گنجور

حاشیه‌ها

اردشیر احمدی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:

زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر 

هر شب عروسی دگر از یار (شاه) خوش سمای ماست

اردشیر احمدی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

خداوندگار شعر حافظ است و بس

 

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۶ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

خیلی خیلی خیلی عالی اقا رضا،ساقی عزیز

 

مجید ع در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخ‌ها » ۶۴- مفتی شفتی شقی شد به جهنم از جهان:

وزن شعر

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

است که نمونه های آن بسیار است . تقطیع  به صورت "مفتعلات فاعلن مفتعلات فاعلن" باعث شده است تا یک وزن جدید به مجموعه های اوزان اضافه شود.

M M در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۴ - رقعهٔ دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهٔ اوّل نیافت:

چون خوری یکبار از ماکول نور

خاک ریزی بر سر نان و تنور

 

منظور از (نور) نور خورشید یا همان غذای لطیف است.

جناب مولانا اشاره به نورخواری دارند.

امین در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۹ در پاسخ به بنفشه دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۲ - آشنا شدن سلام بغدادی با مجنون:

درود بر شما
اتفاقا نظر بنده دقیقا برعکس نظر شماست. یعنی مجنون از شنیدن سخنان سلام از جاش بلند نشد ولی عصبانی شد.
با توجه به پاسخ تندی که به سلام میده قاعدتا عصبانی شده دیگه که یک جوانی عشق مجنون رو هوای جوانی دانسته و فراموشی رو فرجام اون دونسته...!

فاطمه rezaie در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

درود بر روان شیخ اجل بسی زیبا و بی بدیل بود این شعر 

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیرِ ما

چیست یارانِ طریقت بعد از این تدبیرِ ما؟

پیر در همه غزلهایِ حافظ مراد و یا انسانِ وارسته و یا پیرِ مغان و راهنما نیست، گاهی نیز منظور از پیر خداوند است که قدیم است، اما بنظر می رسد حافظ در این غزل پیرِ خرد یا درواقع خرد را که پیر است و قدیم مورد نظر داشته است که خرد و عقلِ انسان نیز ازلی ست، از طرفی حافظ خود و یارانِ طریقت را پیش از پیر در میخانه فرض نموده و پس از آن است که پیر یا خرد بسویِ میخانه می آید، شارحانِ بزرگوار چنین تصور و توصیف کرده اند که حافظ و یاران در مسجد بوده اند و اکنون که پیرِ آنان از مسجد به میخانه چرخش نموده است متحیر و مبهوت شده اند و در پیِ تدبیر هستند، بنظر می رسد این برداشتی کاملن اشتباه باشد به دلیلی که ذکر شد، چرا که حافظ می‌فرماید پیر سویِ میخانه "آمد"، پس او و یارانِ طریقتِ عاشقی در میخانه بوده اند، آن هم چنانچه در بیتِ سوم اشاره می کند از روزِ ازل در میخانه بوده اند اما عقل و خردِ انسان که خیلی از مرحله عاشقی پرت و جا مانده است پس از آزمون و خطا هایِ بسیار سرانجام پی خواهد برد که نه در مسجد و کلیسا، بلکه در هیچ اماکنِ مذهبیِ دیگری نیز به میِ الست و عشق که ذاتِ انسان است راهی نیست، پس لاجرم پس از کسبِ تجربیاتی که از عبادتهایِ ذهنی و بی ثمر می آموزد دنباله رویِ عشق می شود و به حافظ و یارانی که ذاتاََ عاشق پای در جهان گذاشته اند می‌پیوندد، یاران همه انسانها هستند که از جنسِ الستند و گِلِ وجودشان با عشق و شراب سرشته شده است. در مصرع دوم حافظ می‌فرماید بسیار خوب ای همه یاران و انسانهایی که از جنسِ عشق هستید، پیرِ خرد و عقلتان هم که سرانجام بر سرِ عقل آمد و پی به این مسئله بُرد که تنها راهِ رهایی از ذهن و بازگشت به اصلِ خدایی حضور در همان میخانه الست می باشد و رأی به بهرمندی از شرابِ نابی داد که سرشتِ اولیه انسان است، پس ای همه یاران و انسانهایی که در جستجویِ حقیقتِ دین و طریقت هستید، اکنون دیگر چه تدبیری بیندیشیم؟ و آیا مکر یا بهانه دیگری برایِ گریز از شرابِ عشق و میِ الست داریم؟

ما مریدان روی سویِ قبله چون آریم؟ چون

روی سویِ خانه خَمّار دارد پیرِ ما

محتمل است پیر در این بیت اشاره ای به شیخِ صنعان و داستانی که در منطق الطیر عطار آمده است باشد، یعنی پیری همچون شیخِ صنعان که هفتاد سال روی به قبله عبادت کرد نیز سرانجام دریافت چنین عباداتی که به عادت و روزمرگی بدل شده اند و خدایِ خلق شده ذهنی را پرستش می کند راه بجایی نخواهد برد، پس تغییرِ جهت داده و روی بسویِ خانه خَمّار می آورد، قریب به اتفاق ما در حالی به گمانِ خود مشغولِ راز و نیاز با خدای خود هستیم و در ظاهر کلماتی را بر زبان جاری می کنیم اما در واقع در فکرِ سود و زیانِ روزِ خود هستیم و یا در اندیشه چگونگیِ بدست آوردنِ منصب و سِمتی هستیم در حالیکه می دانیم شایستگیِ رقیب بیشتر از ماست و یا کینه و رنجش هایِ سی ساله را به یاد آورده و حسِ انتقام جوییِ ما بیدار می شود و قس علیهذا، دعاهایی را هم که بر زبان می آوریم از همین دست هستند و چنانچه مولانا می فرماید؛ "بس دعاها کو زیان است و هلاک، از کَرَم می نشنود یزدانِ پاک" پس هفتاد سال که سهل است اگر همچون ابلیس هفتصد هزار سال نیز اینچنین عبادت کنیم قطعاََ راه بجایی نخواهیم برد و عقلی که بدواََ اینگونه عبادات را راهگشا و پایانش را سعادتمندی تشخیص می داد، اکنون راهِ خود را از مسجد بسویِ خانه خَمّاری کج می کند که در آنجا با یکی دو پیمانه عشق را در او زنده می کنند، پس‌ حافظ می‌فرماید در جایی که عقل و خردِ پیری همچون شیخِ صنعان با آنهمه عبادات و پرهیزکاری ها رأی بر درستیِ راهِ میخانه عشق داد  ما با این عبادتهایِ بسیار سطحی و پرهیزهایِ شکننده چگونه روی سویِ قبله ای بیاوریم که بطورِ ذهنی آنرا خانه خدا می خوانیم، پس‌بهتر که ما مریدان وقتِ ارزشمندِ خود را همچون پیرِ خود تلف نکرده و عمر را بر باد ندهیم و هم اکنون راهِ مکشوفِ پیرِ خود را برگزینیم. البته که حافظ و عرفا قصدِ بازداشتنِ انسان از عبادتِ حقیقی را ندارند، بلکه پرستشِ خدایِ ساخته و پرداخته ذهن که دوگانه دیدن است و شرک پرستی و ترویجِ باورهای خرافی به اسمِ دین را نفی و مذمت می کنند.

در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته ست در عهدِ ازل تقدیرِ ما

یاران و عاشقان باید در طی کردنِ طریقتِ عاشقی منازلِ بسیاری را پشتِ سر بگذارند تا سرانجام به سرِ کویِ حضرت معشوق برسند، همچنان که در قدیم نیز کاروان ها طیِ مسیر از یک کاروانسرا تا کاروانسرایِ دیگر  یا محلِ اُطراقِ کاروان را یک منزل می نامیدند، پس حافظ می‌فرماید اینکه پیرِ خرد یا عقل سرانجام از مسجد بسویِ خانه خَمّار شد جایِ حیرت و تعجب ندارد زیرا از ازل که گِلِ آدم را با میِ معرفت سرشتند و منزلِ اول بود مقدر شد که عقل و خردِ انسان راهِ خود را برود و عشق نیز مسیر و طریقتِ خود را ادامه دهد اما در منزلِ دوم که در همین جهانِ فُرم است این دو بارِ دیگر به یکدیگر رسیده و اصطلاحن هم منزل شوند، حال بزرگان و عاشقانی همچون حافظ که زودتر از عقل به این منزلگاه و خرابات یا محلِ اُطراق رسیدند باید صبر کنند تا پیرِ خرد آمده و به آنان ملحق شود، حافظ می‌فرماید این تقدیری ست که در یکی از بندهایِ عهدنامه و میثاقی که در الست بینِ انسان و خداوند امضا شد آمده است. یعنی دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد، حتی اگر هزاران سال نیز بطول انجامد سرانجام انسان که بر مبنایِ عقلِ خود خدا پرستی می کند چاره ای جز تغییرِ مسیر از اعتقاداتِ تقلیدیِ برآمده از عقلِ خود به سویِ میخانه عشق را ندارد، که تنها با مهرورزی به باشندگان و یارانی که در عرصه هستی هستند، (عرصه ای که محضرِ خداوند و میخانه عشق است) می تواند به سعادت و نیکبختی دست یابد، باشد تا ببینیم در منزلِ دیگر و جهانِ پس از مرگ چه تقدیری نوشته باشند.

عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیرِ ما

عاشقانی چون حافظ دلِ خود را در بندِ زلفِ حضرت معشوق کرده اند، دل محلِ هیجاناتی از قبیلِ عشق و محبت، ترس و خشم، امیدواری و یأس، شادی و غم و هرگونه احساسات و عواطفِ دیگر است که انسانِ عاشق بر مبنایِ چشمِ نظری که دیدِ خداوندی ست این احساسات و عواطف را در بند و کنترلِ زلفِ معشوق  دارد، یعنی همه عواطفش را با سرِ زلفِ حضرتش هماهنگ می کند، پس  حافظ می‌فرماید عاقلان و کسانی که عقلِ خود را مرکزیت قرار داده و بر محورِ آن امورِ مادی و دینداریِ خود را سامان می دهند اگر بدانند که این بند (چون) و چگونه سرخوشی و مستی را برای عاشق به همراه می آورد، بدونِ شک دیوانه می گردند و دست از  اینچنین عقلی خواهند شست و پس از این دیوانگی ست که از پیِ زنجیر و سلسله عاشقان که قیدِ عقل را زده اند دوان خواهند شد، عقل همواره انسان را از عاقبتِ عاشقی می ترساند و اجازه نمی دهد او راهِ خود را از مسجد یا خانه ذهن بسویِ خرابات و خانه خَمّار تغییر دهد.

رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد

زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما

پس از آنکه پیرِ خرد به میخانه آمد یا بقولی عاقلی دیوانه گشت و با زنجیرِ عشق در بند شد، آنگاه  رخسارِ او آیت و نشانه ای از آن رویِ خوبِ حضرت دوست خواهد شد و بر هر بیننده ای کشف خواهد شد که چنین دیوانه و عاشقی که فارغ از عقلِ چیزها و جسم ها و ذهن شده، با خداوند به وحدت رسیده، یا به عبارتی زیبا و آیینه تمام نمایِ زندگی شده است، در مصراع دوم "تفسیر" به معنایِ تفسیرِ انسان از زندگی و یا به بیانِ دیگر منظور جهان بینی و نگرشِ عاشقانه به جهان است، پس‌حافظ ادامه می‌دهد پس از فرایندِ ذکر شده و زنده شدنِ دلی به عشق است که از آن پس به هرچه در جهان بنگرد بجز لطافت و زیبایی و خوبی چیزِ دیگری نمی بیند و تفسیرش از جهان همه پاکی و زیبایی خواهد بود. در اینصورت مسجد و کلیسا و دیر و صومعه نیز با میخانه یکی شده و به وحدت و یگانگی می رسند و صلح و عشق در جهان حاکم می گردد. 

با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟

آهِ آتشناک و سوزِ سینه شبگیرِ ما

اما آمدنِ پیرِ خرد به میخانه یا بعبارتی رهایی از عقل به این سادگی ها هم نیست، آهِ آتشناک می طلبد تا هستیِ انسان را که بر پایه عقل بنا شده است به آتش کشیده و خاکستر کند تا آنچه برجای می ماند نیستیِ مطلق باشد و سوزِ سینه ای که از دردِ عشق بسوزد و ناله هایِ شبگیر سر دهد، تا شبِ ذهن را در بند کرده و اجازه دهد خورشید طلوع کند و با وجودِ این همه، فقط احتمال دارد در شب یا لحظه ای شراره ای از این آتش در دلِ سنگینِ زندگی در بگیرد و موثر واقع شود تا شاید این دل  رحم و لطفی کند تا عاقلی دیوانه و عاشق شود. دلِ سنگین علاوه بر معنیِ معمول می تواند به دل گُندگی نیز تعبیر شود.

تیرِ آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما

گذشتن از گردون یا چرخِ هستی کنایه از عبور از نظمِ طبیعت است،‌ و تیرِ آهِ حضرتِ معشوق نشانه ای از تحملِ و صبرِ بیش از اندازه اوست که با وجودِ برگزیدنِ اینهمه انبیاء و فرستادنِ پیغامهایِ بسیار هنوز هم تقریباََ همه انسانها حاضر به دیوانگی و عاشقی نیستند و ترجیح می دهند در شبِ ذهن عمر را سپری کنند، پس‌ خداوند یا زندگی می فرماید ای حافظ از طریقِ ذهن سخن گفتن کافی ست و خاموش باش، زیرا تیرِ آهِ ما مطابقِ نظمِ گردون یا طبیعت نیست و بر مبنایِ قضا و کن فکان به هدف می نشیند، پس بر جانِ خویشتنِ ذهنیِ خود رحم و از تیرِ ما حذر کن، یعنی آهِ آتشناک و سوزِ سینه ات را واسطه نکن زیرا کافی نیستند و باید از جانِ خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود بگذری تا دیوانه شوی، اما حافظ که کم نمی آورد و در عشق جدیست نه تنها از تیرِ آهش حذر نمی کند، بلکه دلِ خود را در معرضِ تیرهایِ قضایِ حضرتش قرار می دهد تا به جانِ خویشتنِ ذهنی بمیرد و آنگاه است که به عشق زنده می شود (در واقع راهِ دیوانگی و رهایی از عقل را به ما می آموزد).

بُتا چون غمزه ات ناوَک فشاند/ دلِ مجروحِ من پیشش سپر باد

و در غزلی دیگر؛

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می گشت

باز مشتاقِ کمانخانه ابروی تو بود 

 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

وفایی  گر  نمی یابی  زِ  یاری

مده دل!  گر نگارستانِ چین است

سیدرسول عبدی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۰:

کسی این بیت رو می‌تونه معنی کنه؟

قطره بقایی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

از هرکه خواهی امداد اول تلافی‌اش‌کن

دستی (اگر )نداری زحمت مده عصا را

مطابق وزن شعر واژه(اگر) را (گر) تایپ کرده اید به وزن شعر مشکل پیش میگردد اصلاح نمایید. 
تشکر

سفید در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳:

 

چقدر این غزل زیباست... عجب زیبایی خالص و شعف‌انگیزی...

 

ای جان پسندیده جوییده و کوشیده

پرهات بروییده... پرهات مبارک باد... 

 

سفید در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:

 

گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی

من آن نیَم که ره انتقام برگیرم...

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

رنج بین و گنج یاب!

خسرو ترقی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۴ در پاسخ به سيدمحسن خراشاديزاده دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

اینکه بگوییم کدام شاهنامه بهتر است که بسیار جسارت میخواهد چون کار هر دو استاد بی اندازه ارزشمند است و عمری صرف کرده اند قطعا این دو شاهنامه بر چاپ مسکو اولویت دارد 

ولی بگمانم شاهنامه استاد جنیدی شاهنامه کارامدتری است از پاره ای اشتباهات مصون است

آرش هادی‌زاده در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان:

بیت شماره ۳۰ نقطه عطف قصیده است، تا اینجا میگه وفا چیه، برو حال کن، دنیا رو ببین، معشوق عوض کن و به جایی و به کسی بند نشو. بعد این بیت درمیاد که این چه حرفی بود من زدم و نیک بد گفتم. مگه میشه وفادار نبود. بچسب به دوست که فراق را دلی از سنگ سخت‌تر باید.

این دو مصراع هم عالین. اولی در مدح عقل و ذم عشق که: شب شراب نیرزد به بامداد خمار (ترکیب شبِ شراب چقدر خوبه آخه، نمی‌دونم واج‌آرایی ش هم محسوب میشه یا نه) و دومی برعکس، در مدح عشق و ذم عقل: که قاضی از پس اقرار نشنود انکار. عالیه این قصیده.

خسرو ترقی در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۱ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵۸:

بنظرم یکی از بهترین تک بیت های ادبیات فارسی هست 

کوتاه و روان

حبیب شاکر در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:

سلام بر همراهان نازنین 

قومی ز غرور علم،از حق دورند 

وز جهل گروهی به حقیقت کورند 

انصاف و بصیرت  نبود، انسانها

گه بی نمک اند و گاه خیلی شورند

سپاس از همه دوستان

نردشیر در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش دوم » بخش ۵ - الحكایة ‌و التمثیل:

با ادب در پیش سلطان تن زدن

سخت تر باشد ز صد گردن زدن

حسین مطهری در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۲۵:

درود بر عزیزان 

 

در مصرع سوم وزن رباعی رعایت نشده است، 

به شکل زیر اصلاح میشود ولیکن نمیدانم که در نسخ معتبر چگونه آمده است: 

 

تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس

 

 

 

۱
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۵۲۶۷