گنجور

حاشیه‌ها

حامد روشنی راد در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۱ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳:

در بیت آخر میگوید برای حسام الدین چلبی گفته است 

محمد احمدزاده در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۶ در پاسخ به جمشید احمدی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۱ - گفتار اندر پوشیدن راز خویش:

درود بر آقای جمشید احمدی عزیز 

از پاسخ شما بی نهایت سپاسگزارم.

شاد و پیروز باشید . 

برگ بی برگی در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

ای صبا نکهتی از کویِ فلانی به من آر

زار و بیمارِ غمم راحتِ جانی به من آر

بادِ صبا را همگان می شناسیم که رابط و پیکِ فی‌مابینِ عاشق و معشوق است و نکهت نیز بویِ خوشِ معشوق را گویند، فلان در اینجا همان معشوقِ ازل است که به وصف و بیان در نمی آید، پس حافظ از بادِ صبا درخواست می کند تا شمیمِ بویِ خوشِ حضرتِ معشوق را برای او بیاورد و در مصراع دوم به علتِ نیازمندیِ خود به این بو پرداخته و می فرماید زیرا که بدونِ این بو زار و بیمارِ غم هایِ این جهان شده است، زار که غالبن با خواری می آید نتیجه ی توقع و طلبِ سعادتمندیِ انسان از چیزهایِ گذرایِ این جهانی می باشد که نه تنها او را به خوشبختی نمی رساند، بلکه هر دلبستگی موجبِ ناکامیِ انسان از آن چیزِ اکتسابیِ آفل و در نتیجه ایجادِ غم و اندوه در دلِ انسان می گردد که حافظ درمان و زدودنِ این غم از دل و رسیدن به راحتی و آرامشِ جان را در گرویِ بویِ خوشِ معشوقی می داند که فلانی بوده و توصیفش در لفظ و بیان در هاله ای از ابهام و پرده است.

قلبِ بی حاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد

یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر

قلب در اینجا دارای ایهام است که بنظر میرسد یکی مرکز و دلِ انسان مورد نظر بوده است و دیگری چیزهایِ تقلبی که ما انسان‌ها در مرکزِ خود قرار داده و از آنها تقاضای سعادتمندی می کنیم و در بیتِ قبل اشاره شد که نه تنها موجبِ سعادتِ انسان نمی گردند بلکه به درد و غمِ بیمار گونه می انجامند، پس‌حافظ در ادامه از بادِ صبا می خواهد تا خاکِ درِ حضرت دوست را که خاصیتِ اکسیر و کیمیاگری  دارد برای او به ارمغان آورَد تا به این قلب زده و به این وسیله آن چیزهایِ تقلبی و یا قلب و مرکزِ خود را تبدیل به طلا و زرِ ناب کند، و حافظ خود آن اکسیرِ مراد و منظورِ اصلی انسان را معنی کرده و می فرماید این کیمیاگری به این معنی می باشد که انسان بوسیله خاکِ درگاهِ حضرتِ دوست است که نشان دار شده و به اصل و حقیقتِ خداییِ خود آگاه می شود.

در کمینگاهِ نظر با دلِ خویشم جنگ است

زابرو و غمزه ی او تیر و کمانی به من آر

پس از آنکه حافظ یا انسانِ عاشق نشانی از خاکِ درگاهِ دوست را بدست آورده و طوطیایِ چشمِ خود نمود دارایِ چشمِ نظر یا چشمِ جان بین می گردد و پس از آن است که باطن یا حقیقتِ اصلیِ انسان پیوسته با دل یا مرکزِ خویشتن در جنگ و جدال خواهد بود تا با مغلوب کردنِ قلبِ بی حاصل انتقامِ عمرِ برباد رفته ی خود را گرفته و همه چیزهایی را که بجای آرامش برایِ او غم و درد و رنج به ارمغان آورده اند به حاشیه براند تا سرانجام به راحتِ جان دست یابد، در مصراع دوم حافظ برایِ تحققِ این امر نیازمندِ کمانِ ابرو و و تیرهایِ غمزه ی حضرت دوست است تا به این وسیله به جنگِ دلِ قلبِ خویشتن رفته و او را مغلوب کند. در فرهنگِ عارفانه کمانِ ابرو و تیرهایِ غمزه حضرتش استعاره از لطف و عنایتِ اوست که بدونِ آن امکانِ چیرگیِ انسان بر خویشتنِ توهمی و به حاشیه راندنِ قلبِ بی حاصل وجود ندارد.

در غریبی و فراق و غمِ دل پیر شدم

ساغرِ مِی ز کفِ تازه جوانی به من آر

انسان در این جهان در غربت بسر می برد چرا که از حقیقت و فطرتِ خود که همانا خداوند است جدا افتاده و در غمِ فراقِ اوست و در این حال با غمی دیگر نیز دست و پنجه نرم می کند و آن غمِ چیزهایِ این جهانی می باشد که در دل و مرکزِ خود قرار داده است، چیزهایی که عدمِ دستیابی به آنها و یا از دست دادنشان موجبِ غم و خونِ دل خوردنِ انسان می گردد، حافظ می‌فرماید تجمیعِ این سه غم موجبِ پیر شدنِ دلِ انسان می گردد و تنها علاجش ساغری از شرابِ عشق است که انسان باید از دستِ تازه جوانی بنوشد، تازه جوان استعاره از اصل و فطرتِ حقیقیِ انسان است که همواره جوان است و هرگز پیری و بُعدِ زمان در او تاثیری ندارد، او از ازل جوان بوده و تا ابدیت که وجود ندارد نیر تازه جوان می ماند و حافظ از صبا می خواهد تا ساغرِ می را از کَفَش به ارمغان بیاورد تا نوشیده و به اصلِ خود که عشق است جوان، زنده و جاودانه شود.

منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان 

وگر ایشان نستانند روانی به من آر

اما همگان خود را نیازمندِ شراب از کفِ تازه جوان نمی دانند چرا که اصولاََ منکرِ غربت و فراقِ انسان از اصلِ خود هستند و همچنین غمهایِ مربوط به چیزهایِ این جهانی در دل را امری طبیعی می دانند، پس حافظ خطاب به صبا یا ساقیِ الست ادامه می دهد دو سه ساغری هم از آن شرابِ ناب را به این خواب زدگانِ دردمند بچشان شاید که آنان نیز به راحتِ جان و آرامش دست یافته و دلهاشان به عشق زنده و جوان شود و راحتِ جان یابند، در مصراع دوم می‌فرماید البته که آن تازه جوان هر لحظه ساغر و پیمانه ها را از مِی لبریز کرده و به انسان پیشنهاد می دهد اما بسیاری و چه بسا اکثریتِ انسان‌ها آن را نمی ستانند و منکرِ شفابخش بودنِ آن شده دستِ رد به آن می زنند، پس حافظ از صبا یا زندگی درخواست می کند تا در صورتِ امتناعِ آنها از پذیرش، آن شرابِ نابِ عشق و معرفت را که روان است و لطیف روانه این سوی کند زیرا این حافظ است که قدر و قیمتِ آن را می داند.

ساقیا عشرتِ امروز به فردا مَفِکن

یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر

پس حافظ از زندگی یا ساقی درخواست می کند تا هرچه زودتر به این کار بپردازد و با ساغر و پیمانه هایِ بی وقفه موجباتِ عشرتِ حافظ را همین امروز مهیا کند زیرا  که فردا دیر خواهد بود، درواقع این انسان است که نباید کارِ دریافتِ شراب را به فرداها موکول کند زیرا همانطور که اشاره شد ساقی یا آن تازه جوان هر لحظه آماده است تا با درخواستِ انسان ساغرهایِ آماده در کفِ خود را بنا بر طلبِ انسان به او پیشکش کند اما این منکرانِ عشق هستند که از دریافتش امتناع می ورزند، در مصراع دوم منظور اصلی از دیوانِ قضا، قضا و کن فکانِ الهی می باشد که امتناع کنندگان از دریافتِ ساغرهایِ شراب را به ناراحتی و آشفتگیِ جان محکوم می کند بگونه ای که زار و بیمارِ غم خواهند شد مگر آنکه خطِ امان یا امان نامه و ضمانتی از سویِ زندگی برایِ دور ماندن از قضا و کن فکان الهی برای آنان بیاورد که امری محال است، یعنی که خداوند با قانونِ قضایِ خود آنقدر درد و غم به منکران وارد می کند تا سرانجام شاید بشرطِ حیات، خود را نیازمندِ آن ساغرهایِ شراب تشخیص دهند. در غزلی دیگر می‌فرماید؛

ای دل ار عشرتِ امروز به فردا فکنی   مایه نقدِ بقا را که ضمان خواهد شد

 

 

 

 

مجید در ‫۱ سال قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۸ در پاسخ به مجید دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

عذر میخوام منظور از حله به کوفه میرود آب مسیر حله تا کوفه است که بخاطر نهرهای زیادی که از شاخه های فرات منشعب شدن آب ب وفور هست و کسی تو این مسیر مشکل تشنگی پیدا نمیکنه ولی تو بیابان ممکنه از تشنگی بمیره

سجاد داوری در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۵ در پاسخ به مهدی دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۲ - فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام:

تشکر عالی بود

رازق در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵:

ترجمه‌ی ترکی از عبدالباقی گلپینارلی

 

Bütün avları avladın; hele bir daha avlan a benim beyim
Köpeğini salıver de bir av daha yakalasın


Bütün dalgaları yuttun, bütün işleri gördün
Fakat oturma, görülecek bir iş daha kaldı


Bütün paraları saydın, vekile verdin
Fakat bu hesapçıdan da bir başka sayı duy


Birçok gümüş bedenlileri koçtun
Fakat bir soluk daha aç kucağını da bir başka güzeli kucakla


Ne mutlu o kumarbaza ki nesi varsa hepsini elden çıkarır
Hiçbir şeyceğizi kalmaz; ancak bir kere daha kumara girişmek, kumar oynamak isteği kalır


Sen ölümle de, dirimde de ondan başka hiç kimseyi bilmiyorsun
Her gece bir dostu tarafından alınıp götürülen orospu değilsin sen


Onun gözleri nerkis gibi herkese bakmadadır
Her erden bir başka zevk duymada, bir başka mahmurluk elde etmededir


İki sevgilinin kucağında olan kişinin bütün ömrü hor olur gider
Hele sen de yüz göstermezsen ona; bir başkasına dayanırsa o


Çünkü Çin güzelleri bile onun başağını devşirmededir
Can kuşuna onun havasından başka uçacak bir yer yoktur

Roya در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴:

آن کس که ترا شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند

 

 

فرهود در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل شصت و هفتم - سُئِلَ عِیْسی عَلَیْهِ یَا رُوْحَ اللهِّ اَیُّ شَیْیءِ اَعْظَمُ:

دشمنی و غیظ در غیبت تو بر تو پنهان است. همچون آتش چون دیدی که ستاره‌ای جَست آن را بکُش تا به عدم باز رود از آنجا که آمده است. و اگر مدد کنی به کبریتِ جوابی و لفظِ مجازاتی، ره یابد و از عدم دگر و دگر روان شود و دشوار توان آن را بازفرستادن به عدم.

یعنی: نفرت و دشمنی در نهانِ تو پنهان است و بر تو آشکار نیست و نمی‌بینی‌اش و مثل آتش شروع می‌شود اول ستاره‌ای(جرقه‌ای) می‌زند؛ آن جرقه را از بین ببر تا نیست شود. اگر با آن جرقه درگیر شوی آنوقت بیشتر می‌شود و آنگاه دشوار است که از بین ببری‌اش.

مولانا در قبل و پس از این جملات، چگونگی از بین بردن این جرقه‌ها را توضیح داده است.

فرهود در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل شصت و هفتم - سُئِلَ عِیْسی عَلَیْهِ یَا رُوْحَ اللهِّ اَیُّ شَیْیءِ اَعْظَمُ:

برکن به رفق سبلتشان گرچه دولتند / بشکن به حکم گردنشان گرچه گردنند

سبیل کندن کنایه است از شکستن هیبت و خصومت کسی، رفق یعنی نرمی و ملایمت.

گردن کنایه است از سرکشی

این بیت در مدح و ثنای مدارا است. وَالْعَافِیْنَ عَنِ النَّاسِ

 

دانیال درخشان در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰ - نام نیک:

بسیار زیبا

 

امیرحسین صباغی در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷:

چه جالب که حافظ حتی به دقیقی هم رحم نکرده :)

سپهر نواب زاده در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

درود به همه اساتید و دوستان گرامی
۱- اکثر نظرات را در خصوص نزاع "یکدیگرند" - "یک پیکرند" مطالعه کردم، دیدم به این مطلب توجهی نشده بود که عبارت "یک پیکرند"، لطافت شعر را از نظر آوایی از بین می‌برد.
فرض کنید یک ویولونیست در حال تک‌نوازی است و شنوندگان از لطافت این صدا در لذت و آرامش هستند. ناگهان یک سنج نواخته می‌شود و عیش مستمعان را منغص می‌کند.
بنی آدم اعضاء یک - تا اینجا صدای ویولن است.
پیکرند- می‌شود صدای سنج
دیگرند- ادامه رسیتال ویولن

و شیخ اجل، اجل است از نواختن سنج در میان رسیتال ویولن خودش.
هر چند شاید کسانی که تنها به معنی لغات و مفهوم شعر توجه دارند و به هنر موسیقایی و آوایی شعر کمتر توجه می‌کنند، چنین نسبتی را به جناب سعدی روا بدارند. با وجودی که سعدی همواره به ظاهر و موسیقی و زیبایی شعر متعهد بوده است.

۲- در شعر اصطلاحی داریم به نام ضرورت شعری. گاهی اوقات برای حفظ قالب و ظاهر شعر، به ناچار دقیقترین واژه استفاده نمی‌شود. بلکه نزدیکترین کلمه‌ای که مفهوم را برساند و وزن و عروض و آهنگ را بر هم نزند، به کار می‌رود.

مثلاً مولوی می‌گوید:
مست و پریشان تو ام، موقوف فرمان تو ام
اسحق قربان تو ام، کاین عید قربانیست این

همه می‌دانیم آن کس که قربانی شد، اسمعیل (ع) بود.
پس چرا ملای رومی گفته اسحق قربان تو ام؟
یعنی اطلاع نداشته؟
یا سهو القلم شده؟

نمیشد که بگوید اسمعیل قربان تو ام.
لذا به سراغ نزدیکترین واژه به اسمعیل رفته: اسحق.
با این تدبیر، آیا قالب و ظاهر شعر را حفظ کرده؟
بله.
آیا مفهوم را رسانده؟
بله. 
پس تمام.

حال قیاس بفرمایید با اعضاء یکدیگرند.
اصلا فرض کنیم که منظور سعدی اعضاء یک پیکر باشد.
آیا با گفتن اعضاء یکدیگرند، ظاهر و قالب و آوا و لطافت و ظرافت شعر را حفظ کرده؟
بله.
آیا مفهوم را رسانده؟
بله. 
پس تمام.

اگر نثر بود، ولو نثر مسجع، مشکلی از "یک پیکرند" پیش نمی‌آمد. ولی در شعر، حاشا و کلا.
(به آن غزل سعدی با مطلع شرف نفس به جود است و کرامت به سجود مراجعه بفرمایید تا یادآوری شود سعدی چه موسیقیدان بزرگی است)

۳- در ضمن چرا بنی آدم نمی‌توانند اعضاء یکدیگر باشند؟
وقتی مادری به فرزندش می‌گوید تو قلب من هستی، تو جگرگوشه من هستی، نفس من هستی ( نفس من بید)، یا به فرد توانا و مورد اعتماد یک رئیس می‌گویند دست راست او است، یا چشم و گوش اوست، و نظایر این تعبیرات، پس بنی آدم می‌توانند اعضاء یکدیگر باشند.
چرا که نه؟
اتفاقا اگر جگرگوشه‌ای به درد آید، تمام وجود پدر و مادرش بی‌قرار می‌شود و به درد می‌آید.

از طولانی شدن مطلب پوزش می‌خواهم.

 

سپهر نواب زاده

Morteza Astami در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۷ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

سلام.این تفسیر از شعر حافظ دور از ذهن ترین تفسیر هستش

سپهر نواب زاده در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:

درود به همه اساتید و دوستان گرامی
۱- اکثر نظرات را در خصوص نزاع "یکدیگرند" - "یک پیکرند" مطالعه کردم، دیدم به این مطلب توجهی نشده بود که عبارت "یک پیکرند"، لطافت شعر را از نظر آوایی از بین می‌برد.
فرض کنید یک ویولونیست در حال تک‌نوازی است و شنوندگان از لطافت این صدا در لذت و آرامش هستند. ناگهان یک سنج نواخته می‌شود و عیش مستمعان را منغص می‌کند.
بنی آدم اعضاء یک - تا اینجا صدای ویولن است.
پیکرند- می‌شود صدای سنج
دیگرند- ادامه رسیتال ویولن

و شیخ اجل، اجل است از نواختن سنج در میان رسیتال ویولن خودش.
هر چند شاید کسانی که تنها به معنی لغات و مفهوم شعر توجه دارند و به هنر موسیقایی و آوایی شعر کمتر توجه می‌کنند، چنین نسبتی را به جناب سعدی روا بدارند. با وجودی که سعدی همواره به ظاهر و موسیقی و زیبایی شعر متعهد بوده است.

۲- در شعر اصطلاحی داریم به نام ضرورت شعری. گاهی اوقات برای حفظ قالب و ظاهر شعر، به ناچار دقیقترین واژه استفاده نمی‌شود. بلکه نزدیکترین کلمه‌ای که مفهوم را برساند و وزن و عروض و آهنگ را بر هم نزند، به کار می‌رود.

مثلاً مولوی می‌گوید:
مست و پریشان تو ام، موقوف فرمان تو ام
اسحق قربان تو ام، کاین عید قربانیست این

همه می‌دانیم آن کس که قربانی شد، اسمعیل (ع).
پس چرا ملای رومی گفته اسحق قربان تو ام؟
یعنی اطلاع نداشته؟
یا سهو القلم شده؟

نمیشد که بگوید اسمعیل قربان تو ام.
لذا به سراغ نزدیکترین واژه به اسمعیل رفته: اسحق.
با این تدبیر، آیا قالب و ظاهر شعر را حفظ کرده؟
بله.
آیا مفهوم را رسانده؟
بله. 
پس تمام.

حال قیاس بفرمایید با اعضاء یکدیگرند.
اصلا فرض کنیم که منظور سعدی اعضاء یک پیکر باشد.
آیا با گفتن اعضاء یکدیگرند، ظاهر و قالب و آوا و لطافت و ظرافت شعر را حفظ کرده؟
بله.
آیا مفهوم را رسانده؟
بله. 
پس تمام.
اگر نثر بود، ولو نثر مسجع، مشکلی از "یک پیکرند" پیش نمی‌آمد. ولی در شعر، حاشا و کلا.
(به آن غزل سعدی با مطلع شرف نفس به جود است و کرامت به سجود مراجعه بفرمایید تا یادآوری شود سعدی چه موسیقیدان بزرگی است)

۳- در ضمن چرا بنی آدم نمی‌توانند اعضاء یکدیگر باشند؟
وقتی مادری به فرزندش می‌گوید تو قلب من هستی، تو جگرگوشه من هستی، نفس من هستی ( نفس من بید)، یا به فرد توانا و مورد اعتماد یک رئیس می‌گویند دست راست او است، یا چشم و گوش اوست، و نظایر این تعبیرات، پس بنی آدم می‌توانند اعضاء یکدیگر باشند.
چرا که نه؟
اتفاقا اگر جگرگوشه‌ای به درد آید، تمام وجود پدر و مادرش بی‌قرار می‌شود و به درد می‌آید.

از طولانی شدن مطلب پوزش می‌خواهم.

سپهر نواب زاده

میلاد طاهرپور در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۱۱ - در بیان و شرف علم فرماید:

چو علمت با علم انباز گردد

همه کار تو برگ و ساز گردد

 

سلام بیت نهم مصرع اول چو علمت با عمل انباز گردد هست که اشتباه تایپی داره و نوشته علم با علم.

 

 

مسافر در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۴:

 سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 985 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

 

aparat

parvizshahbazi

 

رضا از کرمان در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۷ در پاسخ به شخص جاهل دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۵:

سلام 

   اتفاقاً شما عاقلتر از این حرفهایی  مثل خود ایرج میرزا که حداقل صد سال ازمردم  زمان خودش جلوتر بود .

دکتر صحافیان در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

آیا بزرگ منشی پیدا می‌شود که( پس از این همه فراق؛ معشوق یا حال خوش) وفادارمان باشد و در حق بدکرداری مانند من( ایهام:مانند من به جای بدی خوبی کند) نیکوکاری پیشه کند.
۲- نخست پیام دلکشش را با نوای موسیقی به دل رساند، پس از آن با یک پیمانه شراب بیخودی بر سر وفا رود.
۳- دلم در این فراق فرسوده شد، اما نومید نیستم در انتظار کامروایی‌اش می‌مانم(خانلری: کار دلم)
۴- در شکایت از این فراق گفتم حتی یک بار هم گیسوانت را باز نکرده‌ام، پاسخ داد: خودم به آنها گفته‌ام تو را در فراق بگذارند.
۵-صوفی پشمینه‌پوش با اخلاق تندش یقینا از عشق بهره‌ای نبرده است.از این مستی رمزی برایش بازگو، تا بی‌خود شود(خانلری: تنگ‌خو- همه دریافتها و خلق‌های نیکو در دوری از خودخواهی است)
۶- (در نفی خودخواهی)
گدای بی‌نام و نشانی چون من، چگونه معشوقی چون تو داشته باشد؟! آری سلطان عشق، عیش مخفیانه با رند بازاری نمی‌کند.
۷- ستم دیدن از گیسوان پر پیچ و خمش، برایم آسان است. هر کس در برابرش سرکشی کند گرفتار بند و زنجیر خواهد شد.
۸- اکنون که لشگر غم بی‌اندازه شده از سرنوشت یاری می‌طلبم، تا افتخار دین عبدالصمد غمخوار زخمهایم شود( دکتر تقوی بیات در گنجور با نگاه رمزآلود به کل غزل نگاه کرده‌اند که ایهام زیبایی است: پژوهندگانی چون دکتر غنی و معین برای عبدالصمد نامی نیافته‌اند که هم‌عصر حافظ باشد.اگر به چشم رمز نگاه کنیم:سه مد یا سه مذ به معنای سئنا‌ یعنی سیمرغ...)
۹- ای حافظ! با این چشم پرفریب قصد دیدارش را نکن! که آن زلف سیاه بسیار ستمکار است.(خانلری: کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

بلال بحرانی در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۲ در پاسخ به یحیی زاده دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

افشاری است.

حسین محمودصالحی در ‫۱ سال قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان:

زیرنشین عَلَمت کائنات ما به ...

خوبه

۱
۴۲۳
۴۲۴
۴۲۵
۴۲۶
۴۲۷
۵۲۷۰