ابراهیم در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۵ در پاسخ به علیآقا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳:
درود
با اینکه خوانش استاد خالقی مطلق را شنیده بودم این مطلب منتشر شده رو خواندم. باید خاطر نشان کنم که حداقل در چند جای دیگر فردوسی بزرگ از اصطلاح کنام «پلنگان و شیران» برای ارجاع به «جولانگاه دشمنان» استفاده کرده است.
مسافر در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 981 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید:
فرهود در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۲۶ در پاسخ به مهسا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۷:
این غزل یکی از زیباترین غزلهای مولاناست. در بیتی که شما درباره آن میپرسید در این بیت از صنعت مراعات نظیر استفاد شده کلمه «کور» در مصرع اول و در مصرع دوم کر (کر و کور مراعات نظیر است) و همچنین ریتم ابیات قبل هم حفظ شده است. پر و پار ... کر و کار ... تر و تار ...
مضافا اینکه کر میتواند معنی «توان» هم بدهد که بیربط به کار نیست.
محمدرضا نعمتاللهی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰:
در آخرین بیت اگر کلمه صعوه نام یک حیوان باشد که در «چنگال باز» اسیر شده، معنای بیت کامل میشود، ولی من صعوه را به این معنی پیدا نکردم.
یزدانپناه عسکری در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة » النوبة الاولى:
إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ - الإنسان : 3
***
[عین القضات همدانی] (1)
هدایت ایزدی ثمره راه رفتن است.
***
[یزدانپناه عسکری]
هدایت انسان در راه تجریدی، ثمره ی صیقل نقطه ی اتصال با حق نعالی است.
(1) - نامه های عین القضات همدانی ج3 به اهتمام دکترعلینقی منزوی –دکتر عفیف عسیران .تهران: انتشارات اساطیر 1377 ص 384
مرتضی مروی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
سخته. [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) اسم مفعول از «سختن ». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سنجیده و به وزن در آمده و وزن کرده شده. ( برهان ) ( غیاث ) :
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده از کار پردخته شد.فردوسی.
کسی کش نیاز است آید بگنج
ستاند ز گنجی درم سخته پنج.فردوسی.
همه راه خاقان بپردخته بود
همه جای نزل و علف سخته بود.اسدی.
برگرفته از لغتنامه دهخدا
مرتضی مروی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۳ در پاسخ به فریستا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:
این نظر شما خیلی دقیق نیست چرا که ابیات بعدی توصیفاتی از خداوند ارائه داده که مشخصا با انسان و مردم جور درنمیاد
خسرو ترقی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴۲:
تنبل مکر و حیله و چاره معنی میدهد
میر نور الدین علوی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از دیگر مثنویها » پاره ۳:
مقصود این بیت بیشتر می تواند اشاره به حال اولیاء خدا و صاحبان اسرار و معرفت و کمال باشد؛ تا اینکه برداشت اگزیستانسیالیسم از آن داشته باشیم.
انسان های صاحب کمال (در علم یا معرفت یا نبوغ و...) به لحاظ اینکه عوام جامعه فهم و درک مرتبه آنها و سخنانشان را ندارند وآنها نیز انس و ارتباط حقیقی با مردم ندارند، همواره تنها هستند حتی اگر در بین یک جمعیت زیاد زندگی کنند.
امیرحسین مقدم در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۱۱:
تجارت نیست ، صنعت نیست ، ره نیست
امیدی جز به سردار سپه نیست ....
باید توجه داشت که این بیت را کسی سروده است که نواده فتحعلیشاه قاجار است و این نشان از وخامت اوضاع در روزگار قاجار خاصه در دوران احمدشاهی و پس از جنگ اول بین الملل است. حکایت از ویرانه ای دارد که رضاخان سردار سپه تحویل گرفت و ما امروز خوب میدانیم که وقتی رضاشاه مملکت را تحویل ولیعهد داد ، ایران سرزمینی رو به پیشرفت و افتاده در جاده ترقی و مدرنیته بود.
درود بر خادمان ایران
امیرحسین مقدم در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۷۷ - حیله:
درود
اینکه برخی از عوام و حتی خواص با دادن نسبت های ناروا به ایرج میرزا در جهت تخریب آن بزرگوار تلاش می کنند ، نه تنها نارواست بلکه عملا کاری بیهوده است چرا که جایگاه او به عنوان شاعری والا مقام همواره در ادبیات فارسی جایگاهی رفیع و بلند مرتبه است.
اگرچه من خود به جد در امر پاکیزه نویسی و رعایت عفت کلام در شعر تلاش می کنم اما این دلیل نمی شود که ایرج میرزا را نادیده گرفته و زبانم لال به او توهین کنم و حتی توهین به او را بشنوم.
باشد که عامه مردم به این درک برسند که هرچه تورا در پسند نیامد ، الزاما ناپسند نیست
مهرتان مستدام
افشار در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۷:
عالی بود
افشار در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۴۶ در پاسخ به اکبر احمدی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱:
سپاس از شما جناب آقای احمدی
پارسا پ. پ در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ امیر شاهی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳:
چقدر بیت دوم ساده، زیبا و پر مفهوم است
برگ بی برگی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصّه سر آید
غصّه در بیانِ عرفا با غمِ عشق تفاوتی اساسی داشته و همین غصّه هایِ رایجِ زندگیِ اکثریتِ انسانهاست که همگی مربوط به امورِ دنیوی و بیرونی می باشد، نرسیدن به آرزوها و اهدافِ زندگی و ناکامی ها موجبِ غصّه دار شدنِ دلِ انسان می گردد، همچنین از دست دادنِ عزیزی و یا احیاناََ اموالی و یا تصاحبِ پُست و مقامی توسطِ رقیب همگی تنها گوشه ای کوچک از غصّه هایِ ما انسانها محسوب می گردند، پسحافظ میفرماید بر سرِ آن است یعنی مصمم است که اگر از دستش بر آید و توانش را داشته باشد دست به کاری بزرگ بزند و کاری کند تا همگی این غصه ها از وجودش رخت بربسته و جایِ خود را به شعف و شادی بدهند، امری که محال می نماید اما باید تا انتهایِ غزل صبر کرده و ببینیم چگونه راهکاری برای رهایی از این غصه ها ارائه می کند.
خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اضداد
دیو چو بیرون رود، فرشته درآید
حافظ دلِ انسان را خلوتگاه و یا به قولی حَرَم و اندرونی توصیف می کند، یعنی جایی که غیر را نباید به آنجا راه باشد، بنظر میرسد حافظ عاملِ غصّه هایِ بیشمارِ انسان را دیو معرفی می کند، همان خویشتنِ توهمی و تنیده شده ای که توسطِ ذهن و در اوانِ طفولیت مهمانِ دل شد تا امورِِ دنیویِ کودک را به سامان کند و پس چند سالی زحمت را کم کند تا بارِ دیگر عدم یا خداوند حاکمِ مطلقِ دلِ انسان گردد، اما این خویشتنِ توهمی که اکنون جا خوش کرده و خود را صاحبخانه تصور می کند تبدیل به دیوی لجوج و مخرب شده است و حافظ میفرماید این خلوتگاه جایِ صحبت و همنشینیِ ضدها نیست یعنی دو چیزِ متضاد امکانِ جمع در یک مکان و آن هم دل را ندارند، مصداقِ این سخن اینکه دیو و فرشته نمی توانند همنشینِ یکدیگر شوند، پسباید دیو را از خلوتِ دل بیرون کرد تا فرشته جایگزین گردد و به این ترتیب فرشته که در اینجا نمادِ خداوند است انسان را از غصه هایِ دم به دم رها نموده و سپس شادی را جایگزین کند. در اطرافِ خود و اگر نیک بنگریم درونِ خود نیز می بینیم که خداوند در دلِ قریب به اتفاقِ ما نیست و یا بسیار کم است و از غصه هایِ دم بدم رهایی نداریم چرا که دیوِ حاکمیتِ قطعی بر اندرونی و خلوتگاهِ ما انسانها دارد.
صحبتِ حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید
حکّام جمعِ حاکم و نشانه تعددِ دیوچِه های خلوتِ دل است و حاکمیتِ مطلق بر دلی دارند که فرشته در آن جایی ندارد، حافظ همنشینی با آنان را که هر یک خواسته و تقاضایی دارند که اگر برآورده نشود بر انسان درد و غصّه وارد می کنند را به ظلمتِ شبِ یلدا تشبیه می کند که بسیار طولانی و دور و دراز بوده و گویی قرار نیست صبحِ بیداری از ظلمتِ ذهن فرا رسیده و خورشید طلوع کند.
بر درِ اربابِ بی مروّتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
بنظر می رسد اگر اِرباب بخوانیم که معنیِ پیوسته و مداومت را می رساند به معنیِ دقیق تری دست یابیم، عرفا و حافظ از بی مروَّتی ( ناجوانمردی) و بی وفاییِ دنیا در وعده خوشبخت کردنِ انسان بسیار گفته اند، یعنی انسان چیزی بیرونی و یا ذهنی را در دل و مرکزِ خود قرار می دهد و دنیا یا روزگار قول می دهد اگر انسان به آن مطلوبِ مادی و ذهنی، برای مثال ثروت و یا قدرتی دست یابد او را خوشبخت خواهد نمود و به شادیِ همیشگی دست خواهد یافت، حافظ در مصراع دوم میفرماید این خواجه( خوشبختیِ موهوم) بر در نخواهد آمد، یعنی انسان با کوشش به بسیاری از خواسته هایِ خود رسیده است و هر بار برایِ مدتی کوتاه از غصه رها شده و به شادیِ زودگذر نیز دست یافته است اما از آن خوشبختیِ موعود خبری نیست و دنیا ناجوانمردانه حواله به آینده می دهد و خواسته ای دیگر که باید برآورده شود تا خواجه بیاید، حافظ میفرماید تا به کِی می خواهی بر در بنشینی؟ هرگز با برآورده شدنِ خواهش هایِ دنیویِ خود و حتی موفقیت در تشکیلِ خانواده ای مطلوب خواجه و یا آن خوشبختیِ موهوم را ملاقات نخواهی کرد.
تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی
از نظرِ رهرُوی که در گذر آید
حافظ اگرسروده بود ترکِ گدایی کن باز هم با تفصیلی که در ابیاتِ قبل ذکر شد و انسان با گدایی از این دنیایِ بی مروّت قصدِ ملاقاتِ خواجه و خوشبختی را دارد بی تناسب نبود، اما اکنون که علیرغمِ وعده دنیا و توقعِ انسان خواجه بر در نیامد حافظ راهکارِ رهایی از غصه هایِ دم بدم و پیوسته را بهره گیری از رهرویی خردمند و صاحب نظر می داند که اگر بر تُویِ انسان گذر کند و همین خویِ گداییِ خود را ترک نکرده و بجایِ طلب از دنیای بی مروت از آن رهگذری که نظر و بینشی خداگونه دارد سُراغِ خواجه یا خوشبختی را بگیری قطعاََ با بکارگیریِ رهنمودهای او به آن گنجی که عمری در جستجویِ آن بودی و روزگار از تو دریغ کرد دست خواهی یافت.
صالح و طالِح متاعِ خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
صالحِ نیکوکار و طالحِ بدکار نیز اضداد هستند و نمایندگانِ فرشته و دیو، پسحافظ می فرماید آن دو متاعِ خود را عرضه کردند، دیوِ درون توصیه به بدکاری و طلبِ سعادتمندی از چیزهایِ بیرونی از قبیلِ انباشتنِ ثروت و پیروی از انواعِ شهوات کرد که نتیجه ای جز محنت و غصه در بر نداشت و بازتابِ توصیه فرشته به انجامِ کارهایِ نیک هم آشکار است که به سعادت و نیک سرانجامی منتهی می گردد، و حافظ نیز هرآنچه شرطِ بلاغ است را گفت، اکنون مخاطبِ این غزل یعنی ما هستیم که باید ببینیم فرشته خویی مقبولِ ماست و یا دیو صفتی؟ بستگی به انسان دارد که کدامین را در نظر آورده و برایِ آن اعتبار قائل شود.
بلبلِ عاشق، تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر آید
بلبلِ عاشق در اینجا استعاره از شخصِ حافظ و یا رَهروی صاحب نظر (پیرِ رونده راهِ طریقت) است که راهِ رهایی از غصه ها را به انسان می آموزد، "عمر خواه" کنایه از صبر و دیدنِ عاقبتِ کار است، پس بلبلِ چون حافظ که عاشقِ باغ و گُل هایِ نوشکفته باغِ زندگی می باشد به آخر و سرانجامِ کارِ انسان امیدوار است و می فرماید اگر صالح قبولِ انسان ها افتد و به نغمه و پندهایِ بزرگانی مانندِ حافظ و مولانا توجه شود، دور از انتظار نیست اگر باغِ خشکیده جهانِ فعلی روزگاری سبز و خُرّم شده و شاخِ گُل به بار بنشیند و سرانجام گُل یا انسانهایی فرشته خو را در این باغ یا سرتاسرِ جهان مشاهده کنیم.
غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
حافظ بمنظورِ دست زدن به کاری آخرین توصیه ها را می کند که در مصراع اول غفلتِ انسان است از این جهانِ مادی که سراچه اش نامیده و در مقابلِ آن سرایِ جاودانه بسیار حقیر است، و در مصراع دوم حضور در میخانه عشق و نوشیدنِ شرابِ معرفت را پیشنهاد می کند، و می فرماید این چیزِ عجیبی نیست اگر دیگران نیز به این میخانه بروند و همچون او عاشقی بی خبر بیایند، حافظ در ابیاتی چند با خبری را فضیلتی برای عاشق می داند از جمله این بیتِ زیبا ؛ " هرگز نمی شود ز سرِّ خود خبر مرا / تا در میانِ میکده سر بر نمی کنم" اما در غزلی دیگر میفرماید؛ در مقامی که به یادِ لبِ او می نوشند/ سِفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش" پس در اینجا نیز حضور در میخانه موجبِ بی خبریِ عاشق از خویشتنِ توهمی و دهنیِ او خواهد شد که از شروطِ برون رفتِ دیو و سپس حضورِ فرشته در دلِ عاشق است که اگر محقق شود آن کارِ موردِ نظرِ حافظ در بیتِ نخست صورت میپذیرد و غصه هایِ انسان به هر دو صورتِ فردی و جمعی به سر آمده، باغِ جهان سبز می گردد.
اتفاقاتِ بیرونی نیز موجبِ خبردار شدن انسان از خویشتنِ خود می شود که مولانا در خصوصِ لزومِ بی خبریِ عاشق می فرماید؛
خفته از احوالِ دنیا روز و شب چون قلم در پنجه تقلیبِ رب
فرهود در ۱ سال قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۲ - مقالت هفدهم در پرستش و تجرید:
منظور از زاغ در اینجا پرندهای است که در گذشته آن را زاغ کوهی یا زاغ دشتی هم مینامیدهاند، که پاهایی سرخ دارد. نوع نوکسرخ آن پرهایی به غایت سیاه و پاهایی سرخ درخشان دارد.
از ترنج و نار بستد سوسن و سنبل وطن
وز کلاغ و زاغ بستد بلبل و قمری مقام
قطران تبریزی، قرن پنجم
مجید محمدی در ۱ سال قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۷ در پاسخ به جمشيد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱:
👏👏👏
mehran در ۱ سال قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
به خاطر نظر دادن به شما اکانت ساختم ، خیلی خوب بود
فرهود در ۱ سال قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۴ در پاسخ به Abbasrapper دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۱ - داستان سگ و صیاد و روباه:
مردی شکارچی، سگی شکاری داشت بسیار چابک و قوی که نگهبان شب و شکاریِ روزش بود. سگ گم شد. روبهی نزد شکارچی آمد و او را مسخره کرد که «دیگر از دست سگ تو راحت شدیم؛ خوردن ما را فراموش کن. صفرایت از خوردن چربی روباه زیاد شده! یک مدتی گرسنگی بکِش که سگت را دیدم که مُرد ، امروز فقط گریه کن » شکارچی گفت که من راضی به قضا هستم که «شادی و غم هردو ندارد درنگ» از آن شادم که غمگینم زیرا که غم سبب آمدن شادی است و هیچکس روزی از آن بیش که قسمتش کردهاند نخورَد. در این گفتگو بودند که گردی از دور برخاست و سگ شکاری پیدا شد و روباه را شکار کرد. (توضیح اینکه گوشت روباه را در قدیم میخوردهاند)
همچنانکه در شعر آمده نظامی یقین و توکل را به شکاریِ روبهگیر تشبیه کرده است و پند میدهد که « کار خدا کن غم روزی مخور»
در آخر میگوید که هنر نظامی ثمره جهد و توفیق است؛ جهد به تنها، بیثمر است.
جهد نظامی نفسی بود سرد
گرمی توفیق به چیزیش کرد
قطره بقایی در ۱ سال قبل، شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲: