و پیروزی و شکست را تجربه میکنیم و خاطرات میسازیم و یاد میکنیم اما هرگز بخودمان از راه آنها پی نمی بریم و بخود نمی رسیم بلکه دورتر میشویم
برخی میخواهند کار را آسان کنند و خدا و یزدان را پرستش و ستایش میکنند که بیرون از ماست و خارج از همه موجودات است تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت و چاره کار را به آسانی میخواهند بدست آورند این سفر بی ما سفری دراز بوده است سفری به وجود و بی زمانی، حسی غریب که در اعماق وجود ما پس از تجربیات بیشمار شکل میگیرد
سورن صولت در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
واقعا چه توصیف کننده ای برای حافظ بهتر از خود حافظ ؟
هم دردی کش اهل محفل و هم حافظ اهل مجلس
بهترین شرح از کاری که با ما کرده هم توسط خودش ابراز شده :
شوخی و صنعت .
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:
« آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جـــــــــــــان بودم »همه شب تا به سحـــــــر در پی دیــــدار رُخت
بیدل و خسته از این هیکل بی جان بودمچه کنم دست خودم نیست که می اندیشم
آخر از دوری تو قمــــــــــری خوشخـــوان بودمسالها در طلبت عاشــــــــق و آواره ی دشـــــــت
و چه خوش دل به وصال گل و ریحان بودمنام زیبای تــــــــو را بر دل هر کـــــــوه و کمـــــــــــر
به خیال صنمی خوشدل و خوشخوان بودمسحرم هاتف غیبی خبر از وصـــــل تــــــو داد
متوســل به غـــــــزل ، حافـــــــــظ دوران بودمیا چو سعدی به برِ زلف پریشـــان شده ات
بیدل و خسته از آن زلف پریشـــــــان بودمبه گدایی درت مفلس و بیچــــــــــــاره و زار
دست چو کفگیرِ گدا ، طالبِ احسان بودمیکدم از خاطــــــر من خاطـــــر تو محو نشد
در پیِ ثبت دلـــــــــم در بر جانـــــــــــــــان بودمآمدی با همه ی نــــــــــاز و فریبـــــــــایی خود
به فریبـــــــــــــایی تو حافظ قــــــــــــرآن بودمتـــــــــــو به دنبال گلســــــــــــتان خیالت بودی
من به فکر خودم و کلبه ی احزان بودمیوسف گمشده ام گر چه نیامد به وطن
« بی قــرار »از طلبش عاشق دوران بودم#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
غزل حقیر در استقبال از غزل زیبای حافظ
ای فروغ مــــاه حسن از روی رخشان شما
آبــــــــروی خوبــــی از چـــــــاه زنخــــــدان شماکاش می شـد تا فــــــدا گردد تمام هستیم
جـــان من قابـــل نــدارد در بـــرِ جـــــــان شمامی چکد آب از دو دیده در فراق روی یار
کی شود حاصل وصالت ، جان ِمن آنِ شماتیـــر مژگانت به غمـــزه در دل زارم نشست
پس سپــــر کردم دلم را ، بهــر مژگــــان شماداغ دل را با که گویــــم ای فراتـــر از خیال
این گدای دست ما و لطف و احسان شمابا دو سیـــب نورسیـــــده در نگارستـــان دل
مانده ام چینم ، نچینم ، چیست فرمان شما؟بگذر از تقصیـــــــر ما و پا به روی سر گذار
بی قـــــرارم ، بیقــــــــرار روی رخشـــــان شما#رضارضایی « بیقرار «
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:
حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حافظ
« درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس »گشته ام در میان مهرویان
مه رخی برگزیده ام که مپرسگرچه پر پیچ و خم بُوَد ره عشق
شاه راهی گُزیده ام که مپرسدر فراقت به دیدگان پر اشک
پرده هابی دریده ام که مپرسدر رهت ای طلایه دار جفا
طعنه هابی شنیده ام که مپرسروز و شب به خیال لعل لبت
به لبالبی رسیده ام که مپرسسر به سجده نهاده در بر دوست
خون شد دو دیده ام که مپرسهمچو پروانه با شمیم تو گل
از گلابی رمیده ام که مپرسدر غروبی که باردار شب است
از فروغ سپیده ام که مپرسخاک خاکم ، برای طلا شدن
هر جفایی خریده ام که مپرسبا تو بودن برای من چه گذاشت
به چه حالت خمیده ام که مپرسنا امید از دوای درد فراق
من به کنجی خزیده ام که مپرسبی قرارم ، قسم به نام وفا
بی وفایی بدیده ام که مپرس#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
بداهه با مطلعی از حافظ شیرین سخن
👇👇👇
«اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »چه سازم با غمی در دل ، ز هجرش مانده پا در گل
منم مجنون و این محمل ، بَرَد تندیس لیلا راشبان را با تو در گفتم ، چه دُرهایی که ناسفتم
ز چشمم پرده می رُفتم ، که بینم چشم شهلا راهلالی شد تنم زین غم ، فتادم در غمی چون یم
به حکمت کرده ای مبهم ، ز هجرت این معما راشدم آواره در راهت ، غلامم ،عبد درگاهت
همی پابند و دلخواهت ، که کج کی می نهم پا را ؟؟اگر یوسف شوی ، چاهم ، به بن بستت دهی راهم
عطا کن آنچه می خواهم ، که گیرم راه دریا رامن آن گمراه و گمنامم ، در این ره همچنان خامم
بنوشان باده از جامم که نشناسم سر از پا راز حُسن از خُلق یوسف شد هزارن قصه در دنیا
دریغ از نکته ای کوچک که وا گوید زلیخا راحدیث آن دم ز مطرب کن که می در کامم اندازی
که این نقدم نمی بخشم به نسیه روی زیبا راشبانگه بیقرارم من ، به روزت دل فگارم من
تو گل باشی چو خارم من بیا بشکن من و ما را#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حافظ جان
« جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد »با زاهد ریاکار ، اسرار عشق مشمار
کاین مفتی خطاکار ، از آن نشان نداردیک باده از دو لعلت هرگز نشد نصیبم
جامی گسیل ما کن ، والله زیان نداردگفتم که از غم عشق کی می توان رها شد ؟
گفتا که عاشقان را ، این ره کران نداردمجنون صفت کشیدم نقشی ز روی لیلا
نقشی که طرح آن را ، کس در جهان نداردهر یوسفی به کنعان کی لایق عزیزیست ؟؟
هر سنگ معدنی آن دُرّ گران نداردگفتم که شرح هجران با کس نمی توان گفت
گفتا که این فسانه شرح و بیان نداردپیران راه عرفان ، آیینه های عشقند
آبی که لطف آن را جوی جوان نداردبر آتش درونم ، آبی که پاشد امشب ؟؟
کاین سوز بی نهایت خوف از نهان نداردجانی که در ره دوست ناقابل و حقیر است
بفکن به پای جانان ، گاه و زمان نداردبی روی ماه محبوب هر روز من چو شام است
دل در فراق رویش ، روز و شبان نداردگفتم بر آستانت کی می رسد دو دستم ؟
گفتا که شوق وصلش ، وقت و زمان نداردگفتم که بیقرارم ، عشوه مکن به کارم
گفتا که عاشق این است امن و امان ندارد#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:
حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حافظ جان
« گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم »تو طبیب دل عشاقی و من ، بیدل تر
در طرفداری آن چشم سیه بیمارم« رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون »
گرچه چون خون شفق گشته همی رخسارمتو گلی سرخ و به تن جامه ی هجران داری
من به تشویش رُخَت تا به ابد می بارمهر شب از شوق وصالت همه ی هستی من
تا سحر خواب به چشمم نرود ، بیدارمبه کویر دل خشکم نظری کن ، مه ناز
که عطشناکترین عاشق این بازارمبی تو یلدا شده هر وقتِ شبانگاهی من
روز و شب در طلبت ثانیه را بشمارمتو لطیفی و لطافت صفت غالب توست
من که مغلوبترین عاشق دل آزارمعاقل از عشق نصیبی نَبَرد در همه عمر
زین سبب از خرد و عقل معاش بیزارمیک شبی را برِ ما ای گل خوشبو ، قدمی
تا به یُمن قدمت ،جان بَرِتان بسپارمتو همی نابترین قصه ی عشقی به جهان
پس بگو بنده در این قصه چه نقشی دارم ؟بیقرارم که برنجی تو از این شعر ضعیف
لاکن از روز ازل ، عاشق این اشعارم#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:
بداهه با مطلعی از حافظ جان
« دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود »
دلِ محنت کشِ ما در شبِ هجران و فراق
همه در حسرتِ آن قامتِ دلجوی تو بود
قد ، کمانی شد از این دوره ی بی همنفسی
بانی اش تیرِ مُژه ، چلّه ی ابروی تو بود
نشد از باده و می تا که بگیرم مددی
طلبم باده ی ناب از لب خوشبوی تو بود
شبِ شعرم شده آن نرگسِ چشمانِ سیه
که غزلخوان شبم خاطرِ خوش خوی تو بود
از ازل تا به ابد مقصد و مأوای دلم
پرسه با پای جنون ، دلشده در کوی تو بود
سِحر و جادوی بتان گرچه نشد قاتلِ دین
عاقبت مقتلِ دل ، غمزه ی جادوی تو بود
بیقراری که کنون با یدِ بیضا شده مات
کیش از آن عارضِ مَه ، طره ی هندوی تو بود
#رضارضایی « بیقرار »
بیقرار در ۱ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:
حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حضرت حافظ
« هر که شد محرم دل ، در حرم یار بماند»
وان که بیرون شد از این دایره بی بار بماندپنجه در زلف دوتا هر که نیاویخت به عمر
حسرتی در دل او با غم بسیار بماندگل در اندیشه ی بلبل همه نغز است و نکو
مگر آن دیده که در بتکده ی خار بماندابر و باد و فلک از بهر عبادت شده مست
ای خوش آن کس که در این میکده هشیار بماندزاهد اندر پی تقسیم جنان با خود و خویش
واعظ اندر تعبش تب زده ،بیمار بماندشب وصلش نکنم جایگزین با زر و سیم
کان پشیزیست که در گنبد دوار بماندآن که حق گفت و ز حق رمزگشایی بنمود
جرمش این بود که با مغلطه بر دار بماندساقی از ساغر خود دل نکند تا به سحر
مگر آن شب که لبش بر لب دلدار بماندروز خندیدن گل ، چهچه بلبل به چمن
رفت و بلبل به سمن در کف گلزار بماندسرو بیدارگر از قامت خود آس شده ست
گرچه بی بارتر از دار سپیدار بماندبیقرارم که رخت مات کند کیش مرا
زین تطاول که به هر کوچه و بازار بماند#رضارضایی « بیقرار »
حبیب شاکر در ۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲: