گنجور

حاشیه‌ها

یدالله کائدی ( قائدی ) در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳:

عاشق نشسته به از عاقل متحرک .
_____________________________________
واژه ای روشن تر از عشق
در دلم گُل نداد
دیریست ، ولوله ایست در سرم .
ای همگناه من درین سرمستی
ندانستم که تو همان عکس بی رنگ عشقی
که با در دلم نشستی .
درین گیراگیر ( عقل ) و ( عشق )
( من ) و ( عشق ) چون شعله ای نشستیم
و ( تو ) و ( عقل ) در « مشغله ای (1)
دیوانه تر از من ،
با « شحنه ای » (2)
بر خاستی .
یدالله کائدی ( قائدی )
هیستون تکزاس
____________________________________
(1) بکوی میکده یاربّ سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد وساقی وشمع ومشعله بود .
(2) ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره است .
( حافظ )

خسروع در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

میگن بذر زبان فارسی را رودکی کاشت . فردوسی آن را پرورد . سعدی آن را بر باد داد . هر چند بر باد دادن میتواند کنایه از پاک کردن و گرفتن ناخالصیها باشد اما معنای نابود کردن صحیحتر به نظر میرسد . یک حکایت از سعدی نمیتوان یافت که مجبور نشویم بارها برای معنی لغات عربی به لغتنامه مراجعه کنیم .

ناشناس در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
خیال آب روشن=سراب

ایزدجو در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

نظر مهری بانو
در مورد معنی
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن
از همه نظرات درست تر مینماید
زیرا ” تا “ به معنی یک است و مغنی نیز کارش با آهنگ و نواست ، تایی بزن یعنی یک نوایی ساز کن
آفرین بر شما بانوی فرهیخته

مهری در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۱ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

تا به حال بر خلاف همه ی دوستان گمانم برین بوده و هست که منظور حافظ در
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن
اینست که مطربا دلم گرفته دوتاری بزن و ترا به خدا یک آهنگی سازکن
که تایی درین جا معنی یک میدهد که منظور یک آهنگ است
بااحترام
مهری

سیدمحمدعلی حسینی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۴:

القصه سزاوار است به حکمت بی منتهای کلام سعدی پرداخته شود که بیان میفرماید حقایق این جهان راکه چگونه از دل ناخوشیها وناملایمات فضایل وعلوم وحقایق اشکار میشود نه جونان این زمانیان به حواشی پرداخته شود که لیلی مرد بود یازن یاانها مختلط بودند یاجدا مثلا

ایزدجو در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

بانو روفیای گرامی
آیا دلیلی علمی میشناسید که بعد از مرگ زندگی وجود دارد
یا آنچه را گذشتگان گفته اند باید قبول کرد و دلیل نخواست
که هرکه آمد مارا هشدار داد که بهراسید که عقابی هست و جهنمی
با احترام

ناشناس در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

آقای شجریان قشنگ اجرا کردن این شعرو ولی تلفظ بعضی از،کلمات ایراد داره مثلا باغ، سهلا،ی،و...

ضیایی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

بی شک غزل حافظ جای تفسیرهای متنوع را به خواننده می دهد و هر کسی می تواند نظر خود را عنوان نماید و اگر اشکالی داشته باشد از طرف دیگران به آنها پرداخته شود. از این رو حتی می توان نظری داد که با آرای بزرگان نیز مغایر باشد. ولی دست کم باید برای گفته خود دلیل و مدرکی را باید عنوان نمود. به نظر بنده در این غزل از ابتدا سخن از عشق است و در تفسیر بیت دوم می توان ادعا کرد که او عنوان می کند به هر شکلی انسان باید از عشق بهره و نصیبی داشته باشد و اگر برای او ممکن نیست که در تمام طول سال در کوی عشق ساکن باشد. به کلی نیز از آن فارغ نباشد و حداقل بخشی از سال را از این نصیبه ازلی بهرمند باشد. زیرا همچنان که از سخن خواجه پیداست عشق بازی با زحمت ها و مرارت های بسیاری همراه هست. کوی آن پر آشوب است و دریای آن پرطلاطم است و انسان ها معملا از سکونت دایمی در شهر عشق ناتوان هستند. حافظ با توجه به این می گوید با وجود این همه مشکلات انسان ها را یادآور می شود که مبادا به کلی از معشوق دور باشند و حداقل بخش اندکی از ایام زندگی خود را به این مهم بپردازند. در مورد بیت سوم نیز چون در مصراع اول از پیر عشق یاد می کند به عنوان ساقی به هیچ روی شراب مورد نظر او نمی تواند باده انگوری باشد و او به مانند دو بیت قبل باز به مستی عشق اشاره دارد.

ضیایی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

به طور کلی پیوند عمودی در شعر حافظ خیلی محکم نیست. در این غزل نیز او در سه بیت اول صوفی را مورد خطاب قرار می دهد و از بیت چهارم به بعد مخاطب را تغییر می دهد. او در سه بیت دوم به نظر می رسد با معشوق در حال گفتگوست . در بیت هفتم دوباره روی سخنش با صوفی یا زاهدی است که پی به گوهر اسرار نبرده است و در نهایت در بیت پایانی غزل ساقی را مورد خطاب قرار می دهد.

ناشناس در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۶:

آهنی ام ز عشق تو، خواسته نور آینه
آتش و زخم می خورم، چون که صفا بخواستم
در گذشته آینه را از آهن می ساختند، آهن را می گداختند، صاف می کردند، با خاکستر ویا سم سمند و امثال آن، آن را آنقدر صیقل می دادند تا نور را بازتاب دهد. ساخت آینه با شیشه و لایه ای از فلز ( جیوه ، آلمینیوم) در پشت آن در دوران صنعتی امکان پذیر شد.

سید امیر در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان:

به نام خدا
جناب اقای علیمردانی سلام. انچه از ابیات مولوی بر می آید این است که خداوند ادبیات و تلقیات شبان را نابجا می داند، اما شور و حال و ارتباطی که با خداوند دارد را می ستاید. در طرق مقابل موسی ع را به خاطر صرف ایراد وارد کردن و تلاش برای اصلاح شبان تخطئه نمی نماید، بلکه به این سبب تخطئه می کند که روش و عملکرد ایشان، نه تنها بر آن شور و حال و ارتباط (اتصال) نیفزوده، که علی القاعده باید چنین می بود، بلکه آن را بالکل از بین برده است (انفصال). قاعدتا خداوند از پیامبری که خودش به او شریعت داده انتظار ندارد که شریعت مدار نباشد، و اصلا عقل شریعت مدار به خودی خودی خود چیز بدی نیست؛ حرف مولوی این است که اصلاح فال و حال هر دو با هم لازم است، و البته اصل حال است، و اگر اصلاح قال به تخریب حال می انجامد، باید دست نگه داشت.
داستان خضر و موسی ع هم اساسا بحثی دیگر می طلبد و با اینجا چندان قابل قیاس نیست.

حسینقلی سلیمی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » بهجت آباد خاطره سی:

با درودِ فراوان به بانیِ ارجمندِ گنجِ شایگانِ "گنج حضور":
توضیح ضروری:
خط صورتِ مرئیِ تکلُّم است؛ لذا، باید، حتی الإمکان، مشخَّصاتِ أصلیِ تکلُّم را مُنعَکِس کُنَد.
با اندکی دقَّت، میتوان درک کرد که، تکلُّم از واحدهای مشَخَّص تشکیل میشود: "کتاب"، "کتابی"، "کتابها"، "کتابدار"، "کتابخانه"، "کتابدوست"، کتابفروش" . . . همانطور که هر کُدام بصورتِ یک واحد تلفُّظ میشود، ضرورتاً، هر کُدام بصورت یک واحد نیز نوشته میشود.
این قاعده-ی منطقی که، عموماً، در میراثِ مُعتبرِ مکتوبِ فارسی(و تُرکی) ما کاملاً مشهود است، أخیراً، کمتر رعایت میشود.
بر أساس این إشاره، در إملای شعر " بهجت آباد خاطره سی"، بصورتی که در اینجا آمده است، إصلاحات زیر تقدیم میگردد:
بیت 1: گؤزلَمیشَم(و یا گؤزله-میشَم)، گلمَده(و یا گلمه-ده)
بیت 2: قولاغیم بیت 3: اییلدَر ، اونو دا
بیت 5: گلمَیه بیت 6: ایستَر ، چیخماسا دا
بیت7: بئیله بیت 8: که ، که
بیت9: سان که ، صون ، صوخولدی ، سینَمده
بیت 10: سؤیلَدی ، اودوزدون
بیت 11: اول ، ائدَن
بیت 13: هجرانلا ، یوزونه ، سان که
بیت14: اؤزومی ، سجده-ده
(از آنجا که تحصیلاتِ تخصصی بنده در مورد زبان و موضوعات مربوط به آن است، شاکر خواهم بود اگر بتوانم سوالی را پاسخگو باشم.
حسینقلی سلیمی husseinguli@yahoo.com)

امیر در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۰ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:

شاید در بیت
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او کتایی بزن
دوتایی بزن یعنی شروع به نواختن کن
کتایی بزن یعنی یکه تایی بنواز در شان یکتا
شاید برداشت من اشتباه ترین نظر باشه

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را:

غوی به معنای گمراه است و هم خانواده اغواء که معادل انگلیسی آن temptation به معنای وسوسه می باشد .
و معادل دیگر عربی غوی ضال میباشد .
مجنون گمراه بود از نگاه مردم کوچه و بازار .
چون آدم به طور طبیعی باید راه مغازه و بانک و مسجد را برود .
ولی مجنون مقیم کوی یار بود پس گمراه بود .

منصور پویان در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۷ - تتمهٔ اعتماد آن مغرور بر تملق خرس:

اژدهائی خرسی را در دهانش می بلعدو دلاور اشراقی آن خرس را از دهان اژدها می رهاند و سپس اژدها را مَـرد می کشد. مولانا می آموزد که اژدها نمایانندهء گرفتاریها و ناگواری های زندگی روزمره است که ما را گهگاه اسیر سر-پنجهء خویش کرده؛ قصد ِهلاکت ِما می کنند. منتها مهمتر از عوامل بیرونی، حیله‌-گریهای نـَـفس است که هوشیاری و معرفت نسبت به آن؛ مستلزم انفصال از مَـنـیـَـت و انفکاک از خویشتن باوری های ذهنیتی می باشد. هوشیاری نسبت به نفس همانا بیداری و بصیرت ِما را افزون کند و چشم را به روشنایی حضور عادت همی دهد تا عاقبت‌بینی خصلت دیدهء معرفت-بین ِما شود و تکبـّـر ز جان و جهان ِما دور گردد

روفیا در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

البته آنچه مولانای عزیز درباره مراحل رشد و نمو ما حدس میزند خواندنی است ولی آنچه درباره مراحل بعد از مرگ میگوید این پرسش را در ذهنم ایجاد میکند که اگر ما همان جماد و نبات و حیوان هستیم که تکامل یافتیم در مرحله انسانی به نوعی خودآگاهی self consciousness دست یافته ایم ولی در مراحل قبلی یا فاقد این حس بودیم یا حافظه ما در مرحله آدم شدن به کلی پاک شده است !
پس از طی مرحله مرگ چه خواهد شد ؟
آیا حافظه مان دوباره پاک خواهد شد یا ارتقاء داده خواهد شد و مثلا از خود آگاهی به خدا آگاهی خواهد رسید ؟

محسن شفیعی در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۶:

با توجه به معنا در متن باید علت ناسور باشد نه اینکه ناصور

سدید در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

باقیدارامید بیگزاد در ‫۹ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

درگردشِ چرخِ دنی عمرِ گرانم میرود
دنیا به کامِ من نشد حالا که جانم میرود
لَختی نیاسودم درین ماتمسرایِ زندگی
ازسینه تاعرش برین آهُ فغانم میرود
این سینه می سوزد اگردرآتشِ دلواپسی؛
امشب زپیشم هردونورِدیدگانم میرود
عزمِ سفردارد کسی ... آیینه وآب آورید!
صبروتحمل مشکلست ، تازه جوانم میرود
دوری آغوشِ ترا، جانا! تحمل کی کنم؟
این آتشِ دردو فراق تااستخوانم میرود
باهیچ کس نسپرده ام ازخودعنانِ اختیار
اکنون با نیمِ نگاه ازکف عنانم میرود
« مریم » نمیدانم چه خاکی برسرم باید کنم؟
هرگاه مقابل میشوم باتو ، توانم میرود
29/6/1394
باقیدار امید « بیگزاد »

۱
۴۱۱۶
۴۱۱۷
۴۱۱۸
۴۱۱۹
۴۱۲۰
۵۴۷۰