امیرحسین در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۲ در پاسخ به مهرداد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
مطلب شما درسته چون جان و جانان در اصطلاح عرفا معنای خاصی دارد. مطلبی را عینا نقل قول می نمایم :« بدانکه در اصطلاح عرفا مراد از دل و قلب همان عالم مثال و ملکوت است و مراد از جان و روح عالم , عقل و جبروت است چنانچه حافظ رحمة الله علیه گوید : دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم , که مراد از دل و جان , مثال و عقل است. و نیز در ساقی نامه گوید : در خاکروبان میخانه کوب ره میفروشان میخانه روب مگر آب و آتش خواصت دهند ز هستی به مستی خلاصت دهند که حافظ چه بر عالم جان رسید چه از خود برون شد به جانان رسید. که مراد از عالم جان عالم عقل و جبروت است ومراد از جانان عالم لاهوت است. بنابراین مراد مصنف رحمه الله ( علامه بحر العلوم ) از قطع علاقه ی روح از بدن قطع علاقه ی جبروت و عقل است از بدن. و مراد از قطع علاقه ی روح ِ روح از روح قطع علاقه ی لاهوت است از عقل و جبروت که همان وصول ِ به جان جان است که آن را اصطلاحا جانان گویند. » ( نقل از رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم , متن پاورقی مذکور از علامه سید محمد حسین طهرانی ) بنابراین جان به جانان میرسد و تن مادی جز به تن مادی نمیرسد , مضافا به اینکه همانطور که مستحضرید وصال حقیقی در عالم ماده غیرممکن است چون دو بدن نهایتا در کنار هم قرار میگیرند و ... ولی هرگز با هم متحد نمیشوند ( شنیده ام که ملاصدرا هم به این مطلب اشاره کرده ). بنابراین برای ثبوت کلمه «تن» در این شعر دو توجیه به ذهنم میرسد : اول اینکه من باب سطح پایین فهم خوانندگان عامی گفته شده ( بقول مولانا محمد جلال الدین : لیک تو پستی , سخن کردیم پست ) که زیاد توجیه معقولی نیست. دوم اینکه حافظ میخواسته مطلب مهمی را برساند و آن در واقع ضرورت وجود جسمی انسان کامل بر روی زمین است , کسی که عوالم سه گانه در او منطوی است. بنابراین منظورش وصال ظاهری به محضر جانان بوده است. ( بنده اگر ثابت شود حافظ گفته تن رسد به جانان , بطور قطع میگویم شیعه اثنی عشری بوده. هرچند دلایلی که برای اثبات تشیع ایشان وجود دارد بسیار است. ) حالا این نظر من بود , قضاوت با قاضی است.
محمدرضا دهقانی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ ظهیر فاریابی » مثنویات » شمارهٔ ۲:
تانا
kaveh kaveh در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:
تشکر از نظرات دوستان در مصرع اهل نظر معامله باآشنا کنند حافظ جان بسیار زیبا تمایل خود را برای کسب فیض از حضرت شاه بیان کردند همانطور که دوستان اشاره کردند حتما باید فضای زمان و مکان که غزل سروده شده در نظر داشت استفاده از کلمه حاسدان ویا مصرعی که داستان حضرت یوسف بیان شده .. دلیل شرایط آن زمان بوده قابل ذکر است که از زمان زعامت حضرت شاه تازه سلسله جلیله نعمت الهی گنابادی از تقیه خارج شده بودند .التماس دعا
حبیب شاکر در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸:
سلام بر دوستان.
جانا غم بیش و کم مخور بیهوده
جان و تن خود مکن ز غم فرسوده
امروز مکن تلخ بخود چون فردا
شاید نبود هر آنکه در دی بوده
سپاس از همه گرامیان
طاهر در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۸ در پاسخ به Abbasrapper دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
متشکر و سپاس فراوان
فرهود در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل دهم - اینچ میگویند که اَلْقُلُوْبُ تَتَشَاهَدُ گفتیست:
«... همچنین بستانها و انهار و حور و قصور و طعامها و شرابها و خلعتها ...»
حور در عربی جمع حوراء است که امروزه در فارسی آن را به عنوان مفرد به کار میبرند. در اینجا جمع است.
مجنون در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۱ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
صورتگر چین یا همان نقاش چین چند وجه داره، اول از مانی پیامبر نقاش که به چین پناهنده شده بود را گویند.وی چون در آن زمان بیسوادی بیداد میکرد گفته هایش را بشکل نقاشی نسل به نسل انتقال میداد.
دوم گویند که در زمان حافظ صورتگران چین یا به امروز پرتره تیست های چین بسیار معروف بودند.
در جای دیگر حرف از بت چین استکه به زرص قاطع بودای پیامبر را نشانه گرفته.
بی شک حافظ شیراز مان دریایی ستکه هر کس به اندازه درک و فهم خود کوزه ی حقیر خود را از آن پر آب میکند به گمان اینکه کل دریا را با خود برده در حالیکه همگی در اشتباهیم.
و بی شک شعر حافظ سرچشمه ی شکاکیت استکه باید به همه چیز و همه کس شک کرد حتی به خود حافظ جان.
حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز
نیمای همیشه یوشیج در این مورد به حافظ میتازد و میگوید
حافظا این چه کید و دروغی ست کز زبان می و چنگ و ساقیست؟
اگر حافظ شیرازمان تا به امروز باقی ست آنرا بیشتر از هر چه مدیون شاه شجاع بوده که وی، شاعر درباری، وی بوده. بنابراین میتوان شعر حافظ جان را بدینگونه هم نگاشت،
در کار گلاب و گل .............. کان شاعر درباری وین پرده نشین باشد
آرین کوهجانی در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۶ در پاسخ به س دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
احتمالاً این شعر رو سعدی بعد از پرداخت مهریه اوّلین زنش نوشته.
آرین کوهجانی در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به علی دائمی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
ما هیچگاه منظور واقعی شاعران از شعر را نمیفهمیم.....
درک اشتباه چه ضد اسلام چه اسلامانه و هرگونه که باشد، اشتباه است(در مورد درک این شعر)
من هم اگر کمی تند رفتم عذر خواهی میکنم؛
شاید برخی متوجه اشتباه اسلامانه خود را بفهمند....
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱:
چه شیرین و ساده و روان
سفید در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس:
معنی آن باشد که بستاند تو را
بی نیاز از نقش گرداند تو را...
سفید در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس:
عشق او پیدا و معشوقش نهان...
مهدی صابری در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زآنروی که هست کس نمیداند گفت
«خیام »
آیا وجود ریشه در عدم دارد ؟
هستی از نیستی نشات گرفته ؟
آیا میشود پرسش و پاسخ را به نوعی نیست و هست قلمداد کرد ؟
ما با پرسیدن یک خلاء در ساحت کلام یا دانش ایجاد میکنیم ، به عبارتی یک محدوده از نیستی که اغلب به خلق پاسخ و پر شدنش با آن منجر میشود ، اما باز هم یک پرسش اولیه وجود دارد ؛
سوال اینجاست که آن پرسش ابتدائی چطور شکل گرفته ؟ یا اینکه ما چرا سوال میپرسیم ؟
به این دلیل که پاسخ ها دارای ارزش تکاملی هستند ؟ پرسشها ابراز نیازهایی هستند که تصور میشود ارضاء آنها به بقاء ارزشها منجر خواهد شد ؟
آیا میتوان گفت که میل به بقاء ارزشها منشاء پرسشها میباشد ؟
پیش نیاز میل داشتن چیست ؟ آیا میتوان گفت که "وجود داشتن" استلزام "داشتین تمایل" است ؟ این درست است که بگوییم میل محصول وجود است ؟ میل در موجودات با انگیزه وجود داشتنِ بیشتر پدید میآید ؟
چه اتفاقی در روند گسترش وجود میافتد ؟
آیا گسترش حیطه وجود از عدم میکاهد ؟ اما عدم که اندازه پذیر نیست ! بهتر است بپرسم آیا اگر عدم قابل تصور نبود وجود بسط پیدا میکرد ؟
چطور بگویم ؟ اگر عالم را تماما وجود تصور کنیم جایی برای گسترش آن باقی میماند ؟
آیا نیستی امکان خلقِ وجود را مهیا نمیسازد ؟
..
کس هست که این گوهر تحقیق بسفت ؟
خیام در انتها گفته ؛
زآنروی که هست کس نمیداند گفت
دریافت من از این مصرع اینه ؛
از آن جهت که ما به وجود دچاریم و توانایی نیست شدن نداریم لاجرم به اسرار نیستی آگاه نخواهیم شد
اما مگر وجود مرتبهای متاخر نیست ؟ آیا آنچه وجود دارد نیستی را پشتسر نگذاشته است ؟ آیا ما در درنگِ هستی ، نیستی را فراموش کردهایم ؟ مگر نه اینکه اضداد توامانِ یکدیگرند ؟
چطور میتوان هستی را بدون نیستی درک کرد ؟ چطور میتوان بنیادِ وجود ، یعنی عدم را از یاد برد ؟
مفهوم مطلق نیستی با آنچه میتوانیم در کلام بگنجانیم در تضاد نیست ؟
در واقع اینطور نیست که اگر نتوانیم به نیستی آگاه باشیم لاجرم نمیتوانیم وجود را بدان نسبت دهیم !؟
(نسبتی که در مصرع اول به نهفت داده شده)
..
آیا این پرسشها سر سودا دارند ؟
(البته این ایراد وارد است که احتمالا تاخر هستی نسبت به نیستی به لحاظ فقدان زمان پیش از هستی گزارهی درستی نیست ، این یادداشت بداهه و به منظور گذاشته شدن در بوته نقد ، تبدیلِ بدون ویرایشی از فکر به کلام میباشد)
مهدی صابری در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۹ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۸:
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زآنروی که هست کس نمیداند گفت
«خیام »
آیا وجود ریشه در عدم دارد ؟
هستی از نیستی نشات گرفته ؟
آیا میشود پرسش و پاسخ را به نوعی نیست و هست قلمداد کرد ؟
ما با پرسیدن یک خلاء در ساحت کلام یا دانش ایجاد میکنیم ، به عبارتی یک محدوده از نیستی که اغلب به خلق پاسخ و پر شدنش با آن منجر میشود ، اما باز هم یک پرسش اولیه وجود دارد ؛
سوال اینجاست که آن پرسش ابتدائی چطور شکل گرفته ؟ یا اینکه ما چرا سوال میپرسیم ؟
به این دلیل که پاسخ ها دارای ارزش تکاملی هستند ؟ پرسشها ابراز نیازهایی هستند که تصور میشود ارضاء آنها به بقاء ارزشها منجر خواهد شد ؟
آیا میتوان گفت که میل به بقاء ارزشها منشاء پرسشها میباشد ؟
پیش نیاز میل داشتن چیست ؟ آیا میتوان گفت که "وجود داشتن" استلزام "داشتین تمایل" است ؟ این درست است که بگوییم میل محصول وجود است ؟ میل در موجودات با انگیزه وجود داشتنِ بیشتر پدید میآید ؟
چه اتفاقی در روند گسترش وجود میافتد ؟
آیا گسترش حیطه وجود از عدم میکاهد ؟ اما عدم که اندازه پذیر نیست ! بهتر است بپرسم آیا اگر عدم قابل تصور نبود وجود بسط پیدا میکرد ؟
چطور بگویم ؟ اگر عالم را تماما وجود تصور کنیم جایی برای گسترش آن باقی میماند ؟
آیا نیستی امکان خلقِ وجود را مهیا نمیسازد ؟
..
کس هست که این گوهر تحقیق بسفت ؟
خیام در انتها گفته ؛
زآنروی که هست کس نمیداند گفت
دریافت من از این مصرع اینه ؛
از آن جهت که ما به وجود دچاریم و توانایی نیست شدن نداریم لاجرم به اسرار نیستی آگاه نخواهیم شد
اما مگر وجود مرتبهای متاخر نیست ؟ آیا آنچه وجود دارد نیستی را پشتسر نگذاشته است ؟ آیا ما در درنگِ هستی ، نیستی را فراموش کردهایم ؟ مگر نه اینکه اضداد توامانِ یکدیگرند ؟
چطور میتوان هستی را بدون نیستی درک کرد ؟ چطور میتوان بنیادِ وجود ، یعنی عدم را از یاد برد ؟
مفهوم مطلق نیستی با آنچه میتوانیم در کلام بگنجانیم در تضاد نیست ؟
در واقع اینطور نیست که اگر نتوانیم به نیستی آگاه باشیم لاجرم نمیتوانیم وجود را بدان نسبت دهیم !؟
(نسبتی که در مصرع اول به نهفت داده شده)
..
آیا این پرسشها سر سودا دارند ؟
(البته این ایراد وارد است که احتمالا تاخر هستی نسبت به نیستی به لحاظ فقدان زمان پیش از هستی گزارهی درستی نیست ، این یادداشت بداهه و به منظور گذاشته شدن در بوته نقد ، تبدیلِ بدون ویرایشی از فکر به کلام میباشد)
سفید در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ:
در شکستِ پای بخشد حق پَری
هم ز قعر چاه بگشاید دری...
تو مبین که بر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه...
سفید در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ:
این جهان پر آفتاب و نور ماه
او بهشته سر فرو برده به چاه!
که اگر حق است پس کو روشنی؟
سر ز چه بردار و بنگر ای دنی!
جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت
تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت
سفید در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۰ - اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس:
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید...
بزرگمهر در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
جای تاسف است این شهوت سخن گفتن در جائیکه موضوع اصلی چیزی نگفتن است.هیچ مگو....که البته من هم....
محمد هادی مؤذن جامی در ۱ سال قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۶:
در مورد معنی بیت اول : چون شعر بیدل سحرآمیز و عمیق و نامتعارف و مشحون از تعابیر مبهم و دوسویه است بسادگی معنی نمی شود
اجمالا قصه انسان و ذات اقدس اله را از جنس غیب می داند که چون فهم این رابطه دیریاب و مشکل است بسان فسانه است که در آن غیب را که از جنس شهود و دیدن است ندیده اند ولی به شنیدن مطالبی که نشاید شنید یعنی نشنیده ها اکتفا کرده اند
تعبیر دیدن ندیدن و نشنیدن شنیدن خاص اوست.قضیه سوزنی که همراه عیسی(ع )بود و مانع عروج او به بالاتر از آسمان چهارم شد چه زیبا سروده و رمز تجرد از ماسوی الله را باز گفته
وبیت آخر اشاره به سخن گفتن سربریده سیدالشهداست؟
محمدعلی افشارفر در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱: