گنجور

 
مولانا

گفت هر رازی نشاید باز گفت

جفت طاق آید گهی گه طاق جفت

از صفا گر دم زنی با آینه

تیره گردد زود با ما آینه

در بیان این سه کم جنبان لبت

از ذهاب و از ذهب وز مذهبت

کین سه را خصمست بسیار و عدو

در کمینت ایستد چون داند او

ور بگویی با یکی دو الوداع

کل سر جاوز الاثنین شاع

گر دو سه پرنده را بندی بهم

بر زمین مانند محبوس از الم

مشورت دارند سرپوشیده خوب

در کنایت با غلط‌ افکن مشوب

مشورت کردی پیمبر بسته‌سر

گفته ایشانش جواب و بی‌خبر

در مثالی بسته گفتی رای را

تا ندانند خصم از سر پای را

او جواب خویش بگرفتی ازو

وز سؤالش می‌نبردی غیر بو