گنجور

حاشیه‌ها

محمود در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵:

باسلام کلمه بترست. آخر مصرع دوم بیت سی و یکم به نظرو بی معنی است خواهشمند است اصلاح بفرمایید.

کیانوش در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

با عرض پوزش مفهوم مصرع "وین چه نمک بود که ریشم بخست" چیست؟

جمشید پیمان در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

امیر عزیز ،سلام. میان بیت اول و بیت آخر تناقضی نیست،. در بیت اول خیلی صریح می گوید که انکار شراب( باد ، می، خَمر) نشان بی عقلی و بی کفایتی است و من ( حافظ) آن قدر عقل و کفایت دارم که به انکار شراب نپردازم. اما در بیت آخر: حافظ در این جا ناراحتی خودش را در برابر سخن رفیقش ابراز می کند و می گوید از این که گفته است مستی حافظ جای شکایت دارد دلخورم و از این دلخوری دیشب تا صبح خواب به چشمم نیامده است.خلاصه، به رفیقش حالی می کند که؛ بی خود از مستی من شکایت داری! در ضمن حافظ در بیت اول غیر مستقیم( شاید هم غیر عمد ـــ عمدی و غیر عمدی آن قابل اثبات نیست ـــ ) به احکام انکار و تحریم باده در قران، اعتراض کرده و آن را نشان بی عقلی و بی کفایتی( لا اقل بی عقلی و بی کفایتی انسانی) دانسته است.

ندا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

با جمله بر آمیزی و از ما بگریزی
جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده است
سعدی چقدر هنرمندانه در مصرع اول جرم و تقصیر معشوق را شرح میده و در مصرع دوم این جرم را منسوب به بختن پریشان خودش میدونه. جوری که هم حرفش را زده باشه هم نه.

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:

سلام مهربانوی گرانمایه
آنجا که فرمودید برای آسایش خودتان ...
خواستم بگویم همه مطلب را گفتید .
چون اصلا غیری وجود ندارد . همه از خود هستند .
بیگانه ای در میان نیست .
به یاد سخنی از فرانتز کافکا افتادم که گفت عمری چکش برداشتم و بر سر میخی که روی سنگ بود کوبیدم . اکنون میفهمم که هم چکش خودم بودم هم میخ و هم سنگ ...
آدمیان همدیگر را می آزارند و سپس شگفت زده میشوند که چرا خسته و آزرده شده اند !
غافل از اینکه در حقیقت داشتند بخشی از وجود و هستی یگانه ای را می آزردند که خود نیز پاره ای از آن هستند .

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

بسم الله الرحمن الرحیم
در توصیفاتی که جلال الدین در غزل هایش از سیمای ظاهری شمس به دست می دهد می توان به شخصیت جدی، سخت گیر و با مهابت وی پی برد؛ پیرمردی با موهای سپید و چشم های سرخ چون طشتی پرخون:
دیدم آن جا پیرمردی، طرفه‌ای، روحانی ای / چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
این هیبت ظاهری شمس دستاویزی شد برای جلال الدین تا طوفان خشم جان الهی او را در برانداختن حجاب های دل عاشق، به تصویر کشد؛ خشمی که به گونه ای نمادین در چشم ها و رخسارش، نمایان و غالبا با خیال بندی های حماسی و اغراق آمیز همراه می شود: اگر شمس با ماه و خورشید عتاب کند این دو در برابر رخسار آتشین او تعظیم خواهند کرد. او با چشم آتشین خود قلعه های جان عاشقان را فتح خواهد کرد: «ای گشاده قلعه های جان به چشم آتشین»؛ و از هیبت چشمان سرخ رنگ و خون ریز او، مریخ (جنگاور فلک) امان می خواهد:
از هیبت خون ریزی آن چشم چو مریخ / مریخ ز گردون پی زنهار رسیده
سیارۀ مریخ، الهۀ جنگ و سرخ رنگ است. جلال الدین در تصاویر متعددی، چشم و رخسار شمس را به مریخ مانند می کند و گاه به عنوان استعاره از چشمان وی به کار می برد: عاشق، مقهور رخسار مریخی خون ریز اوست.
او با دو مریخ رخسارش (چشمان سرخ رنگ) جان نفس پرستان را تسخیر می کند. و آن گاه که چشمان مریخی اش می خندند از این خنده بوی خون می اید:
بخندد چشم مریخش مرا گوید نمی ترسی؟ / نگارا بوی خون آید اگر مریخ خندان است
شمس الدین محمد تبریزی و جلال الدین رحمته الله علیهما
و السلام علی من اتبع الهدی

فرحزاد در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:

به نام خدا
با سلام، بعنوان کوچکترین عضو گنجور ابتدا باید بگویم عربی دانستن یک حسن است و نه یک ضعف زیرا بسیاری از اندیشمندان قدیم ما مثل فلاسفه، حکما، عرفا آثارشان به زبان عربی بوده چون منشا الهامات آنها یعنی قرآن به زبان عربی بوده لذا برای درک درست آثارآنها باید عربی دانست.
ضمناً باید عرض کنم بحث اصلی ما آن چهار صفات پلید است که در مثنوی بشکل چهار پرنده عنوان شده که باید از آن پرهیز کرد. فهمیدن آن آسانتر از عمل کردن است زیرا همین صفحه حاشیه ها بیانگر این میباشد، آن کاری که نباید بکنیم همان چهار صفات پلید را انجام دادیم و بی مورد بهم پرخاش میکنیم و با غرور و کبر خودنمایی میکنیم.
پیروز باشید

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

روفیا،
گفتگو از مرگ نیست، سخن از کشتن است، کشتن امید، کشتن آینده
کاشتن دروغ ، کینه، دشمنی
گریه ام گریه خشم بوده است ، خشم از پیروزی ستم
بر مهر
گریه دارد سوزاندن پاتریس لومومبا در جوهر گوگرد
جوردانو برونو در آتش،مثله کردن بابک بر دارد بیداد......و اینان جمله هنجارهای تکاملی بوده اند. دریغا که ستمکاران تا بیداد خویش بیش بگسترند، واژه هارا نیز از مانا تهی کرده اند .

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:

ناتراز نمیدانم چیست خرده گیر گرامی !
منظورم اینست که جان کلام هر دو بیت یک چیز است .

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۱:

بسم الله الرحمن الرحیم
بیت اول: «از خسیسان منت احسان کشیدن مشکل است / ناز ماه مصر از اخوان کشیدن مشکل است»
خسیس در این‌جا به‌معنای بی‌مایه است.
سعدی می‌گوید: «زاغ ملعون از آن خسیس‌تر است / که فرستند باز بر اثرش»
یعنی زاغ از آن ناچیز‌تر است که بازی را برای شکار او به پرواز دربیاورند.
گلستان: جواهر اگر در خلاب افتد‌‌ همان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد‌‌ همان خسیس.
ناصر خسرو می‌گوید:
در تنوری خفته با عقل شریف / به که با جهل خسیس اندر خیام
بدین‌ترتیب صائب می‌فرماید که از فرومایگان منت احسان نمی‌توان کشید. و برای این‌که حرف خود را ثابت کند، در قالب مثال می‌گوید که ناز یوسف را نمی‌شود از برادران یوسف خرید. ماه مصر کنایه است از یوسف است.
بیت دوم: «از ته دیوار آسان است بیرون آمدن / دامن از دست گران‌جانان کشیدن مشکل است»
عبید زاکانی در منتخب لطائف فرماید: «دربارهٔ گران‌جانی گفته‌اند که گران‌تر از پوستین در حزیران است و شوم‌تر از روز شنبه بر کودکان»
گران‌جانی در این‌جا کنایه از مردمان سنگین‌روح و عبوس است؛ آنان‌که هم دیرپذیرنده‌اند و هم نفهم از حیث بی‌شعوری که غالبا از اختیار است.
در قابوسنامه آمده است: «و به کرسی گران‌جان مباش و ترش‌روی»
صائب می‌فرماید که برای انسان بیرون آمدن از بن دیوار، بسی راحت‌تر است از بیرون آمدن از دست گران‌جانان.
بیت سوم: «زآن لب می‌گون چه حاصل چون امید بوسه نیست / ناز خشک از چشمهٔ حیوان کشیدن مشکل است»
ناز خشک کشیدن یعنی ناز خشک و خالی کشیدن. یعنی ناز کشیدن در قبال هیچ و کنایه است از اینکه فخر و تکبر کسی را بیهوده تحمل کردن.
صائب فرماید: صائب ز گل چو قسمت من نیست غیر خار / بیهوده ناز خشک چه از آسمان کشم؟»
می‌فرماید وقتی از آن دهان امید بوسه‌ای ندارم، هیچ حاصلی از آن لب می‌گون نخواهم داشت و من کسی نیستم که از چشمهٔ آب حیات ناز خشک و خالی بکشم.
صائب: «نه بوسه‌ای نه شکرخنده‌ای نه پیغامی / به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست»
حافظ: «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک»
باز از حافظ: «با یار شکرلب گل‌اندام / بی‌بوس و کنار خوش نباشد»
دهان یار در این بیت صائب به چشمهٔ حیوان یا‌‌ همان آب حیات تشبیه شده است و لب یار از شدت سرخی به شراب مانند شده است. لب را شاعران‌ گاه به یاقوت،‌گاه به شراب و‌ گاه به لعل بدخشانی مانند کرده‌اند.
بیت چهارم: «درد بی‌درمان به مرگ تلخ شیرین می‌شود / از طبیبان منت درمان کشیدن مشکل است»
صائب می‌فرماید مرگ تلخ دوای خیلی دردهاست؛ دردهای لاعلاج؛ مرگ تلخ را بپذیر و منت درمان از طبیبان مدعی مکش. درد بی‌درمان از نگاه صائب با مرگ تلخ تبدیل به شیرینی می‌شود.
حافظ: «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانهٔ غیبش دوا کنند»
بیت ششم: «از پریشانی دل از هم گر بریزد گو بریز / منت شیرازهٔ احسان کشیدن مشکل است»
می‌فرماید اگر دل می‌خواهد از پریشانی و فقر از هم بپاشد بگو تا بپاشد چرا که سخت است انسان دل خود را به احسان دیگران جمع و جور نگاه بدارد. صائب احسان خلق را شیرازهٔ نگاه داشتن دل فقرا دانسته است، اما پریشانی را بر استفاده از آن شیرازه ترجیح می‌دهد.
سعدی فرماید: «هر چه از دونان به منت خواستی / در تن افزودی و از جان کاستی»
و باز از اوست: «به نان خشک قناعت کنیم و جامهٔ دلق / که بار محنت خود به که بار منت خلق»
حافظ: «چو حافظ در قناعت کوش وز دنیی دون بگذر / که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد»
کلیم: «کلیم از ضعف، منت از مسیحا برنمی‌دارد / به کنج بی‌کسی بهتر که بگذاریم بیمارش»
صائب: بار منت برنمی‌دارد دل آزادگان / ترک احسان را ز مردم جود می‌دانیم ما»
باز از اوست: برنتابد منت مرهم دل مجروح ما / زخم ما را خون گرم ما‌‌ همان مرهم بس است»
بیت هفتم: «دم برآوردن بود بی‌یاد حق بر دل گران / دلو خالی از چه کنعان کشیدن مشکل است»
دلو خالی از چاه کنعان کشیدن کنایه است از به حاصل و مقصد نرسیدن. دم برآوردن کنایه از زندگی کردن و نفس کشیدن است.
خاقانی می‌گوید: «چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان / این دم ز راه چشم همانا برآورم»
سعدی: «گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی / حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت»
دم برآوردن کنایه از حرف زدن نیز هست. در گلستان آمده است: «گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم»
دلو با چاه مراعات نظیر دارد و کشیدن به نوعی به دم نیز برمی‌گردد. نوعی پارادوکس هم در شعر دیده می‌شود. دلو خالی باید سبک باشد اما صائب می‌فرماید که گران و سنگین است. دم به معنای جان نیز گرفته شده است.
سعدی: «گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم / آن کام برنیامد، ترسم که دم برآید»
صائب می‌فرماید که نفس کشیدن بی‌یاد خدا بر دل گران تمام می‌شود و بر او سنگین می‌آید. و مثالی برای این حرف می‌آورد و می‌‌گوید که مشکل است که دلوی را به امید برآمدن یوسف از چاه به چاه بیندازی و بدون یوسف آن‌را بالا بکشی.
بیت هشتم: «دل به آسانی ز مژگان بتان نتوان گرفت / طعمه از سرپنجهٔ شیران کشیدن مشکل است»
گرفتن در این‌جا به‌معنای برداشتن و یا پس گرفتن است. صائب می‌فرماید مشکل است که آدمی دل از مژگان زیبارویان بردارد و دل به آن نسپارد. شاهدی که می‌آرود این است: «نمی‌توان شکار را از دست شیر درآورد». مژگان یار به پنجهٔ شیر تشبیه شده است. طعمه در بیت مابه‌ازای دل است. آسان و مشکل تضاد است.
صائب: «گرچه بیماری از آن چشم سیه می‌بارد / شیر را طاقت سرپنجهٔ مژگانش نیست»
صائب در این‌جا کوچکی عاشق را در قبال معشوق خیلی زیرکانه متذکر شده است. طعمه همیشه کوچک‌تر از شکارچی است.
می‌گوید: «تمنای ترحم از نگاه خونیی دارم / که دست از قبضهٔ شمشیر مژگان برنمی‌دارد»
باز گفته است: «گرچه رنگ آشتی خط بر عذارش ریخته است / می‌چکد زهر عتاب از تیغ مژگانش هنوز»
بیت دهم: «من گرفتم شد قیامت در صف‌آرایی علم / صف برابر با صف مژگان کشیدن مشکل است»
صف‌آرا کسی است و یا کسی بوده است که صفوف را هنگام رزم و یا سان دیدن امرا منظم می‌کرده و ترتیب صفوف را مشخص می‌کرده است.
صائب می‌فرماید گیرم که روز قیامت تمام صفوف را در جای خود منظم بدارد و هر قسمی از مردم را در جای خودشان جای بدهد و در صف‌آرایی حرف اول را بزند، اما آن‌چه مشکل است صف‌آرایی در برابر صف مژگان نگار است.
بیت یازدهم: «آب از آهن می‌توان کردن به آسانی جدا / از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است»
صائب می‌گوید که از آهنی که به هیچ وجه در خود آب ندارد می‌توان آب بیرون کشید؛ می‌توان آب آهن را کشید، اما از دل خونگر ما نمی‌توان تیر را درآورد؛ چرا که ما با هر کسی که خو بگیریم او را‌‌ رها نمی‌کنیم. ما خونگرمیم و تیری را که در سینه‌ی خود جای داده‌ایم‌‌ رها نمی‌کنیم و با او اخت می‌شویم.
جنابش فرموده است: «کباب‌تر به اخگر آنچنان هرگز نمی‌چسبد / که می‌چسبد ز خونگرمی به دل‌ها لعل خونخوارت»
آب از آهن جدا کردن کنایه است از کار غیرممکن، کاری ناشدنی و البته به یک معنا عبث که در این‌جا مقصود عبث بودن کار نیست بلکه ناممکن بودن آن مورد توجه است.
صائب: «با تو سرکش برنمی‌آیم وگرنه شوق من / آتش سوزان ز سنگ و آب از آهن می‌کشد»
و: «منشین فسرده کز پی سامان اشک و آه / آتش ز سنگ و آب ز آهن کشیده‌اند»
بیت دوازدهم: «می‌توان از سست‌پیوندان به‌آسانی برید / در جوانی از دهان دندان کشیدن مشکل است»
تکیه در مصراع اول در «سست‌پیوندان» است. شاید در ابتدا اسلوب معادله در این بیت به چشم نیاید. اما این نوعی اسلوب معادله است.
در این بیت این‌گونه به نظر می‌رسد که مثلا صائب باید در تأیید جوانی و قوت آن در مصراع اول سخن می‌گفته و مصراع دوم را به‌عنوان شاهد و تأیید سخن خود رو می‌کرده است. مثلا اگر می‌فرموده که «نیست آسان قطع اسباب معیشت در قوی» شاید مردم زود به نتیجه می‌‌رسیدند، اما جنابش با قرار دادن آکسان بر روی «سست‌پیوندان» کار را هنری‌تر نموده است. او بی‌آن‌که از جلوه‌های جوانی و قوت جوانی سخنی به میان بیاورد حرف خود را زده است. به‌علاوه از پیری و سستی ایام پیری هم زیرکانه یاد نموده است. این طرز به زیبایی این بیت افزوده است. سست‌پیوند را در جاهای دیگر نیز آورده است:
«چو سکه دل به زر و سیم کم‌عیار مبند / که همچو برگ خزان‌دیده سست‌پیوند است»
یا: «به یک اشاره گره می‌گشاید از ابرو / فغان که بند قبای تو سست‌پیوند است»
بیت چهاردهم: «می‌توان چون غنچه صائب خون دل در پرده خورد / بادهٔ گلرنگ را پنهان کشیدن مشکل است»
غنچه در پیچیدگی خود خون می‌خورد تا عاقبت باز شود و شکفته شود. صائب می‌فرماید خون دل را نهانی می‌خورم، اما از من مخواه که شراب را در خفا بنوشم. او غصه را در نهان قبول دارد، اما شادمانی را متعلق به جامعه می‌داند. شادی باید علنی باشد، برعکس غم.
بمنه و کرمه

کلک خیال در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

با درود و سلام به صاحب ذوق دارنده مرام و جوینده حقیقت
چندی است در حال نوشتن افکار در هم خود برروی ورق پاره ایی هستم در ابتدا به خود سخت میگرفتم و با نوشتن هر سطر وهر کلمه ایی در لغتنامه ها و متون ادبی بدنبال این بودم که نکند غلطی دستوری را بکار برده باشم و به همین دلیل کار به سختی و مرارت پیش میرفت تا جایی که کاری را که با نیت خیر و انگیزه و انرزی شروع کرده بودم و در ابتدای کار مرا به جاهای میبرد که دست و پای خواب رفته را فراموش میکردم تبدیل به عذاب و مرارت شد و روزها و هفته ها از نزدیک ورق پارهایم رد نمیشدم
تا اینکه روزی در اتومبیل به صورت تصادفی یک سی دی قدیمی را درون پخش صوت گذاشتم . اولین اهنگ را به یاد ندارم اما .... اما دومین اهنگ از ملک مسعودی خواننده خوب سبک موزیک سنتی یا اصیل ایران بود که این شعر حافظ را با صدا و تحریرهایش جان بخشیده بود
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
...................
شاید انگاری اولین بار بود میشنیدم ( با اینکه بارها شنیده بودم )
( من فروشنده لوازم صوتی و تصویری هستم و روزگاری نه جندان دور نمایندگی پخش شرکت ظبط کننده همین البوم برروی کاست بودم و در ابتدای عرضه هر کاستی بارها و بارها ان را از پخش داخل فروشگاه پخش میکردم و همین اهنگ را بصورت مکرر برروی کاستی ظبط کرده بودیم و مرتب تکرار میشد )
انجا بود که معنای لسان غیب شاعر همیشه تازه و بزرگ موندنی معنای واقعی پیذا کرد
من و یا شما کی میتونیم چیزی بگوییم و یا عملی را بنفع خود و یا دیگری انجام دهیم
کی میتوانیم شعری بگویم برای قرنها زنده و تازه کی میتوانیم داستانی بنویسیم که چراغی باشد روشن کننده راه نه سوسویی گول زننده منعکس کننده نوری در خلاف جهت واقع
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
اگر حافظ سراینده شعر بود به جهت افرادخاص یا به منظور افراد خاص ایا حافظ بود و به این ماندگاری
شاید همین جا جواب داده :
کی شعر تر انگیزد این را نمیرساند کی میتوان شعر حرف و یا بنایی ساخت که برای همیشه ماندگار باشد اگر انرا برای دلخوشی و یا از روی سیاست و رضای حاکم زمانه نوشت و انتظار داشت ماندنی و همه گیر شود
کی میتوانم یادگاری از خود یجا یگذارم وقتی از ابتدا با قصد و خاطری به خاطر برای رضا کسی گفته باشی
کی میتوانی ساختمانی بسازی وقتی میدانی برای زندان بکار گرفته خواهد شد بسازی هم ساختمان ماندگاری نخواهد شد یا اینکه جای همه و برای همه نخواهد بود
ببخشید یادم رفت باید اینجور شروع میکردم :
که برای اینکه ابیات نیامده در اواز ملک مسعودی را مرور کنم در اینترنت شعر را مرور کردم به سایت شما راهنمایی شدم و در اینجا دیدم شعر حافظ معنا یافته دوستان خاطر را حزین کرده اند و سپس نوشته های فوق را بنویسم ؟
اما براستی چه فرقی میکند در بیان حق و در جهت نزدیکی دلها هیچ ادابی و ترتیبی نجو اگر به غالب برویم این نیست که بنایی مشابه تکراری ساخته ایم ؟
دوستان بزرگ صاحبان اندیشه و سبک
چرا همواره بدنبال معنا کردن و سخت تر کردن سخنان ساده و پند اموز بزرگانمان هستیم
چرا برای سیصد صفحه سی هزار صفحه تفصیر و در نهایت هم بگویم ما اینجور فکر میکنبم و هنوز معانی زیاد و یا اسرار نگفته زیاد است
دوستان از این راحت ترهم میشود گفت ؟ مهم شاهد و پرده نشین نیست مهم این نیست که کلک خیال انگیز جهان فانی است یا باقی
مهم همین است که دو دوست خوبمان در اینجا به اینصورت در برابر اختلاف فکری برروی هم شمشیر برنده زبان را از نیام نکشند
صالحان صالکان این که همواره عرفان را معنی اشعار را تفصیر میکنند برای این است که از اختلاف ان سود ببرند . به جای خوب راه نبریم معنا را نیابیم و این جور همدیگر را به باد سخره و متهم به ............... کنیم
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
ان ( اسم نیاورده کدام ) شاهد ان ( اشاره بدون ذکر اسم )
مهم نیست کدام مهم این است که اگر نفهمیم و در این و ان بمانیم و هر کداممان فهمی کنیم نقش از ما نخواهد ماند و اگر بماند چه نقشی بجا میماند ....................
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند مطمین هستم جام می مال کسانی است که تفصیر به نفع با هدف و بمنظور به انحراف بردن دیگران میکنند و خون دل مال کسانی که میبینند و میفهمنند که چه به سرشان امد از اینهمه
کمترینش همینجا اتفاق افتاد که دو کاربر دو اندیشه بخاطر همین اختلاف تفصیر کم مانده .................
در هر صورت در دایره و یت در مملکت ما همین است تا روزی که یاد بگیریم هدف از معنا و تفصیر به قیاس خود و به نفع نیست بلکه به جان منظور گوینده و در علم برای کشف و اختراع است
ببخشید با گوشی موبایل بودم بینایی اجازه نداد غلط املائی بود ببخشید بعضی از حروف مانند س سه نقطه را نداشتم اجبارا بعضی جاها نشد استفاده کنم
منظور این بود که در این جا میتوانیم از هم یاد بگیریم نه کینه نه نفرت اینها که امروز در همه جا زیاد است و نیاز نیست چشممان را خسته کنیم کافی است به جوانی بگویید سیگار برای سلامتیت خوب نیست ببینید چقدر نفرت و با چه سرعتی دشت میکنید
از لعل تو گر یابم انگشتری زتهار صد ملک سلیمان ( به یقین ) زیر نگین باشد
شیراز کلک خیال

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

آقای ترابی گرامی اندوه به خود راه ندهید :
جز حق حَکَمی که حُکم را شاید نیست
هستی که ز حکم او برون آید نیست
هرچیز که هست ، آن چنان می‌باید
هر چیز که آنچنان نمی‌باید نیست
نسل دایناسور ها منقرض شد چونکه آنچنان که نمی باید بود .
یعنی با نقایص و محدودیت هایی که در آفرینش داشت باید منقرض میشد . تا تکامل کار خودش را بکند .
اگر قرون وسطی صدها سال طول کشید ، اگر جنگ های صلیبی رخ داد ، اگر ماشین بخار جای کارگران را گرفت ، اگر مهری بانو مهربانتر از همیشه سخن گفت ، اگر مجتبی خراسانی خشمگین شد ، اگر لیام شعری گفت ، اگر روفیا هذیان گفت ... همه در جای خود و در زمان و مکان مناسب خود رخ دادند تا تکامل کار خودش را بکند .
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

داغ بلندان طلب ای هوشمند
تا شوی از داغ بلندان بلند

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

مرسده جان
وه که نامت و کلامت نور دیدگانم را دو چندان میکند . در ابیات آخر از اندوه نداشتن زر نیکدلی سخن راندید !
حال آن که دوستدار گل خود گل است . هنگامی که چیزی یا کسی را دوست دارید یعنی آن را میفهمید . وقتی حافظ را دوست داریم یعنی حافظ را میفهمیم . وقتی حافظ را میفهمیم یعنی شایسته حافظ هستیم . زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست ...
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
منگر آنک تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همت خود ای شریف
تو به هر حالی که باشی می طلب
آب می جو دائماً، ای خشک لب
کان لب خشکت گواهی می دهد
کان در آخر بر سر منبع رسد
خشکی لب هست پیغامی ز آب
کو به مات آرد یقین، در اضطراب
کین طلب‌کاری مبارک جنبشیست
این طلب در راه حق مانع کشیست
این طلب مفتاح مطلوبات توست
این سپاه و نصرت رایات توست
این طلب همچون خروسی در صیاح
می‌زند نعره که می‌آید صباح
گرچه آلت نیستت تو می‌طلب
نیست آلت حاجت اندر راه رب
هر که را بینی طلب‌کار ای پسر
یار او شو پیش او انداز سر
کز جوار طالبان طالب شوی
وز ظلال غالبان غالب شوی
گر یکی موری سلیمانی بجست
منگر اندر جستن او سست سست
هرچه تو داری زمال و پیشه ای
نی طلب بود اول و اندیشه ای؟
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون رود
این طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون زچاهی می کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک

ناشناس در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه:

پس منظور شما از هم تراز همان نا تراز است؟

سراج در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸:

با سلام و درودها امروز که به این صفحه مراجعه کردم دیدم اشتباه تایپی را که قبلاً به اطلاعتون رساندم هنوز برطرف نکرده اید...
لطف کنید و واژه غلط ( اگر صد بار در روزی« شیهد » راه حق گردی) را با واژه شهید جایگزین کنید. سپاس بیکران بامهر...سراج

سراج در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:

در اینجا خواجه شیراز با این مصرع در بیت ششم به استقبال استاد سخن سعدی شیرازی رفته اند...
خواجه شیراز :
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی
سعدی :
صــبر بر جــور رقــیبت چـه کنم گـــر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

منیر سپاس ناچیز در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۶:

دوستداران بیدل عزیز را سلام وصمیمت تقدیم باد، در مورد مصرعی که مورد بحث بیشتر قرار گرفته باید عرض کنم که(( عیب اهل هنر نگه دارید ... پیش طاوس نام پا مبرید)) دلیل: اینخا بیدل اهل هنر را که آثار هنری می آفرینند به طاوس و زیایی طاوس تشبیه می کند یعنی طاوس زیباست خیلی زیبایی دارد ولی پا های طاوس خیلی بد رنگ و سیاه است ، یعنی طاوس با همه زیبایی می تواند نقص داشته باشد اهل هنر نیز ، پس بهتر است عیب اهل را بپوشانید مانند آنکه در نزد طاوس حتی نام پا مگیرید تا آزرده نشود و خاطرش ملول نگردد در افغانستان استاد بزرگ موسیقی استاد سرآهنگ نیز که از بیدل گرایان طراز یک بود همین بیت را چنانکه نوشتم خوانده است ، امروزه بیشتر به نقد پی پردازند باید فراموش نشود که عیب جویی با نقد خیلی ها تفاوت دارد.

حمید خادمی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

این پیشنهاد مبتنی بر نسخه خاصی نیست ولی به هر روی در آغاز بیت سوم وزن مخدوش است. لطفاً «با» را اصلاح بفرمایید به «به».

۱
۴۱۲۸
۴۱۲۹
۴۱۳۰
۴۱۳۱
۴۱۳۲
۵۴۷۲