گنجور

حاشیه‌ها

ملک در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۱ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار دوم:

گُل نم دیده یا گِل نم دیده

بهناز در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۰ - شجاعت ادبی:

دو مصرع اشکال دارد: و صحیح آن این است
راست باش و ز خلق هیچ مترس
و
یار اهریمن است شخص دروغ
و بیت آخر را بنده در مجله یغما ندیدم..
با توجه به نشر این شعر در مجله ی یغما شماره ی چهرم سال 1329 این ایرادها را گرفتم

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار داده‌اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او:

هنگامی که «موسی بن عمران » (ع) می خواست شهرهای ستمگران را فتح نماید، لشگری به فرماندهی «یوشع بن نون » و «کالب بن یوفنا» فرستاد. وقتی این لشگر به مرکز دشمن رسید، اهالی شهر پیش «بلعم باعور» که از فرزندان حضرت «لوط» بود و«اسم اعظم» را می دانست جمع شدند و به او گفتند: «موسی با لشگری فراوان آمده که ما را از شهر خارج کند.از تو تقاضا داریم آنها را نفرین کنی.»
«بلعم باعور» درجواب گفت: «چگونه می توان پیغمبر خدا را نفرین کرد با اینکه مؤمنین و ملائکه با او همراه هستند.»
ولی آنها پیوسته از او تقاضا می کردند ولی «بلعم» امتناع می ورزید. عاقبت پیش زن «بلعم» آمده و هدیه ای برایش آوردند و به او گفتند: «ما تقاضا داریم به هر وسیله ای که ممکن است شوهر خود را راضی کنی که بر موسی و قومش نفرین نماید.»
زنِ «بلعم» پیش شوهر خود رفت و خواسته مردم را با او در میان گذاشت ولی او نپذیرفت. آنقدر اصرار ورزید که بالاخره «بلعم» راضی شد تا استخاره نماید. پس از خدا درخواست راهنمایی نمود. در خواب او را از این عمل نهی نمودند. به زن خود جریان را گفت: زنش از او خواهش کرد که برای مرتبه دوم استخاره کند و او هم کرد ولی این مرتبه جوابی نرسید.
زن گفت: «اگر خداوند نمی خواست تو را منع می نمود.» و عاقبت با چرب زبانی های خود «بلعم» را فریب داد.
«بلعم» سوار بر الاغ خود شد و رو به طرف کوهی رفت که مشرف بر بنی اسرائیل بود تا در آنجا آنها را نفرین کند. نزدیک کوه که رسید، خرش به زمین خوابید. پیاده شد و آنقدر آن حیوان را اذیت کرد تا حرکت نمود.مختصری راه رفت، باز خوابید. در مرتبه سوم که او را زیاد کتک زد، خداوند آن حیوان را به سخن در آورد که: «وای بر تو ای بلعم! کجا می روی مگر نمی بینی که ملائکه مرا بر می گردانند.» ولی «بلعم» برنگشت. در این هنگام الاغ رها شد و «بلعم» رفت تا مشرف بر بنی اسرائیل گردید. هر چه خواست نفرین کند، زبانش باز نشد.
از او جریان را سؤال کردند. گفت:«پیش آمدی است که بوسیله آن خداوند ما را مقهور نموده است. دیگر دنیا و آخرت را از دست دادم. جز حیله راه دیگری نمانده است.» پس دستور داد تا زنها خود را آرایش کنند و با اجناس مورد نیاز به عنوان خرید و فروش داخل لشگر حضرت «موسی (ع)» بشوند و اگر کسی از سربازان قصد شهوترانی با زنی را نمود، آن زن خود را در اختیار او بگذارد، چون اگر یک نفر از این سپاه زنا بکند کارشان تمام است.»
همین کار را کردند. زنها داخل سپاه شدند. شخصی به نام «زمری» فرزند «مشلوم» دست زنی را گرفت و پیش حضرت موسی (ع) آورد و گفت: «خیال می کنم نظر تو این است که جمع شدن با این زن حرام است. به خدا سوگند که هرگز از دستور تو پیروی نخواهم کرد.» پس آن زن را داخل خیمه خود نمود و با او در آمیخت. خداوند بر سپاه حضرت «موسی» (ع)، مرض «طاعون» را مسلط کرد. «فتحاص بن عیزار» که فرمانده لشگر حضرت «موسی (ع) بود در آن موقع میان سپاه نبود. بعد از مراجعت دید که «طاعون» سپاهیان را فرا گرفته است. سبب را پرسید. جریان را برایش شرح دادند. او که مردی غیور و قوی بود به طرف خیمه «زمری» رهسپار شد. موقعی رسید که او با آن زن در آمیخته بود. با یک نیزه هر دو را کشت و طاعون که تا آن ساعت باعث مرگ بیست هزار نفر از لشگر حضرت «موسی» (ع) شده بود برطرف گردید.
خداوند این آیه از قرآن را در باره «بلعم باعور» نازل فرمود ه است.
که: «و اتل علیهم نبا الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین » (1- سوره اعراف آیه 175) (یعنی: تذکر بده به آنها داستان کسی که او را آشنا به اسرار خود (اسم اعظم) نموده بودیم ولی (بواسطه نافرمانی) از او گرفتیم و شیطان در پی او افتاد و او از گمراهان شد.)

فرهاد در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

دقیقا سیمینش درسته .چون حرف ش در این کلمه ساکن هست. همه ما امثال این رو در جاهای دیگه هم دیدیم

دکتر اندیشه قدیریان در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

در مصراع دوم بیت آخر باید به جای "هرکسی"، "هر کس" تایپ شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد. ضمنا در بیت هفتم «الا سری که به رسم رعنا سمند تست» مستند به تحقیق سرکار خانم مریم اسماعیلی تصحیحی به این شکل صورت گرفت: «الا سری که بر سم رعنا سمند تست».

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۶ - این قطعه را برای سنگ مزار خودم سروده‌ام:

چه قدر روح لطیفی دارند خدا بیامرزدشان

شهرزاد صنعتی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:

در این مصرع : کنون بازگردم بغاز کار
به آغاز ؛ باید بیاد با سپاس

بهناز در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور):

پردهی دلکش بزن، ای تار دلنشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا بچین
وز نفسی عرصهی این خاک توده را
مجله یغما، سال سوم، شماره سوم، خرداد ماه 1329. اینجا استاد بهار این شعر رو برا بار اول فرستادن برا چاپ ..دوستان میتونن اونجا ببینن

شهرزاد صنعتی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲:

در این مصرع : چو از دود خسرو نیا را بدید
به جای دور ؛ دود نوشته شده

احمد در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان:

رو که‌ بی یَسمَع‌ و بی یُبصِر توئی؛ سرّ توئی‌ چه‌ جای‌ صاحب‌ سرّ توئی‌ ». بی یَسمَع یعنی به (وسیله) من می شنود‌ و بی یُبصِر به (وسیله) من می بیند‌ که «ی» در آن ها، یاء متکلم است. عبارت زطر از لغتنامه دهخدا است: بی یسمع. [ ی َ م َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: ب + ی متکلم + یسمع، فعل مفرد مضارع ) به من می شنَوَد. به وسیله ٔ من می شنَوَد

رضا در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:

مصرع اول بیت آخر را اینگونه بخوانیم:
ای دوستان به نیکی خو -هم دعای سیف

انعام الله در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

آنچه ازحافظ گذشته آینده من است.

حسن در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

درمورد همسر لوط یا پسرنوح درنسخه های متفاوت هردو هست اما نسخه های معتبرتر همسرلوط مرقوم شده اما اینکه همسر لوط خاندان نبوت نداره باید بگم اکه یادتون باشه توی خانواده لوط به جز همسر لوط دخترهای لوط همراه لوط شهررو ترک کردن وفقط همسرلوط منحرف شد وخاندان نبوت کنایه از خود لوط وخاندانش هستند وزیاد نا مربوط وبی معنی نیست چرا که با این ایراد پسرنوح هم نبوتی نداشت نبوت متعلق به پدرش یا بزرگ خاندان بود وهمسرلوط هم همینطور.ممنون

حسن در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

باسلام دوست خوبم گردکان رو به گردو معنی کردن ولی منظور شیخ اجل(ره) ا ز گردکان یعنی غبار و گردوخاک هست .گرد که گردوغبار و کان یعنی کانی وسنگ . و درنتیجه تربیت نااهل به اندازه گردوغبار روی گنبد ماندگاره.ممنون

پویان در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹ - استعانت آب از حق جل جلاله بعد از تیره شدن:

با سلام
دوست گرامی آقای عطایی فرد
بنده نوشتار شما را به طور کامل خواندم، شرح اساطیری بسیار زیبایی بود.
فقط در دو مورد ایجاد سوال شد.
اول اینکه ستاره "تیشتر" خود از جمله ثوابت آسمان است که در صورت فلکی «سگ بزرگ» قرار دارد و جایگاه آن در آسمان شب در نزدیکی صورت فلکی جبار است. (با عمل تسطیح در مدار دایرة البروج، در برج دوپیکر (توأمان) واقع می شود.) لذا این نکته که فرمودید در هنگام تاخت اهریمن، ستاره تیشتر به برج چهارم (با نام: سرطان، خرچنگ یا جانان که نامهای دیگر برج سرطان هستند) وارد می شود به نظرم غیر ممکن می آید. چرا که اساسا خود ستاره تیشتر، از ثوابت است و نمی تواند در زمینه دایرة البروج حرکت کند و به برجی دیگر رود. البته این امکان برای سیارات وجود دارد.
دوم آنکه بنده تا بحال با متنی از متون کلاسیک نجوم برخورد نکرده ام که برای اختران (ستارگان) سه نماد قائل شده باشند. اما می توان تصور کرد که منظور از "اختران" در متن فوق «برج» بوده است که از روی اشتباه "اختر" (یا ستاره) آورده شده است. اگر چنین باشد داشتن سه نماد برای یک «برج» امکان پذیر است.
البته بنده وقوف دارم که شما در نوشتار خود داستانی اساطیری را نقل کردید، اما متن نقل شده با اصول علم نجوم سازگار نیست، شاید متن اصلی به درستی تصحیح یا بازبینی نشده باشد.
نوشتار فوق بنده را به یاد کتاب «بندهش» می اندازد، با این حال اگر لطف فرموده و منبع متن را نیز ذکر کنید، سپاسگزار خواهم بود.
پاینده باشید.

پویان در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:

با سلام
و سپاس از سایت خوبتان
حق با دوستان است در نسخه علامه محمد قزوینی نیز واژه «بینداز» ذکر شده است، "مینداز" صحیح نیست.

yaser در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶:

صدام خوبه....
دارم تمرین می کنم برم زیری پلی خواجو بخونمش...
جددددددنآآآآآآآآآآآآآ

مهدی کاظمی در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۹ - نگریستن عزراییل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان و تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایدهٔ جهد:

زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سراعدل سلیمان در دوید
رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت : " ای خواجه ! چه بود ؟"
گفت : " عزرائیل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین "
مولانا برای روشن شدن منظور نخجیران از آنچه پیش از این در مورد بیهوده بودن سعی و تلاش و همچنین مقدّر بودن امور بیان داشتند، این حکایت را در اینجا آورده است. او در این حکایت که از زبان همان نخجیران آورده است، می گوید: آزاد مردی صبح هنگام دوان دوان به سرای عدل ( عدالتخانه) حضرت سلیمان نبی رفت. چهره آن شخص از اندوه و غمی که در دل داشت، زرد شده بود و هر دو لبش کبود به نظر می آمد. حضرت سلیمان از حال او جویا شد و پرسید: چه اتفاقی افتاده ؟ مرد در جواب گفت" عزرائیل امروز نگاهی پر از خشم و کینه بر من انداخت !
گفت: " هین! اکنون چه می خواهی ؟ بخواه ! " گفت:" فرما باد را ای جان پناه !
تا مرا زاینجا به هندستان بَرَد
بو که بنده کآن طرف شد، جان بَرَد "
حضرت سلیمان گفت : اکنون هر چه از من می خواهی ، درخواست کن ! به اصطلاح به فرمد که چه کاری از دست من برای تو ساخته است ؟ و آن مرد در جواب از او خواست تا به باد که در فرمان او بود بفرماید تا او را به هنوستان منتقل کندبلکه از دست عزرائیل جان سالم به در برد.
نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه حرص و امل زآن اند خلق
ترس درویشی ، مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس
در این دو بیت مولانا از داستان به طور موقت خارج می شود و به یک نکته اخلاقی می پردازد و می گوید: اینک مردم به این جهت از فقر و درویشی می گریزند که گرفتار حرص و آرزوهای بیهوده هستند. این ترس از درویشی مانند ترس آن شخص از عزرائیل است که او را وادار کرد به سعی و عمل روی آورد و به هندوستان برود غافل از آنکه عزرائیل در هندوستان منتظر او بود و در آنجا جانش را گرفت. پس درواقع، این حرص و کوشش نه تنها شما را از فقر نمی رهاند بلکه باعث هلاکت شما می شود.
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب
روز دیگر وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را
کآن مسلمان را به خشم از بهر آن
بنگریدی ، تا شد آوازه ز خان ؟
حضرت سلیمان خواسته آن مرد را اجابت کرد و به باد امر کرد تا او را به دورترین نقطه هندوستان ببرد. روز بعد که حضرت سلیمان در سرای عدل خود بار عام داده بود، به عزرائیل گفت: چرا به آن مسلمان آن گونه پر خشم و کین نگاه کردی که از ترس جانش از خانه خود آواره شد؟
گفت: " من از خشم کی کردم نظر؟
از تعجب ، دیدمش در ره گذر،
که مرا فرمود حق، کامروز هان !
جان او را تو به هندستان ستان،
از عجب گفتم : گر او را صد پر است
او به هندستان شدن دور اندر است
عزرائیل گفت: من کی از روی خشم به او نگاه کردم؟ من فقط وقتی او را در اینجا دیدم تعجب کردم و از روی تعجب به او نگاه کردم زیرا خداوند به من فرموده بود همان روز جان او را در هندوستان بستانم و و قتی او را در اینجا دیدم از روی تعجب با خود گفتم: اگر صد بال و پر هم داشته باشد نمی تواند خود را با این سرعت به هندوستان برساند.
تو همه کار جهان را هم چنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از که بگریزیم ؟ از خود ؟ ای محال !
از که بربابیم ؟ از حق ؟ ای وبال !
باز مولانا در این دو بیت از زبان نخجیران به ما پند می دهد و می گوید: تو همه کار این جهان را همین گونه ببین، یعنی بدان که نمی توانی با سعی و تلاش خود از فقر و درویشی فرار کنی و بهتر است به جای آن از حرص و طمع خود دست برداری و با توکل به خداوند تسلیم تقدیر او باشی. از چه کسی بگریزیم ؟ از خودمان؟ این امری محال است، زیرا آنچه درواقع ما از او می گریزیم همان نفس ماست که در درون ماست و ما را از راه حق منحرف می کند. همچنین از حق تعالی نمی توان چیزی ربود، زیرا این کار و سختی و عذاب در پی دارد. خلاصه این که باید تسلیم حق بود و راهی جز توکل و تن دادن به خواست خدا نداریم.
تفاسیر از دکتر سید مجید سادات کیایی.....

امیر شهسواری در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:

بیت آخر همان وقناعذابا نار است که ازخداوند خواستاریم

امین در ‫۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:

از درون غزلش تلذذ کردم
بخششی گر بکند پیر ،تغزل کردم
خودم ؛)

۱
۴۱۲۹
۴۱۳۰
۴۱۳۱
۴۱۳۲
۴۱۳۳
۵۵۴۶